پاورقی : . 1 الميزان ، ج 10 ، ص . 73
به يك ناموسی كه در هستی جريان دارد اشاره بفرمايد كه " تنحل بها
العقدش " اشكال به آنجا حل میشود " هی ان لكل امة اجلا لا يتخطاهم و لا
يتخطونه فهو اتيهم لا محالة " ( 1 ) كه آيه فرمود : " « لكل امة اجل اذا
جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون »" .
آيات ديگری هم البته در قرآن هست ولی گويا ديگر ترديدی در اين قضيه
باقی نمیماند كه اسلام برای جامعه واقعا شخصيتی قائل است و عرض كردم كه
مقررات اسلامی هم در اين زمينه بر همين مبناست كه فرد را كاملا مستقل
نمیداند ، اصلا امر به معروف و نهی از منكر برای اين است كه محيط بايد
اصلاح بشود كه تا محيط - يعنی جامعه و روح اجتماعی - اصلاح نشود ، فرد
توفيق صد در صد پيدا نمیكند .
مطلب ديگر اينكه حال كه جامعه شخصيت دارد و فرد عضوی است در جامعه و
لازمه عضويت اين است كه مقداری از استقلال - اگر نگوييم تمام استقلال - از
ميان برود ، چقدر از استقلال از ميان میرود ؟ آيا واقعا پيكر است و عضو و
واقعا فرد هيچ استقلالی از خود ندارد ، همين طور كه يك انگشت در بدن هيچ
استقلالی از خودش ندارد و صد در صد محكوم جريان كلی بدن است ؟ آيا قرآن
اين اصل را میپذيرد كه فرد صد در صد محكوم جريان كلی جامعه است و عضوی
است كه هيچ گونه استقلالی از خود ندارد ( قهرا میشود جبر اجتماعی در همه
شؤون و جبر تاريخ در همه شؤون ) ؟ يا نه ، بشر در جامعه حالت نيمه
استقلال و نيمه آزاد را دارد ، يعنی در عين اينكه عضو و محكوم جامعه است
، میتواند حاكم بر
پاورقی : . 1 الميزان ، ج 10 ، ص . 73 |