بيمار غير روانی ممكن است بيهوش هم افتاده باشد ، طبيب می‏آيد
معالجه‏اش می‏كند ، يا اگر نخواهد دوا بخورد ، آن را به زور به حلقش‏
می‏ريزند ، آمپول را به زور به او می‏زنند و معالجه‏اش می‏كنند ، ولی در
بيماری روانی فقط و فقط بايد خود بيمار تصميم بگيرد ، احدی نمی‏تواند از
ناحيه او تصميم بگيرد .
بنابراين مسؤوليت از اينجا پيدا می‏شود كه بيمار روانی در عين اينكه‏
بيمار است طبيب هم هست مسؤوليتش از آن نظر است كه تو كه طبيب خودت‏
هستی چرا خودت را معالجه نمی‏كنی ؟ از اين نظر مانند پزشكی است كه بيمار
هم باشد .
در مورد سؤال دوم ، من در ضمن عرايضم عرض كردم كه تشخيص ملاك تعادل‏
مشكل است ، ولی معيار هم به دست داديم عرض نكرديم ملاك تعادل ، عرف‏
اجتماع است مثال زدند كه : " شما می‏بينيد در جامعه هر كسی كه بخواهد
برای احقاق حق خودش اعتراض كند ، می‏گويند اين عقده‏ای است " همين مثال‏
جواب شماست آيا وقتی جامعه گفت اين عقده‏ای است ، از نظر روانشناسی هم‏
اين عقده‏ای می‏شود يا نزد طبيب روانی يك مقياسی از نظر روانی هست كه [
نشان می‏دهد ] عقده غير از اين است ؟ يك كسی در صف اتوبوس ايستاده ،
ديگران حقش را پايمال می‏كنند و او اعتراض می‏كند هيچ عالمی كه عقده را
بشناسد و معنی آن را بفهمد ، نمی‏گويد تو كه به خاطر حقت اعتراض می‏كنی‏
عقده‏ای هستی !
گفتيم ملاك اين است كه می‏گويند هر قوه‏ای كه به انسان داده شده ، برای‏
يك غايت و هدفی است و آن هدف را می‏شود تشخيص داد وقتی آن هدف را
تشخيص داديم ، آنوقت می‏توانيم