روشنفكرهای زمان ما هست ، و آن اين است كه میگويند درست است ، انسان
نمیتواند نسبت به كاری كه پای " من " در آن كار نباشد شور و نشاطی
داشته باشد ، ولی هركس دو من دارد : من فردی و من كلی و فرهنگی . الان من
كه در اينجا هستم دو من در اينجا وجود دارد : يكی من به عنوان يك فرد ،
يعنی زيد پسر عمرو با اين مشخصات : قد چند سانتيمتر ، رنگ چنين ، پدر
فلان كس ، مادر فلان شخص . اينها البته فانی است . ولی در عين حال با
وجود من ، انسان هم كه اين كلی است در من وجود پيدا كرده . آيا نمیگويند
كلی طبيعی در خارج وجود دارد ؟ من ضمن اين كه يك فرد هستم ، انسان به
عنوان آن انسان كلی هم هستم . پس من واقعا دو وجدان دارم ، دو من دارم :
يك من فردی و يك من انسانی . حال ، اخلاق يا تعالی انسانيت و تسفل
انسانيت داير مدار اين است : هر كاری كه من برای من فردی بكنم آن كار
ضداخلاقی است يا لااقل غيراخلاقی ، و هر كاری كه من برای من كلی خودم بكنم
آن كار اخلاقی است . میگويند ما نگفتيم تو كار برای من نكن . آنچه مذهب
از طريق خدا وارد میشد و میگفت كار را برای خدا بكن نه برای من ، كار را
برای خدا بكن تا انسانی باشد ، اين آمده كانالی درست كرده ، میگويد نه ،
كار را برای من بكن ، باز میشود انسانی ، اما برای كدام من ؟ من كلی نه
من فردی . تو دو من داری ، دو وجدان داری : يك وجدان فردی و يك وجدان
كلی انسانی . تو كار را برای آن منی كه در وجدان كلی انسانی تو هست
انجام بده . انسان متعالی ، انسان مترقی كارها را برای انسان میكند نه
برای فرد ، و در واقع برای من انسانیاش میكند نه برای من فردی . اين ،
يك راه و يك توجيه است كه مخصوصا بعضی از اين اگزيستانسياليستها مثل
هايدگر آمدهاند برای توجيه انسانگرايی پيدا كردهاند بدون آن كه از طريق
مذهب و خدا وارد شده باشند .
اين حرف با اين شكل و با اين بيان البته يك حرف نامربوطی است . در
بحث فلسفه راجع به رابطه كلی طبيعی با انسان ، هر فرد در خارج دو وجود و
دو من ندارد : يك وجود ، وجود فردی و يك وجود ، وجود كلی ، [ كه ] بعد
بگوييم وجود فردی من نابود میشود ، وجود كلی من باقی است ، پس من برای
وجود باقی خودم كه همان انسان كلی است كار انجام میدهم ، كه اين ، بحث
خيلی دقيق و لطيفی است كه كلی طبيعی به اصطلاح متعدد است به تعدد افراد
، و واحد است به وحدت فرد ، و فانی است به فنای فرد ، باقی است به
بقای فرد ، در همه چيز خودش تابع فرد است .
|