خصوصيات نظرياتشان باشد ، نظرياتشان را در حرفهايشان گفته‏اند .
مطلب ديگر كه باز بايد روشن بشود اين است - يعنی ما مطلب را
می‏شكافيم ، فقط به صورت شقوق ذكر می‏كنيم - كه چرا چنين است ؟ يعنی اگر
ما اين نظريه را قبول كرديم ، بايد بپرسيم چرا اين جور است ؟ چرا اقتصاد
اصل است و همه چيز ديگر فرع ؟ ريشه اين امر چيست ؟
برای اين امر دو نوع ريشه می‏شود بيان كرد : يك ريشه ، ريشه روانی است‏
، بگوييم اين امر از يك خصلت ذاتی روانی بشر نشات می‏گيرد ريشه ديگر
مربوط به خصلت ذاتی اقتصاد از يك طرف ، و خصلت ذاتی ساير مسائل از
طرف ديگر است ، چطور ؟
اگر بگوييم منشاش خصلت روانی است ، معنايش اين است كه از نظر اين‏
فلسفه ، انسان موجودی است كه فقط يك غريزه در وجودش اصالت دارد و هيچ‏
غريزه ديگر اصالت ندارد ، و غريزه‏ای كه اصالت دارد " تلاش برای معاش‏
" است ، بشر اين جور ساخته شده است ، همان طور كه گياهان يك ساختمان‏
مخصوص دارند ، حيوانات هم يك ساختمان مخصوص دارند ، ساختمان انسان هم‏
اين گونه است ، آنچه كه در وجود انسان اصيل است ، تلاش برای معاش است‏
و هر چيز ديگر با هر رنگ ديگر كه انسان داشته باشد ، روح و باطن و
ريشه‏اش باز نوعی تلاش برای معاش است ، يعنی ممكن است تجلياتی در
انسان وجود داشته باشد كه آدمی در ابتدا نمی‏داند كه اين برای چيست ،
خيال می‏كند كه امر مستقل و جداگانه‏ای است ، ولی اگر آن را بشكافد ،
می‏بيند اين هم از همان تلاش معاش ريشه می‏گيرد مثلا انسان رفيقی پيدا
می‏كند ، در عالم دوستی و رفاقت اين جور خيال می‏كند كه ما با فلان كس‏
دوست هستيم ، چرا