نبوده‏اند و حيات و زندگی هنوز برای آنها جالب بوده است ، لهذا دست به‏
خودكشی نزده‏اند .
امثال هدايت اگر از دنيا شكايت می‏كنند و دنيا را زشت می‏بينند غير از
اين راهی ندارند ، ناز پروردگی آنها چنين ايجاب می‏كند . آنها نمی‏توانند
طعم مطبوع مواهب الهی را احساس كنند . اگر صادق هدايت را در دهی‏
می‏بردند ، پشت گاو و خيش می‏انداختند و طعم گرسنگی و برهنگی را به او
می‏چشاندند و عند اللزوم شلاق محكم به پشتش می‏نواختند و همينكه سخت گرسنه‏
می‏شد قرص نانی در جلوی او می‏گذاشتند ، آنوقت خوب معنی حيات را
می‏فهميد و آب و نان و ساير شرايط مادی و معنوی حيات در نظرش پرارج و
با ارزش می‏گرديد .
سعدی در باب اول " گلستان " داستانی آورده ، می‏گويد : آقايی با
غلامش به كشتی نشست . غلام كه دريا نديده بود وحشت كرد و بيقراری می‏نمود
، بطوری كه اضطراب او ساكنين كشتی را ناراحت ساخت . حكيمی در آنجا بود
، گفت چاره اين را من می‏دانم ، دستور داد غلام را به دريا افكندند . غلام‏
كه خود را در ميان امواج خروشان و بيرحم دريا مواجه با مرگ می‏ديد سخت‏
تلاش می‏كرد كه خود را به كشتی رساند و از غرق شدن نجات دهد . پس از
مقداری تلاش بيفايده ، همينكه نزديك شد غرق شود ، حكيم دستور داد كه‏
نجاتش دهند . غلام پس از اين ماجرا آرام گرفت و ديگر دم نزد . رمز آن‏
را جويا شدند ، حكيم گفت : لازم بود در دريا بيفتد تا قدر كشتی را بداند
.
آری ، شرط استفاده كردن از لذتها آشنا شدن با رنجها است . تا كسی‏
پايين دره نباشد عظمت كوه را درك نمی‏كند . اينكه خودكشی در طبقات مرفه‏
زيادتر است يكی از اين است كه معمولا بی ايمانی در طبقه مرفه بيشتر است‏
، و ديگر از اين است كه طبقه مرفه ، لذت حيات و ارزش زندگی را درك‏
نمی‏كنند ، زيبايی عالم را احساس نمی‏كنند ، معنی حيات و زندگی را
نمی‏فهمند . لذت و رفاه بيش از اندازه ، انسان را بی حس كرده و به‏
صورت يك موجود كرخ و ابله در می‏آورد . چنين انسانی بر سر موضوعات‏
كوچكی خودكشی می‏كند . " فلسفه پوچی " در دنيای غرب ، از يك طرف حاصل‏
از دست دادن ايمان است ، و از طرف ديگر محصول رفاه بيش از اندازه .
غرب ، بر سر سفره شرق نشسته است و خون شرق را می‏مكد ، چرا دم از پوچی و
نيهيليسم نزند ؟
كسانی كه خودكشی را به حساب حساسيت می‏گذارند بايد بدانند كه اين "
حساسيت " چه نوع حساسيتی است ؟ حساسيت آنها حساسيت ذوق و ادراك‏
نيست ،