حكام در همه جای ايران بخشنامه كردند كه هر دختری را با اين صفت پيدا
كرديد ، با هر شرايطی و در هر جا كه بود ، نزد انوشيروان بفرستيد اين [
نامه ] در خزانه ايران ماند .
روزی خسرو پرويز به زيد بن عدی گفت : " آيا تو دختری با اين اوصاف‏
كه منذر توصيف كرده سراغ داری ؟ " ( حالا سه هزار زن در حرمش بود ، باز
دنبال زن ديگری می‏گشت ) زيد فرصت را مغتنم شمرد ، گفت : " بله سراغ‏
دارم " گفت : " كی ؟ " ، گفت : " دختر نعمان " .
نقشه كشيد ، با خود گفت وقتی من اين را بگويم ، خسرو از او خواهد
خواست ، نعمان هم قطعا دخترش را نمی‏فرستد ، يكی به اين دليل كه عربها
از قديم دختر به عجم نمی‏دادند ، و ديگر اين كه با خودش فكر كرد كه خسرو
اين را به طمع آن دختر ايده‏آل می‏خواهد ، اگر نعمان دخترش را بفرستد ،
وقتی ببيند كه آن جور نيست، حتما خواهد گفت يك كس ديگر را فرستاده‏ای.
[ نعمان در جواب خسرو ] نامه‏ای فرستاد و در آن جمله‏ای نوشت كه مفادش‏
اين بود : " پادشاه با گاو چشمان ايرانی كه در اختيار دارد ، ديگر نيازی‏
به اين سياهان عربی ندارد " يعنی اينها قابل نيستند نامه را خود زيد
ترجمه كرد در اينجا تقلب كرد ، گفت نعمان نوشته : " آن ماده گاوان‏
ايرانی ديگر شاه را كافی نيست كه دخترهای زيبای عرب را می‏خواهد ؟ "
شاه گفت : حمله كنيد ، دستور حمله دادند كه چهار هزار نفر بروند و چنين‏
و چنان بكنند .
نعمان بيچاره وقتی كه قضيه را فهميد ، برای اين كه مطلب را حل و رفع‏
سوء تفاهم كند ، خودش آمد ، ولی جناب پرويز آنقدر عصبانی بود كه مجال‏
دفاع به او نداد ، گفت : " او را بيندازيد زير