ما ظلمی نظير ظلمی كه در مورد قرآن كردهايم در مورد سيره پيغمبر و ائمه
اطهار كردهايم . وقتی میگويند پيغمبر چنين بود ، میگوئيم : او كه پيغمبر
بود ، يا وقتی میگويند علی چنين بود ، میگوئيم : او كه علی بود ، تو ما
را به علی قياس میكنی ؟ ! ما را به پيغمبر قياس میكنی ؟ ! ما را به
امام جعفر صادق قياس میكنی ؟ ! آنها كه
" زآب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند "
|
؟ ! و چون زآب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند ديگر به ما مربوط نيست ،
" كار پاكان را قياس از خود مگير . "
|
گاهی يك تك مصراع ضررش برای يك ملت صد بار از وبا و طاعون بيشتر
است . از آن تك مصراعهای گمراه كننده در دنيا يكی همين است :
" كار پاكان را قياس از خود مگير " .
|
البته اين تك مصراع از نظر گويندهاش يك معنا دارد و در ميان ما معنايی
ديگر رايج است . ما میخواهيم بگوئيم كار خود را قياس از پاكان مگير ،
اين را با اين تعبير میگوئيم :
" كار پاكان را قياس از خود مگير " .
|
اين شعر از مولوی است، ضمن يك داستان آمده است كه آن داستان چيز ديگری
میگويد و البته افسانه است . میگويد : بقالی طوطیای داشت :
" بود بقالی مر او را طوطی ای " .
|
اين طوطی زبان داشت و با او حرف میزد . بقال گاهی از او استفاده يك
شاگرد را میكرد ، احيانا اگر كسی میآمد آنجا او سر و صدا راه میانداخت
يا حرف میزد و يا بعد چيزی میگفت ، و بقال با او مأنوس و خوش بود .
روزی اين طوطی بيچاره مثلا از روی يك جعبه پريد روی جعبه ديگر يا از روی
يك شيشه به روی شيشه ديگر ، يك شيشه روغن بادام ريخت . گذشته از اين ،
روغن بادام ريخت روی اجناس ديگر ،