سخنان عرفا در اين باب
اين را در سيری در نهجالبلاغه ظاهرا نوشتهام . از بس زيبا و عالی است من فراموش نمیكنم . مولوی همين موضوع را خيلی عالی [ بيان كرده است . ] او در اين موضوع خيلی بحث كرده است . يك جا يك تشبيه فوقالعاده عالی میآورد در زمينه اينكه انسان چگونه خود واقعی خودش را با خود مادی و جسمانی و بدنی خودش اشتباه میكند ، خيال میكند خودش همين بدن است . بعد يك روزی خواهد فهميد كه هرچه خدمت میكرده به خود نبوده . مثلی میآورد ، میگويد فرض كنيد شخصی زمينی دارد ، مثل زمينهای امروز كه آنها را فقط روی سند میشناسند نه روی نشانهها . بعد به فكر ساختن اين زمين میافتد . به آنجا مصالح میفرستد ، فرض كنيد مصالح امروز مثل آجر و آهن و سيمان میفرستد ، همچنين عمله و بنا و وسائل میفرستد . شروع میكند به ساختن و يك ساختمان بسيار عالی در آنجا به وجود میآورد . آن روزی كه میخواهد به آن خانه منتقل بشود يكدفعه میبيند ساختمان را در زمين مردم بنا كرده و زمين خودش آنجا خالی مانده است . چون از پيش خود اين كار را كرده قهرا اين خانه مال مردم است و تعلق به مردم دارد يعنی هيچ چيزی از آن به او مربوط نيست . يا بايد آن را به آقای همسايه واگذار كند يا فرض كنيد بولدوزر بياورد خراب كند . به هر حال برای او ديگر خانه نمیشود . اين را خيلی عجيب میگويد :در زمين ديگران خانه مكن |
كار خود كن كار بيگانه مكن |
كيست بيگانه تن خاكی تو |
كز برای اوست غمناكی تو |