خواهد افتاد و هر كس با رضامندی و اعتماد برای صاحب كار زحمت می‏كشد
اين تئوری همان است كه از طرف سوسياليستهای مسيحی و بانيان سوسياليسم‏
تخيلی دفاع شده است ( ديگران اگر گفته‏اند ، من نمی‏دانم ، مخصوصا كه‏
ناقلش اينها هستند كه مطابق ميل خودشان حرفهای آنها را نقل می‏كنند " .
شكی نيست كه انسان با يك درصد بالخصوص تابع منافع خودش است و
دنبال آن می‏رود و يك سلسله افكار خود را با معيارهايی كه منفعتش را
تامين می‏كند می‏سنجد ولی اين به معنی آن نيست كه منافع انسان صد در صد
افكار انسان را می‏سازد انسان واقعا دارای يك وجدان عالی انسانی است كه‏
می‏توان بدون آن كه قبلا پايه‏های منافع انسانها تغيير كند ، وجدان را در
خدمت گرفت به طوری كه خود وجدان روی روابط اقتصادی و منافع و توزيع‏
ثروت و امثال اينها تاثير بگذارد .
تفاوتی كه ميان نهضتهايی كه پيغمبران به وجود آورده‏اند و نهضتهايی كه‏
اين رهبران از قبيل ماركسيستها ، يا خود ماركس ، به وجود آورده‏اند در
همين است كه اين رهبران انگشت روی منافع بشر گذاشته‏اند ، البته روی‏
نقطه حساسی هم انگشت گذاشته‏اند ، روی عناصر خودخواهی بشر انگشت‏
گذاشته‏اند : " ای انسان ! ای طبقه كارگر ! ای طبقه رنجبر ! تو مورد
بهره‏كشی يك طبقه ديگر قرار گرفته‏ای ، حقت را ديگران ربودند ، حقت را
از ديگران بگير ، آن كسی كه تو را پايمال كرده است دهانش را با مشت‏
خرد كن ، چنين كن ، چنان كن " و توانستند با اين وسيله طبقه‏ای را عليه‏
طبقه ديگر برانگيزند .