تضادها نقش تشويق و ترغيب را دارند

اينها به اينجا رسيدند ، كه خود اين رسيدن هم البته يك حرف ناتمامی‏
است(بعد عرض می‏كنيم) يعنی اين مطلب از نظر علمی اصلا قابل اثبات نيست‏
كه هر چيزی در سرشت خودش مشتمل بر ضد خودش است . با چهار تا مثال‏
نمی‏شود اين مطلب را به صورت يك اصل كلی در عالم بيان كرد . مثلا آيا
اين در زيست‏شناسی صادق است ؟ واقعا هر چيزی عامل نفی خودش را در درون‏
خودش دارد ؟ اين اول مطلب است كه قابل اثبات نيست . بعلاوه مساله‏
اينكه تضاد خودش پيش‏برنده است ، در عين اينكه حرف درستی است ، اين‏
نتيجه‏گيری كه اينها می‏كنند كه پس حركت نيازمند به محركی ورای اين تضاد
درونی نيست ، سخت قابل مناقشه است ، چطور ؟ يك وقت ما می‏گوييم اين‏
شی و اين شی با يكديگر در تضاد هستند ، بعد می‏گوييم اين تضاد عامل حركت‏
است ، نفس اين تضاد است كه عامل حركت است . يك وقت می‏گوييم كه در
درون اين نيرويی هست و در درون آن نيرويی ، اين دو شيئی كه در درون‏
خودشان نيرو دارند ، در حال تضاد است كه اين نيروها به كار می‏افتد ،
يعنی تضاد نيروها را تحريك می‏كند و به كار می‏اندازد . آن وقت عامل‏
حركت چه می‏شود ؟ آيا عامل حركت ، اين تضاد است يا آن نيروها ، و تضاد
فقط سبب می‏شود كه آن نيروها به كار بيفتند ، نه اينكه اين تضاد است كه‏
اين شی را به حركت در می‏آورد .
مثلا در باب علم می‏گويند : " حيا العلم بالنقد و الرد " حيات علم به‏
اين است كه انتقاد و رد بشود . می‏گويند اگر يك نفر عالم فقط نظريه بدهد
علم [ آنقدر ] پيش نمی‏رود كه يك عالم ديگری در مقابلش بايستد ، به‏
حرفهای او ايراد بگيرد و دائما نقد كند . هر چه كه ديگران به حرفهای او