اين كه به انسان قدرت میدهد و مشكلات را حل میكند ، مطلوب نيست ، بلكه
خود علم مطلوبيت ذاتی دارد ، يعنی اين كه انسان بداند واقعيت چيست ،
حقيقت چيست ، و لو حقيقتی باشد مربوط به آن طرف كهكشانها و كوچكترين
ارتباطی به زندگيش نداشته باشد ، باز خود " دانستن " برای انسان
مطلوبيت دارد .
اگر ما اين مطلب را كه " زير بنای هر چيزی اقتصاد است " بخواهيم بر
اين جهت مبتنی كنيم كه " يگانه غريزه اصيل انسان ، غريزه اقتصادی است
و ساير غرايز اصيل نيستند " اين ، حرف بسيار بی اساسی است علمای امروز
و حتی ماترياليستهای امروز هم اين را قبول نمیكنند تاريخ هم اين را
نمیپذيرد مشاهدات عينی درباره انسانها هم اين را نمیپذيرد كه انسان همه
چيز را به خاطر منافع اقتصادی میخواهد ! زندگی خانوادگی و تمايل مرد به
انتخاب همسر و تمايل زن به انتخاب همسر فقط و فقط بر اساس تامين منافع
اقتصادی است ! چنين چيزی نيست تاريخ و جريانهای تاريخی اين را نشان
نمیدهد .
ولی ممكن است كسی بگويد : نظريه " اصالت اقتصاد در تاريخ " مبتنی
بر نظريه " وحدت غريزه در انسان " نيست تا يگانه غريزه اصيل انسان
غريزه اقتصادی باشد ، بلكه مبتنی بر اصل ديگری است كه میگويد : ميان
غريزه اقتصادی انسان و ساير غرايز ، يك تفاوت اصيل هست ( كه تا
اندازهای هم حرف درستی است ) ، درست است كه انسان ، برتری طلب و جاه
طلب آفريده شده و غريزه قدرت ، اصيل است ، درست است كه عامل جنسی در
انسان يك عامل اصيل است ، و همين طور ساير عوامل ، اما فرق اين است كه
خواسته های اقتصادی انسان ، شرط ادامه حيات است ، يعنی بدون
|