بشود ، خيلی بی ادبی است كه با سر لخت در حضورش بنشينيم ، فور عمامه‏
روی سرمان می‏گذاريم ، اگر هوا هم گرم باشد باز آن را بی ادبی می‏دانيم ،
اگر خيلی گرم باشد ، معذرت می‏خواهيم و عمامه را زمين می‏گذاريم ، ولی در
محيط تجدد و در محيطی كه اين ادب غربی آمده ، اگر كلاه سرشان باشد وقتی‏
می‏خواهند وارد اتاق بشوند ، كلاه را بر می‏دارند و بيرون اتاق می‏گذارند و
سر برهنه وارد می‏شوند ، ادب اقتضا می‏كند كه سر لخت باشد .
اين البته يك امر قراردادی است و اساسا مربوط به خلق نيست كه ما
كلاهمان را برداريم يا بگذاريم ، يا مثلا اگر بخواهيم به حضور يك شخص‏
محترم - يك كسی كه می‏خواهيم برايش احترام قائل باشيم - برويم لباسی كه‏
می‏پوشيم چه جور لباسی باشد اين يك قرارداد است يك وقت قرارداد می‏كنند
كه مثلا وقتی می‏خواهند به حضور يك شخصيت بروند ، لباسی كه می‏پوشند رنگش‏
اين باشد ، دوختش اين جور و جلويش گرد باشد ، چنين و چنان باشد اينها
امور قراردادی است در آداب كه قراردادهای عرف و اجتماع است به اين‏
صورت است ، كه از نظر اسلامی هم اگر ما اينها را به صورت سنتها و
مستحبات داشته باشيم ، اغلب اينها اصالت ندارد و بيشتر به همان عرف‏
مردم بستگی دارد .
اينها ديگر جزو اخلاق شمرده نمی‏شود كه ما بگوييم چون اينها تغيير می‏كند
- مثلا شما می‏بينيد كه يك ملت كلاه را برمی‏دارد ، می‏گويد خوب است ،
ملت ديگر كلاه را می‏گذارد ، می‏گويد خوب است - پس اخلاق متغير است‏
اينها دليل بر تغير اخلاق نمی‏شود ، اينها مربوط به تغير آداب است .
ويل دورانت مثالهايی ذكر می‏كند ، اول راجع به اينكه