كتاب آمده ذكر می‏كنيم .
گفتيم كه در منطق قديم و فلسفه قديم - كه مبتنی بر آن منطق است -
انديشه كليد انديشه است و لهذا منطق با اين جمله آغاز می‏شود كه علم يا
تصور است يا تصديق ، و هر كدام يا بديهی‏اند يا نظری ، و ما تصورات نظری‏
را از تصورات بديهی به دست می‏آوريم و تصديقات نظری را از تصديقات‏
بديهی . اين معنايش اين است كه تصور از تصور و تصديق از تصديق [ به‏
دست می‏آيد ، ] تصور خودش نوعی انديشه است و تصديق نوعی از انديشه ،
پس انديشه را از راه انديشه بايد به دست آورد . در سه چهار قرن پيش با
اين منطق مبارزه شد كه نه ، انديشه را از طريق عمل بايد به دست آورد نه‏
از طريق انديشه . و باز در مساله ديگر به عنوان " معيار حقيقت " [
گفتند معيار حقيقت عمل است . ] آن طريق كشف بود . طريق كشف يك مطلب‏
است ، معيار صحت و اكتساب مطلب ديگری است . حال ما از هر طريقی وارد
شديم با چه معياری بتوانيم بفهميم كه عمل ما به طرز صحيح انجام گرفته ،
چون ما می‏دانيم كه در تفكرات خود گاهی خطا می‏كنيم و همين تناقض و
تعارض مفسرين و اختلاف نظر ، دليل بر اين است كه انسان در تفكرات‏
خودش دچار خطا می‏شود . از اين نظر منطق وضع شد كه معياری باشد برای‏
سنجش افكار از نظر صحيح بودن يا خطا بودن . خود اين منطق كه منطق‏
ارسطويی باشد باز معيارهايش همه ذهنی است يعنی همه معيارهايش از سنخ‏
انديشه است . پس گذشته از اينكه انديشه را كليد انديشه می‏داند ( از نظر
تحصيل ) و انديشه را محصل و وسيله كشف انديشه می‏داند ، انديشه را معيار
صحت و خطای [ افكار ] می‏داند ، كه اين هم باز در علم جديد ، قبل از دوره‏
ماركس و امثال او ، به عنوان يك اعتراض بر منطق ارسطو ايراد شد و گفته‏
شد كه خير ، انديشه معيار انديشه نيست ، عمل معيار انديشه است .
امروز ديگر به اين صورت نمی‏گويند كه ما تصديقات را از تصديقات ديگر
به دست می‏آوريم ، بلكه علم امروز به اين شكل می‏گويد كه دانشمند اول يك‏
فرضيه در ذهنش می‏سازد ( حال مساله پيدايش فرضيه چگونه است خودش يك‏
معمايی است . اغلب می‏گويند الهام است . ) يك فرضيه‏ای برای مطلب در
ذهن دانشمند القا می‏شود ، نمی‏داند اين فرضيه صحيح است يا خطا . ديگر
دنبال معيارهای منطقی و ذهنی ارسطويی به اصطلاح ، نمی‏رود ، می‏گويد ما اين‏
را در مقام عمل آزمايش می‏كنيم ، به مرحله عمل می‏آوريم ، ببينيم در عمل‏
خوب جواب می‏دهد يا نه ، اگر در