شر ، نسبی است
اكنون كه دانسته شد بديها همه از نوع نيستی هستند . پاسخ " ثنويه "
روشن میگردد . شبهه ثنويه اين بود كه چون در جهان دو نوع موجود هست ،
ناچار دو نوع مبدأ و خالق برای جهان وجود دارد .
پاسخ اين است كه در جهان يك نوع موجود بيش نيست و آن خوبيها است ،
بديها همه از نوع نيستی است و نيستی مخلوق نيست . نيستی از " خلق
نكردن " است نه از " خلق كردن " . نمیتوان گفت جهان دو خالق دارد ،
يكی خالق هستيها و ديگر خالق نيستيها . مثل هستی و نيستی مثل آفتاب و
سايه است . وقتی شاخصی را در آفتاب نصب میكنيم قسمتی را كه به سبب
شاخص تاريك مانده و از نور آفتاب روشن نشده است " سايه " میناميم .
سايه چيست ؟ " سايه " ظلمت است ، و ظلمت چيزی جز نبودن نور نيست .
وقتی میگوييم نور از كانون جهان افروز خورشيد تشعشع يافته است نبايد
پرسيد كه سايه از كجا تشعشع كرده و كانون ظلمت چيست ؟ سايه و ظلمت از
چيزی تشعشع نكرده و از خود ، مبدأ و كانون مستقلی ندارد .
اين است معنی سخن حكما كه میگويند : " شرور " مجعول بالذات نيستند
، مجعول بالتبع و بالعرض اند .
شر ، نسبی است |