عادل و غنی و كامل بودن خدا را در آيينه جهان ديده‏اند و بس ، خواه‏
ناخواه مجهولاتی كه در اين زمينه در جهان پيدا می‏كنند لكه‏ای بر چهره آيينه‏
شان می‏شود و مانع نشان دادن صحيح می‏گردد .
از طرف ديگر در عصر و زمان ما - بالخصوص از طرف گرايش دارندگان به‏
ماديگری - اين ايراد و اشكال ها زياد در گفته‏ها و نوشته‏ها طرح می‏شود .
اين بنده با افرادی كه چنين سؤالاتی را طرح می‏كنند زياد مواجه می‏شوم . اين‏
سؤال كنندگان يا اساسا به خدا معتقد نيستند و يا اعتقادشان آنقدر محكم‏
نيست كه به تصديق اجمالی به حكمت و مصلحت قناعت كنند . از اينرو لازم‏
است برخی مسائل كه با ريشه اين سؤالات سر و كار دارد طرح شود تا مشكلات‏
حل گردد .
مطلب ديگر اينكه يك اشكال مهم در مورد " حكمتها " و " مصلحتها "
هست كه كمتر طرح می‏شود و اگر اين اشكال مرتفع نگردد جواب اجمالی بالا
ارزش خود را از دست می‏دهد . حل آن اشكال موقوف به اين است كه ما يك‏
اصل اساسی را كه پايه جواب تفصيلی آينده است و حكما بيشتر به آن جواب‏
تكيه می‏كنند پايه ريزی كنيم ، و تنها با اتكاء به آن اصل است كه هم‏
جواب اجمالی گذشته ارزش پيدا می‏كند و هم جواب تفصيلی آينده . آن اشكال‏
اين است :
آيا اساسا در مورد خداوند ، " مصلحت " و " حكمت " می‏تواند معنی و
مفهوم داشته باشد ؟ آيا می‏توان گفت خداوند فلان كار را به خاطر فلان‏
مصلحت كرده است و يا حكمت فلان كار خداوند اين است و آن است ؟ و آيا
اين نوع انديشه‏ها درباره خداوند ناشی از قياس گرفتن خداوند به مخلوقات‏
نيست ؟
ممكن است كسی ادعا كند كه اساسا درباره خداوند ، " حكمت " و "
مصلحت " مفهوم و معنی ندارد و همه اينها از قياس گرفتن خالق به مخلوق‏
پيدا شده است ، زيرا معنی اينكه مصلحت چنين اقتضا می‏كند ، اين است كه‏
برای رسيدن به فلان مقصد بايد از فلان وسيله استفاده شود ، انتخاب آن‏
وسيله مصلحت است زيرا به فلان مقصد می‏رساند ، و انتخاب فلان وسيله ديگر
مصلحت نيست زيرا از آن مقصد دور می‏كند ، مثلا می‏گوييم مصلحت اقتضا كرده‏
است كه درد و رنج باشد تا لذت ، معنی و مفهوم داشته باشد ، حكمت‏
ايجاب كرده كه ما در پستان داشته باشد تا فرزند غذای آماده‏ای داشته باشد
، حكمت و مصلحت ايجاب كرده كه فلان حيوان شاخ داشته باشد تا در برابر
هجوم دشمن از خود دفاع كند .
آيا نمی‏توان گفت كه : همه اينها قياس گرفتن خداوند است با بشر و
ساير موجودات ناقص ديگر ؟