توجيه كند كه فرعون و طبقه فرعونی هميشه در آن طرف بودند ، ديگر معنی‏
نداشت كه بيايد از مؤمن آل فرعون هم به اين شكل و به اين ترتيب [ ياد
كند ] كه آيات خيلی زيبا و شيرينی است وقتی منطق فرعون و منطق مؤمن آل‏
فرعون را نقل می‏كند كه اين چه گفت و او چه گفت، و داستانی شنيدنی است.
از اينها بالاتر قرآن از داوود ، سليمان و يوسف ياد می‏كند كه اينها در
حالی كه عالی‏ترين مقام دنيوی را داشتند ، از نظر قرآن بهترين وجدان‏
انسانی را هم واجد بودند از يك طرف برای سليمان ملكی ذكر می‏كند كه : "
« لا يبغی لاحد من بعدی »" ( 1 ) برای هيچ انسانی ، چنين ملك و قدرتی‏
ميسر نشده كه - از نظر قرآن - ملك جن و انس باشد و با قدرت
خارق‏العاده‏ای حكومت كند ، از آنهايی باشد كه به قول معروف شير مرغ و
جان آدميزاد برايش مهيا باشد ، و از طرف ديگر همان سليمان را ذكر می‏كند
كه دارای يكی از بهترين و عالی‏ترين وجدانهای انسانی بود اگر قرآن‏
می‏خواست بگويد هر كس در آن طبقه قرار گرفت ، ديگر محال است [ وجدانی‏
انسانی داشته باشد ] پس سليمان چيست كه قرآن نقل می‏كند ؟ !
قرآن از شخصی به نام يوسف ياد می‏كند ، از آن دوره‏ای كه اين مرد جوان‏
در بدترين شرايط زندگی قرار گرفته و يكی از سخت‏ترين مظلوميتها را
گذرانده كه به دست برادرانش به چاه می‏افتد و مشرف به هلاكت می‏شود ،
بعد يك تصادفی - به حسب ظاهر - او را از چاه بيرون می‏آورد ، بعد او را
به شكل يك برده در بازارهای مصر می‏فروشند ، دست به دست می‏شود و بعد در
خانه عزيز

پاورقی :
. 1 ص / . 35