نقش فويرباخ
گفتيم آقای فويرباخ كه يكی از پيشكسوتان ماركس است منكر وجود خدا شد ، خداناگرا شد ولی خداناگرای انسانگرا . در اروپا اساسا نهضتی به وجود آمد ، نهضتپاورقی : . 1 همان ، ص 25 و . 26
است ، نه فقط خدا را انكار كردند ، تاريخ انسان را هم به شكل مادی توجيه
كردند و در واقع انسان را هم بالذات و بالطبع يك موجود مادهگرا معرفی
كردند ، كه اين را بعد میخوانيم . در بخش اول تحت عنوان " ماديگرايی
فلسفی / . 1 ميراث فويرباخ : بشرگرايی خداناگرا " میگويد :
" فويرباخ كه يكی از بانيان مكتب " بشرگرايی خداناگرا " ست ،
ابتدا در كتاب جوهر مسيحيت(1841)جانشين ساختن فرمانروايی انسان را به
جای حكومت پندار هگل آغاز كرده بود . وی اعلام داشته بود كه پندار ، خدا
و دين چيزی جز محصولاتی از انسان نيست . خدا انسان را نيافريده است بلكه
انسان خدا را آفريده است و انسان اين كار را بدين ترتيب انجام داده
است كه بهترين چيزهايی را كه در خود سراغ دارد يعنی تصورات مربوط به
راستی ، زيبايی و نيكی . . . و غيره را در يك آسمان آرمانی فرا فكنده
است . پس خدا چيزی جز يك تصوير آرمانی از خود انسان نيست . اين همان
تصور قديمی انسان خدايی است .
فويرباخ اضافه میكرد كه اين دروغ اگر تبديل به يك بت متعدی انديشه
بشر نمیشد باز نيم مصيبتی بيش نمیبود . ليكن بشر اين خدای ساخته و
پرداخته خويش را میپرستد ، فرمان میبرد ، تسليم میشود ، فدايش میشود و
خلاصه در قبال خدا از خود بيگانه میشود . انسان مذهبی ، به اين گونه ، چون
موجودی فاقد شخصيت جلوه میكند . او ديگر به خود تعلق ندارد ، تسليم
ديگری شده است و در قبال ديگری از خود بيگانه شده است .
چنين است كشف فويرباخ ، يعنی آيين از خودبيگانگی دينی ، آيينی كه
ماركس و انگلس نه فقط با شوق بسيار پذيرا خواهند شد بلكه آن را تكميل ،
توسيع و تشريح نيز خواهند كرد . " (1)
نقش فويرباخ گفتيم آقای فويرباخ كه يكی از پيشكسوتان ماركس است منكر وجود خدا شد ، خداناگرا شد ولی خداناگرای انسانگرا . در اروپا اساسا نهضتی به وجود آمد ، نهضتپاورقی : . 1 همان ، ص 25 و . 26 |