باشد و چه فداكاريهايی كه مبنی بر نوعی سختگيری باشد ، مثل دادن فرزند و
مال و ثروت به خاطر عقيده يا عصبيت آنجا كه تاريخ را عصبيت به گردش‏
می‏آورد [ چه می‏گوييد ؟ ] .
ابن خلدون كه پايه گذار جامعه شناسی محسوب می‏شود ، از كسانی است كه‏
روی عصبيت خيلی تكيه كرده است و شايد اصالت را برای عصبيت - يعنی‏
همبستگيهای روحی و نژادی و امثال اينها - می‏داند .
انسان گاهی به خاطر تعصبی كه در زمينه نژاد و وطن و خون و عقيده‏اش‏
دارد ، خود را فدا می‏كند اين كه ديگر مافوق گرسنگی است گرسنگی تا آن‏
وقت حاكم بر انسان است كه انسان شرط اولش اين باشد كه بخواهد به هر
شكل كه هست زنده بماند ، بگويد حال كه می‏خواهم زنده بمانم ، بدون نان كه‏
نمی‏شود ، پس اصل نان است ولی تاريخ بشر اين جور نيست ، تاريخ بشر -
لااقل نيمی از آن - می‏گويد : اول من آقا باشم ، آزاد باشم ، استقلال داشته‏
باشم ، شرف داشته باشم ، بعد زندگی كنم ، من زندگی‏ای كه در آن آزادی و
استقلال و شرافت نباشد ، زندگی‏ای كه در آن عقيده و ايمانم در هم كوبيده‏
شود ، نمی‏خواهم اين هميشه در بشر بوده ، امروز هم هست .
[ زمانی كه لشكر معاويه آب را بر سپاه علی ( ع ) بسته بود ، ]
اميراالمؤمنين اصحابش را با اين جمله‏ها چنان به هيجان آورد كه در اندك‏
مدتی لشگر معاويه را از شريعه فرات دور راندند ببينيد چگونه حس شرافت‏
بشر را تهييج كرد : " « الا و ان معاوية قاد لمة من الغواش » " معاويه‏
عده‏ای را جمع كرده ، و خلاصه فرمود : اينها شريعه را گرفته‏اند كه تشنه‏
بمانيد و از اين راه شما را مستاصل كنند " « رووا »