تا تو تن را چرب و شيرين می‏دهی
گوهر جان را نيابی فربهی (1)
گر ميان مشك تن را جا شود (2)
وقت مردن گند آن پيدا شود
نكته اين است كه متوجه مطلب شده . « " لا تكونوا كالذين نسوا الله‏
فانسيهم انفسهم " ». و آن مايه حيات چيست ، آن مشكی كه مشك جان است‏
چيست ، آن غذايی كه غذای جان است چيست . می‏گويد :
مشك را بر تن مزن بر جان بمال
مشك چبود نام پاك ذوالجلال
به هر حال تمام حرفهای فويرباخ و كارل ماركس كه امروز اين مساله " از
خودبيگانگی " دنيای اروپا را [ فرا گرفته است ] به عالی‏ترين شكلی و
خيلی راقی‏تر و عالی‏تر در فرهنگ و معارف اسلامی مطرح است ، منتها كسی‏
بايد كه با توجه به حرفهايی كه امروز گفته می‏شود به آنها به عنوان يك‏
سلسله ماده‏ها صورت بدهد و بعد اينها را عرضه بدارد ، بعد ببيند چقدر
بالاتر است !
برخی افراد كه همين حرفها را در مولوی و ديگران ديده‏اند نتوانسته‏اند
هضم كنند ، گفته‏اند كه حتما آنها مادی فكر كرده‏اند . عرفا يك حرفی دارند
، می‏گويند " فنا فی‏الله و بقا بالله " . آن ، آخرش به همين برمی‏گردد .
فنای از يك " خود " و بقای به يك " خود " . روح مطلب همين است .
اين را گاهی در يك تعبيراتی گفته‏اند كه برای اشخاصی كه وارد نباشند خيلی‏
حيرت‏انگيز است ، مثل همان شعرهای حافظ كه :
سالها دل طلب جام جم از ما می‏كرد آنچه خود داشت (3) ز بيگانه تمنا
می‏كرد
گوهری كز صدف كون و مكان بيرون بود
طلب از گمشدگان لب دريا می‏كرد
داستان " سی‏مرغ و سيمرغ " عطار همين است . (اينها گاهی با يك‏
تعبيرات تندی می‏گويند . )می‏دانيد افسانه است ، افسانه خيلی شيرينی هم‏
آورده كه يك وقتی مرغها همه جمع شدند ، گفتند آخر همه صنفها پادشاهی‏
دارند ، چرا ما پادشاه نداشته باشيم ؟ حالا بالاترين مرغ ما چه مرغی است‏
كه آن را بر خودمان امير و حاكم كنيم ؟ گفتند يك مرغی داريم كه آن‏
پادشاه همه مرغهاست ، آن سيمرغ است . در كجاست ؟ در

پاورقی :
. 1 چون زمين ديگری است . او را چاق و بزرگ كردی ، خودت را لاغر نگه‏
داشتی .
. 2 اگر يك عمر تن را در مشك بخوابانی .
. 3 كه در درون خودش بود .