بخواهد و دوست داشته باشد كه مردم او را معصيت كنند .
ربيعة الرأی بدون اينكه از اين عقيده خود دفاع كند به نقطه ضعفی در
عقيده غيلان دمشقی چسبيده و گفت : " انت الذی يزعم ان الله يعصی قهرا
تو همان كسی كه می‏پندارد خداوند چيزی اراده می‏كند و انسانها چيز ديگر ، و
خداوند مقهور خواست بندگان می‏گردد " .
قاضی عبدالجبار معتزلی روزی در محضر صاحب بن عباد نشسته بود ،
ابواسحاق اسفرائنی وارد شد . ابواسحاق ، اشعری و جبری بود ، بر خلاف قاضی‏
عبدالجبار كه معتزلی و طرفدار اختيار بود . به محض آنكه چشم قاضی به‏
ابواسحاق افتاد ، فرياد بركشيد : " سبحان من تنزه عن الفحشاء منزه است‏
ذات حق از اينكه كارهای زشت به او نسبت داده شود " كنايه از اينكه تو
همه چيز را و از آنجمله كارهای زشت را از خدا می‏دانی .
ابواسحاق نيز بدون آنكه از عقيده خود دفاع كند ، فورا گفت : " سبحان‏
من لا يجری فی ملكه الا ما يشاء منزه است آنكه در سراسر ملكش ( ملك وجود
) جريانی رخ نمی‏دهد مگر به مشيت خود او " كنايه از اينكه تو با عقيده‏
تفويض ، برای خدا در ملك خدا شريك قائل شده‏ای و انسانها را در
افعالشان ، مستقل و به خود واگذاشته شده و بی نياز از خداوند می‏دانی .
معتزله خود را " اهل العدل و التوحيد " می‏خوانند . نظر معتزله اينجا
به توحيد صفاتی است . اشاعره ، طرفدار صفات زائد و مغاير با ذات بودند
، مثلا علم يا قدرت يا حيات خداوند را حقيقتی مغاير با ذات خدا
می‏دانستند و مانند ذات خداوند " قديم " می‏دانستند ، بر خلاف معتزله كه‏
به صفات مغاير با ذات قائل نبودند .
معتزله عقيده اشاعره را در باب صفات باری تعالی نوعی شرك تلقی‏
می‏كردند ، می‏گفتند : لازمه سخن اشاعره اين است كه ما در كنار ذات خدا
يك سلسله قديمهای ديگر نيز قائل شويم ، و چون قديم بودن مساوی با نفی‏
معلوليت و مخلوقيت است و ملازم با غنای ذاتی است پس به عقيده اشاعره‏
به عدد صفات باری تعالی " قديم " و " غنی بالذات " وجود دارد ، پس‏
به عدد صفات خدا ، خدا وجود دارد . ولی خود معتزله چون به صفات مغاير
با ذات قائل نبودند ، طبعا به بيش از يك قديم قائل نبودند . اين بود
كه معتزله خود را اهل العدل و التوحيد می‏ناميدند و مقصودشان توحيد صفاتی‏
بود .
اما در توحيد افعالی ، كميت معتزله لنگ بود و اشاعره در توحيد افعالی‏
، خود را " اهل التوحيد " می‏ناميدند .
حقيقت اين است كه معتزله در عين اينكه در توحيد صفاتی ، ايرادات‏
بجايی به