نيمه در غيبيم نيمه در شهود |
سخت در خوابيم و بيداريم ما |
پاورقی : . 1 روم / . 10
اتفاقا بعضی اين طور میگويند كه اگر شما افرادی را میبينيد متدين و
پاك و از اينها جز كار نيك سرنمیزند ، اينها افرادی هستند كه بالذات
شريفاند ، اگر دين هم نمیبود اينها شريف بودند . شما به ما افرادی را
نشان بدهيد كه اينها شريرند و دين اين شريرها را شريف كرده است . اينها
از آن طرف رفتهاند .
به هر حال نظريه فويرباخ از اين جهت باطل است كه اگر اين طور میبود
بايد هرچه انسان بيشتر سقوط كند بيشتر گرايش به دين پيدا كند ، در صورتی
كه عملا قضيه بر عكس است ، هر چه انسان بيشتر سقوط میكند فاصلهاش [ با
دين ] بيشتر میشود. « "ثم كان عاقبه الذين اساوا السوای ان كذبوا بايات
الله " »(1) (نه ان صدقوا بايات الله) .
علاوه بر اين ، اين جناب برای انسان اصالتی قائل شده كه ماديين بعد
ديگر نتوانستهاند قائل بشوند ، لذا ماركس و ديگران قبول ندارند . اينكه
" انسان دارای دو وجود است ، يك وجود متعالی و يك وجود منحط " خودش
اقرار به نوعی اصالت فطرت در انسان است كه انسان بالفطره نيمی از
وجودش نيك است و نيمی بد . از او بايد پرسيد اصلا ريشه اين نيكی چيست
؟ مگر چه چيز در انسان وجود دارد كه او عليرغم گرايشهای خودخواهانه و
طبيعی و مادی [ نيمی از وجودش نيك است ؟ ] آخر تو خدا را كه منكر
میشوی ، قهرا انسان را هم به صورت يك موجود غيرمادی نمیتوانی قائل باشی
، در حالی كه برای انسان يك وجود نيمهخدايی قائل هستی . بنابراين اگر
انسان در نيمی از وجود خودش ماده را میبيند و در نيم ديگر خودش را
غيرمادی میبيند ، حق دارد در جهان بزرگ هم همين طور قائل باشد ، يعنی
خودش را نمونهای از جهان بزرگ بداند. وقتی كه انسان نيمی از وجود خودش
را وابسته به ماده و طبيعت و نيم ديگر را نه از اين سنخ بلكه از سنخ
ديگر و نه وابسته به ماده بلكه وابسته به يك سلسله امور ديگر میبيند :
پاورقی : . 1 روم / . 10 |