بيشتر ديگر نه . پيام الهی گذشته از اينكه در عقلها بايد نفوذ بكند ، در
دلها بايد نفوذ بكند ، يعنی بايد در عمق روح بشر وارد بشود و تمام‏
احساسات او يعنی تمام وجودش را در اختيار بگيرد . و لهذا پيغمبرانند كه‏
می‏توانند بشر را در راه حقيقت به حركت در آورند نه فيلسوفان . فيلسوف‏
بيچاره زحمت می‏كشد ، خودش را می‏كشد ، آخر كارش فكری را تا عقل مردم‏
نفوذ می‏دهد آن هم نه همه مردم بلكه عده‏ای كه شاگردانش هستند و چند سال‏
بايد بيايند نزد او درس بخوانند تا با زبانش آشنا بشوند ، چون بلاغش‏
بلاغ مبين نيست ، قدرت بلاغ مبين ندارد و بايد در لفافه صدها اصطلاح سخن‏
خود را بيان نمايد . به قول يكی از اساتيد بزرگ ما : فيلسوف كه اينهمه‏
اصطلاح به كار می‏برد از عجز و ناتوانيش است . هی می‏گويد : امكان ذاتی ،
امكان استقبالی ، امكان استعدادی ، واجب الوجود بالذات ، عقل اول ، عقل‏
دوم ، چون نمی‏تواند حرف خودش را جز در لفافه اينها بگويد ، و اين از
ناتوانيش است . ولی پيغمبران ، ما می‏بينيم بدون اينكه هيچ اصطلاحی در
كار باشد ، آن آخرين حرفی را كه در پرتو و در لفافه صدها اصطلاح بيان شده‏
است ، با بلاغ مبين ، با دو كلمه ، با دو جمله گفته‏اند كه فيلسوف در
می‏ماند كه چطور سهل ممتنع ، مطلب به اين سادگی گفته شده است :
« قل هو الله احد 0 الله الصمد 0 لم يلد و لم يولد 0 و لم يكن له كفوا
احد ».
« سبح لله ما فی السموات و الارض و هو العزيز الحكيم 0 له ملك‏
السموات و الارض يحيی و يميت و هو علی كل شی‏ء قدير ، هو »