است . اگر مختل باشد در ساير شؤون حياتی اثر می‏گذارد .
يك نفر روحانی متدين را فرض كنيد كه با چند سر عائله ، پس از چند
سال تحصيل ، در يكی از شهرستانها رحل اقامت افكنده و مسجد و محرابی را
اشغال كرده است . اين فرد از آن نظر كه متدين است ، در حدود امكانات‏
خود فعاليتهائی می‏كند : مسئله می‏گويد ، موعظه می‏كند ، اخلاق و تفسير و
تاريخ اسلام می‏گويد ، و از آن نظر كه يك بشر است و خرج دارد و از مراكز
روحانيت زندگيش تأمين نمی‏شود و در حال حاضر راه زندگيش منحصرا اينست‏
كه از دست مردم مستقيما ارتزاق كند ناچار است كه به مريدان خود به چشم‏
" مستغل " نگاه كند ، و چون افراد ديگری نظير خود او ممكن است در همان‏
شهر باشند و آنها هم از همين راه زندگی می‏كنند طبعا به حكم ناموس خلقت‏
يك نوع رقابت در " مريدداری " به وجود می‏آيد . رقابت ، احتياط
بيشتری را در رعايت جانب سليقه مردم ايجاب می‏كند . وقتی كه اين بيچاره‏
ببيند مخالفت با عوام سبب می‏شود كه از هستی ساقط گردد ممكن است پيش‏
خود فكر كند كه نهی از منكر وقتی واجب است كه موجب ضرر و زيانی نگردد
، اگر موجب ضرر و زيانی گردد تكليف ساقط است .
بستگی معيشت اين فرد به مردم ، احساس و انديشه تكليف شرعی او را هم‏
عوض می‏كند .
من اعتراف دارم كه افراد استثنائی همواره بوده و هستند كه علی‏رغم‏
شرائط سخت اقتصادی به وظائف خود عمل كرده و می‏كنند ، از رقابت و
مريدداری منزهند ، ولی سخن در وضع افراد عادی و معمولی است . ضرورتی‏
ندارد كه ما وضعی به وجود آوريم كه فقط " نخبه " ها قادر بر