بانگی هر چه بلندتر گوشها را میخراشد و از طرف ديگر دامنه ملت پرستی كه
خود نوعی توحش است ، با همه تعصبات و خودخواهی ها و قساوتها و آتش
افروزيهای ناشی از آن روز به روز بالا میگيرد . اين يكی از تناقضاتی است
كه منطق بشر امروز گرفتار آن است .
آيا سخنی ياوهتر و دعوتی پوچتر از اين میتوان يافت كه از طرفی مذهب ،
آن يگانه پشتوانه ارزشهای انسانی را پشت سر بگذاريم و از طرف ديگر دم
از انسانيت و اخلاق بزنيم و بخواهيم با زور لفاظی و پند و اندرزهای
توخالی طبيعت بشر را تغيير دهيم ؟ كاری است از قبيل نشر اسكناس بدون
ضامن و پشتوانه .
نه اين است كه بشر اين قرن اين نقصها و كمبوديها را احساس نمیكند ، و
يا به فكر چاره نيفتاده است، خير، به تمام وجود خويش آن را لمس میكند.
اين فلسفههای پرطمطراق و سازمانهای عظيم بين المللی و اعلاميههای بلند بالا
به نام " حقوق بشر " مولود چه احساسی غير از احساس اين كم و كسرهاست؟
اما متأسفانه مثل اينكه تجربه معروف " زنگ و گربه " بار ديگر تكرار
میشود . عيب و اشكال كار همان عيب و اشكال است : فقدان قدرت اجرائی .
اين فلسفهها و سازمانها و اعلاميهها و قطعنامهها سودی به انسان محروم
نبخشيد ، بلكه نتيجه معكوس داد و " سركنگبين صفر افزود " ريسمانهايی
كه به نام بالا كشيدن او از قعر چاه به وجود آمده به صورت حلقههايی دور
گلويش پيچيده و بيش از پيش آن را فشار میدهد .
|