زندگی بشر نيست كه نظام زندگی وجدان فكری بشر را از اصول و ريشه عوض‏
كند .
به هر حال اين هم مساله‏ای است كه به علم ( علم النفس ) مربوط است و
در علم النفس ( روانشناسی ) چنين نظری تاييد نشده كه اصول فكری بشر با
تغيير نظام زندگی بشر تغيير می‏كند .
چيزی كه بيشتر منشا مغالطه می‏شود [ خلط ميان انديشه‏های عملی و
انديشه‏های نظری است ] قدمای فلاسفه متوجه يك نكته بسيار عالی شده بودند
و آن اين كه بعضی مسائل ، قراردادی است نه واقعی ، مسائل قراردادی فكر
بشر ، متغير است - و به آنها " انديشه‏های عملی " می‏گفتند در مقابل "
انديشه‏های نظری " - و به عبارت ديگر می‏گفتند : فكر بشر درباره " جهان‏
آنچنان كه هست " تابع اغراض انسان نيست ، ولی فكر بشر درباره " جهان‏
آنچنان كه بايد " تابع اغراض و اهداف انسان است اين كه دور محال است‏
يا نه ، فكری است درباره جهان آنچنان كه هست اين كه فلان عدد ضربدر فلان‏
عدد مساوی با فلان عدد است ، فكری است درباره جهان آنچنان كه هست‏
رياضيات و فلسفه و طبيعيات جزو علوم نظری هستند ولی علومی كه درباره "
آنچه بايد " بحث می‏كنند مثل اخلاق ، سياست و تدبير منزل - در تقسيماتی‏
كه قدما می‏كردند - كه از اينجا مساله حسن و قبح مطرح می‏شود : فلان چيز
خوب است ، فلان چيز بد ، اين زيباست ، و آن زشت است ، اينها تغيير
می‏كنند .
يك اختلاف نظر ميان متكلمين و فلاسفه در اين بود كه متكلمين ، مسائل‏
مربوط به حسن و قبح را در الهيات دخالت می‏دادند ، می‏گفتند : " برای‏
خداوند حسن است چنين كار ، پس می‏كند و قبيح است چنين كار ، پس نمی‏كند
" و فلاسفه می‏گفتند :