می‏دهيم . هدف ما از اين تعاون كمك به يكديگر نيست ، كمك به خودمان‏
است .
گفته‏اند : ريشه اخلاق در نهايت عقل انسان است ، يعنی آن ريشه‏های ديگر
غلط است ، وجدانی هم كه كانت می‏گويد ، اساس ندارد اينكه انسان غير
خواه بشود ، انساندوست بشود ، نوع پرست بشود ، همه اينها خيالات است‏
انسان هيچوقت اين جور نمی‏شود اخلاق ، اخلاق هوشيارانه است ، يعنی يك‏
انسان عاقل وقتی كه در جامعه قرار گرفت ، اين قدر عقلش به او می‏گويد كه‏
تو اگر بنا بشود فقط به فكر خودت باشی ، رفيقت هم مثل تو خواهد بود ،
او هم فقط به فكر خودش است ، آن يكی هم به فكر خودش است ، وقتی همه‏
در فكر شخص خودمان باشيم ، من می‏خواهم آنچه را كه شما داريد از شما
بگيرم ، شما می‏خواهيد آنچه را كه من دارم از من بگيريد ، بعد من می‏بينم‏
اين به ضرر من است ، شما هم می‏بينيد اين به ضرر شماست ، با همديگر
توافق می‏كنيم و می‏گوييم من حدود و حقوق تو را رعايت می‏كنم ، تو هم حدود
و حقوق مرا رعايت كن ، از اينجا " اخلاق " پيدا می‏شود اخلاق يعنی " آن‏
سلسله اصولی كه منافع افراد را بهتر از همه تامين می‏كند " .
راسل در كتاب جهانی كه من می‏شناسم - كه ترجمه شده است - پايه اخلاق را
فقط همين می‏داند ، و من هميشه گفته‏ام كه راسل بر خلاف شعارهای انسان‏
دوستی‏ای كه دارد ، فلسفه‏اش در اخلاق بر ضد آن است ، چون معتقد نيست كه‏
انسان غريزه انساندوستی داشته باشد ، يا واقعا بشود انسانی انساندوست‏
باشد به اين معنا كه انسانی انسان ديگر را دوست داشته باشد او در نهايت‏
، انساندوستی را بر می‏گرداند به فرددوستی : من خودم را كه