است . دليلش را هم عرض میكنم . تنها چيزی كه برای ماركس و انگلس
میماند همان ماترياليسم تاريخی است ، توجيه تاريخ بر اساس ماديت ،
يعنی بر اساس اقتصاد . سوسياليسم اينها هم كه به حساب خودشان سوسياليسم
علمی میشود ، چون مبتنی بر ماترياليسم تاريخی و بر اساس اين است كه
تحولات عينی اجتماعی جبرا منتهی به سوسياليسم میشود و هر دورهای نتيجه
جبری دوره قبلی خودش است تا رسيده است به دوره كنونی كه دوره
سرمايهداری است و اين هم جبرا منتهی به سوسياليسم خواهد شد . از اين
جهت اين سوسياليسم را میگويند " علمی " ، يعنی بر اساس يك سلسله
قوانين عينی و علمی است .
به نظر میرسد كه اينگونه تقسيم بهتر از تقسيمی است كه اين شخص كرده
است . از اين جهت بهتر است كه همانطور كه عرض كرديم ما الان سه چيز را
از همديگر كاملا مجزا كرديم : فلسفه تاريخ يك حساب جدايی دارد ، منطق به
طرز تفكر مربوط است حساب جدايی دارد ، اقتصاد هم كه خودش حساب جدايی
دارد . اما مولف ، اول آمده روی فلسفه ماركس . در فلسفه ماركسی ناچار
شده كه مساله منطق را كه همان - به قول اينها - منطق جدلی يا منطق
ديالكتيكی باشد طرح كند . آن وقت جبرا بايد مساله ماترياليسم تاريخی هم
در ضمن بحث منطق بيايد ، در صورتی كه بحث فلسفه تاريخ و منطق از همديگر
جدا هستند . اگر بنا باشد ما اجزا را از يكديگر جدا و تجزيه كنيم دليلی
ندارد كه ماترياليسم تاريخی را با منطق جز يك قسمت بشماريم . اين را
فعلا شما در نظر داشته باشيد تا بعد كه ما به تفصيل دنبال قسمت بندی اين
شخص میرويم ببينيم [ چگونه است . ] بعلاوه ، اين مساله انقلاب اجتماعی
كه اينجا ذكر میكند و آن را جز عليحده قرار داده ، پركسيس كه در آينده
خواهد آمد ، اين انقلاب اجتماعی اتفاقا جز اساسی نيست كه جدا ذكر كنيم ،
به جهت اينكه لازمه همان منطق و لازمه ماترياليسم تاريخی ، همين انقلاب
اجتماعی هست ، يعنی اين خودش جز مستقل و جداگانهای نيست . اين است كه
ما از اين جهت به اين كتاب از نظر تقسيمبندیاش فعلا ايراد داريم . حالا
بعد به تفصيل كه وارد شديم ، ببينيم آيا جهات بهتری بوده است كه او اين
طور تقسيم كرده يا نبوده است ؟
مطلب ديگری كه ما از حالا بايد خيلی رويش دقت كنيم همين مساله
ريشهيابی ماركسيسم است كه قبلا خود مولف مطلبی در اين مورد در پاورقی
گفت ، ما هم
|