مبارزات انقلابی شود و بعد در مبارزات خودش هم پيروز شود ، چون آن است‏
كه قوانين اين عمل را كاملا نشان می‏دهد و اگر كسی اين قوانين را نداند يا
اصلا پيروز نمی‏شود يا اگر در مبارزه پيروز شود يك پيروزی تصادفی و اتفاقی‏
است نه روی اصول علمی ، و احيانا اگر فرض كنيم تصادفی و اتفاقی هم باشد
قابل دوام نيست چون بر اساس قوانين علمی نيست . معتقدند كه چون اين‏
اصول بر اساس يك جامعه‏شناسی بسيار دقيق و يك منطق دقيق است - كه همان‏
منطق ديالكتيك است - اين راه را كه شما پيش بگيريد جبرا به پيروزی‏
می‏رسيد ، اين ديگر امكان تخلف و تخطی ندارد . اين يك معنا برای اينكه‏
بگوييم فلسفه ماركس ( ماركسيسم ) يك پركسيس است .
ممكن است كسی در اين [ سخن ] مناقشه كند كه اگر اين جور باشد پس بايد
تنها ماركسيستها باشند كه در مبارزه‏ها پيروز می‏شوند و غير ماركسيستها
هميشه شكست بخورند ، به جهت اينكه اين مبارزه‏ها مبارزه ميان دو گروهی‏
است كه يكی دانش آن مبارزه را دارد و راه صحيح آن را می‏داند و ديگری‏
راه صحيح آن مبارزه را نمی‏داند . آنهايی كه در وضع تز زندگی می‏كنند و با
اصول ديالكتيك هم كار نمی‏كنند ، هميشه بايد در مبارزات خودشان از
ماركسيسم شكست بخورند ، اين ديگر جبری بايد باشد ، و حال آنكه هميشه ما
شاهد انواع شكستها در ماركسيستها و كسانی كه روی اصول ماركسيستی مبارزه‏
می‏كنند هستيم . حال اين به جای خود ، ما اكنون اين كتاب را داريم توضيح‏
می‏دهيم .

معنی دوم

يك مطلب ديگر راجع به اينكه ما می‏گوييم ماركسيسم فلسفه عمل است ،
مربوط به مساله شناخت می‏شود . ( اينهاست كه عرض می‏كنم در اين فصل همه‏
با يكديگر مخلوط شده . ) مساله شناخت مساله بسيار مهمی در فلسفه است ،
از قديم و در جديد ، كه در واقع مقصود اين است كه شناخت چگونه و از چه‏
راه صورت می‏گيرد ؟ در جلسه پيش گفتيم ممكن است كسی چنين بگويد ( اگرچه‏
ديگران به اين شكل نگفته‏اند ، ما داريم به اين شكل تقرير می‏كنيم و به نظر
خودم خوب هم هست ) كه منطق قديم شناخت را بر اساس شناخت قائل بود ،
يعنی می‏گفت كه شناخت از شناخت پيدا می‏شود ، علم از علم می‏زايد . و
لهذا منطق قديم اصلا با اين جمله شروع