تسريع كنند .
پس يكی از خصوصيات ديالكتيك اين است كه صرفا منطق انديشه نيست ،
منطق عمل هم هست ، راه عمل را می‏آموزد و نه فقط راه عمل را می‏آموزد ،
راهی است كه انسان را تشويق به عمل می‏كند ، و چون راه عمل را كه می‏آموزد
برای مبارزه و تضاد نقش اساسی قائل است ، قهرا می‏شود دانش مبارزه ،
يعنی شخص را تشويق می‏كند به مبارزه و اينكه اين مبارزه چگونه بايد باشد
، منتها مولف می‏گويد كه حتی همين جهت را هم ماركس از هگل گرفت ، يعنی‏
ديالكتيك هگل هم صرفا ديالكتيك انديشه نيست ، ديالكتيك عمل است و
لهذا هگل تضادها را تقديس می‏كند و تضاد را عامل پيشرفت می‏داند و جنگ و
مبارزه را تقديس می‏كند . اين است كه قسمتهای زيادی را از هگل در همين‏
زمينه نقل كرده است . شايد خود ماركسيستها اغلب اين جور بگويند كه‏
ديالكتيك هگل صرفا منطق انديشيدن بود ولی ماركس آن را از صورت منطق‏
انديشيدن به صورت منطق عمل درآورد ، ولی اين می‏گويد نه ، او هم به صورت‏
منطق عمل در آورد ، بله ، تفاوتشان در يك نوع استنباط جامعه‏شناسانه بود
كه او روح تاريخ را انسان می‏داند آنهم انسان پيشرفت و بعد هم مثلا انسان‏
مغرب‏زمين را خلاصه انسانهای جهان می‏داند و در مغرب‏زمين هم نژاد آلمان را
زبده نژادهای ديگر می‏داند ، پس می‏گويد تكامل در نژاد آلمان متمركز شده و
بعد هم دولت را روح ملت می‏داند و بنابراين روح بشريت ، عاليترين مرحله‏
بشريت در دولت آلمان متمركز شده است ، يعنی ذهنش متوجه آن شده است .
ولی ماركس و ديگران متوجه طبقات شدند و آن راه هگل را نرفتند ، اما در
[ اين ] اصل كلی كه ديالكتيك هگل هم همان طور كه منطق انديشيدن و فن‏
انديشيدن است ، فن عمل هم هست ، با هگل وجه اشتراك دارند .

خصلت نسل جوان : دگرگونی طلبی

اين است كه جاذبه بزرگی كه الان ماركسيسم در دنيا دارد همين است ، كه‏
در باب علل گرايش به ماركسيسم - كه اگر من يك وقت موفق بشوم دلم‏
می‏خواهد كتابی هم در اين زمينه بنويسم - شايد عمده‏ترين عامل همين است ،
يعنی به طور كلی اين يك خصلتی است در نسل جوان كه نسل جوان دگرگونی‏
طلب است ، پيشرو و مبارز است . اين يك انرژی است در او كه می‏خواهد
كار و فعاليت كند . آن وقت هر فلسفه