پاورقی : . 1 بقره / . 2 - . مطففين / . 14 . 3 روم / . 10
میكند ، در آن وقت است كه گرايش دينی پيدا میكند ، آن وقت به خودش
به نوعی بیايمان و بیاعتقاد میشود ولی آن آرمانهای خودش را در بيرون
جستجو میكند ، اگر اينطور باشد پس بايد نسبت مستقيمی باشد ميان
گرايشهای دينی از يك طرف و سقوطهای اخلاقی از طرف ديگر ، يعنی هميشه
افراد هر چه بيشتر سقوط اخلاقی پيدا میكنند گرايش دينی بيشتر پيدا كنند ،
در صورتی كه قضيه درست برعكس است ، يعنی انسان هر چه گرايشهای حيوانی
، بيشتر پيدا میكند از دين دورتر میشود .
از اينجا انسان ارزش حرف قرآن را میفهمد كه « " هدی للمتقين "غ(1).
هميشه میگويند يعنی چه " هدی للمتقين " ؟ ! يعنی تا انسان به آن تقوای
فطری خودش باقی نباشد به اين سو نمیآيد. در آن سو هم « " كلا بل ران علی
قلوبهم ما كانوا يكسبون " غ(2) میشود، يعنی هرچه انسان بيشتر سقوط اخلاقی
پيدا كند بيشتر دور میشود ، بعد كارش به انكار و الحاد میرسد : « " ثم
كان عاقبه الذين اساوا السوای ان كذبوا بايات الله " »(3) .
اتفاقا يك نظريه ديگر كه درست عكس اين نظريه است بيشتر قابل توجه و
تامل است تا اين نظريه . بعضی میگويند دين كسی را نساخته ، يعنی خوب
نساخته ، هميشه خوبها چون خوب هستند به طرف دين میروند ، از بس كه
ديدهاند افرادی به سوی دين گرايش دارند كه آن ارزشهای انسانی در آنها
زنده است نه آنهايی كه در دره حيوانيت سقوط كردهاند .
به هر حال اين يك فرضيه مزخرفی است كه جناب فويرباخ در اينجا [ دارد
. میگويد ] حال كه اينطور است پس انسان در اثر گرايش به خدا و دين از
خودش بيگانه شده است . برای اين كه انسان به خودش بازگردد بايد خدا و
دين را كنار بگذارد تا به خودش ايمان پيدا كند و به خدايی جز خودش
معتقد نباشد و خدای خودش را " خودش " بشناسد ، كه مقصود از " خدای
خودش " يعنی آنچه كه اين فضيلتها و كمالات در او وجود دارد . آن ذات
مستجمع جميع صفات كماليه را خودش بداند نه چيز ديگر و آنچه بايد او را
بپرستد ، او را عبادت كند ، در مقابل او تسليم باشد ، همان خودش باشد ،
يعنی همان جنبههای متعالی وجود خودش نه
پاورقی : . 1 بقره / . 2 - . مطففين / . 14 . 3 روم / . 10 |