دوست دارم اگر بناست خودم زندگی سالمی داشته باشم ، بايد ديگری هم
اينجور باشد بنابراين بر اساس فلسفه او اگر مثلا او در لندن به حمايت
ويتناميها بر میخيزد - نمیدانم اينطور بوده يا نه - نه اين است كه من
ويتناميها را دوست دارم و خير آنها يا خير بشريت را میخواهم ، من خير
خودم را میخواهم ، ولی فهميدهام كه خير من در اينجا تامين نمیشود الا
اينكه آن ويتنامی هم خيرش در آنجا تامين شده باشد .
اگر ما معيار اخلاق را به قول اينها فقط هوشياری و درك قوی بدانيم و
شعاع تامين منافع فرد را تا آنجا گسترش دهيم كه بايد منافع نوع تامين
شود ، ديگر فعل اخلاقی در مقابل فعل طبيعی نداريم ، فعل اخلاقی نوعی از فعل
طبيعی است و هيچ وجدانی و هيچ احساسات عالیای در كار نيست ، فقط يك
فكر هوشيارانهتر است مثل اين است كه يك آدم عامی كه به وضع اجتماع
وارد نيست خيال میكند تامين منافعش اين است كه برای خودش دكهای به
طور خصوصی تهيه كند ، و كسی كه هوشيارتر است ، برای خودش شركتی ايجاد
میكند ، و نمیشود كار اين را اخلاقی شمرد .
نظر ديگری در باب معيار فعل اخلاقی وجود دارد كه بسيار قابل توجه است
، میگويد : اخلاق عبارت است از " ملكاتی كه انسان بايد خودش را بر
اساس آنها بسازد " ، به عبارت ديگر اخلاق يعنی طرح انسان سازی .
انسان اين خصوصيت را دارد - و با همه حيوانهای ديگر و طبعا با غير
حيوانها هم اين فرق را دارد - كه از نظر ملكات روحی ، يك موحود بالقوه
است نه بالفعل غرائز بسيار كمی دارد غرائز طبيعیاش كم است كه وافی به
نيازهايش نيست و انسان بايد
|