آيا دين منشا از خودبيگانگی است ؟
حال ، اينها متكی به چه دليلی است ؟ اينها ديگر برای اين افراد دليل نمیخواهد چون تمام اينها حالت فرضيه دارد . اين را ما مكرر گفتهايم كه ما وقتی میخواهيم از نظر جامعهشناسی درباره پيدايش يك پديده فكر كنيم ، اگر آن پديده هيچ تكيهگاه منطقی برای بشر نداشته باشد ، ناچار بايد برای آن يك علت غيرمنطقی جستجو كنيم ، يك علت اجتماعی ، علت روانی ، چنين چيزی ، برای اين كه منطق كه بشر را به اينجا نمیكشاند ، پس يك امر ديگری ، يك عادتی ، يك خيالی ، يك توهمی [ سبب آن پديده شده است . ] مثلا ما اگر ببينيم كه مردم برای عدد 13 يك نحوست خاص قائل هستند ، با توجه به اين كه امكان ندارد كه بگوييم بشر گذشته به يك منطقی دست يافته كه طبق آن منطق عدد 13 با عدد 12 و عدد 14 متفاوت بوده است ، میگوييم پس ناچار يك علتی غير از منطق بايد در اينجا دخالت داشته باشد . اينجا جای اين هست كه انسان برود دنبال علل اجتماعی ، علل روانی . آن وقت فرضيهها پيش میآيد . گاهی هم دليل پيدا میشود . اغلب هم دليل پيدا نمیشود ، يك فرضيههايی در اين زمينهها ممكن است پيدا شود كه منشا اين پديده چيست . مثلا چرا بعضی برای نعل اسب يك احترامی قائل هستند ، تاثيری قائل هستند ؟ اين كه نمیتواند يك منطقی داشته باشد ، پس ناچار يك جريان غيرمنطقی سبب آن شده است . ولی اگر يك امری مبنای منطقی داشته باشد ، ولو غلط ، بشر فكر و منطقش او را به آنجا كشانده ولو در فكر و منطقش هم اشتباه كرده باشد . فرق است ميان چيزی كه منطق ندارد و چيزی كه منطق دارد ولی بشر در منطق خودش اشتباه كرده است . مثلا چرا بشر گذشته عناصر را چهارتا میدانست ، آب و خاك و هوا و آتش ؟ اين را كه ما نمیتوانيم آنجور در علتش جستجو كنيم كه در باب مبدا [ نحوست ] 13 جستجو میكنيم . اين علم بشر بوده كه به آنجا رسيده ، يعنی بشر با يك منطق به آن رسيده بوده است ، عالم را اينقدر كشف كرده بوده كه آنچه ما میبينيم مركباتی هستند از اشيا ديگر و آن مركبات مركبند از چند چيز ديگر ، پس در نهايت امر بايد يك عناصر اوليهای باشد كه مركبات از آنها ساخته میشود و آن بسائطی كه مركبات از