میكند ، فكر میكند كه صحيح همين است و جور ديگر نمیتواند فكر كند .
داستانی بين طلبهها معروف است در سالهای اولی كه ما قم بوديم ، سه
نفر از آقايان بودند كه شهريه میدادند : مرحوم آقای حجت ، مرحوم آقای
خوانساری و مرحوم آقای صدر يك ماه ممكن بود شهريه اين آقا بيشتر باشد ،
يك ماه شهريه آن آقا قهرا راجع به اين موضوع بحث بود كه آيا آقای حجت
اعلم است و بايد مرجع تقليد باشد ، به نماز ايشان بايد رفت ، يا آقای
خوانساری و يا آقای صدر ؟ طلبهها وقتی میخواستند مضمون بگويند و شوخی
بكنند ، هر ماه كه اين آقا بيشتر شهريه میداد ، میگفتند اين ماه ايشان
اعلم و اتقی و اعدل هستند ، ماه ديگر آن آقای ديگر بيشتر شهريه میداد ،
میگفتند اين ماه ايشان اعلم و اعدل هستند .
يا نقل میكردند كه در مشهد طلبهای اين جور میگفته كه هر كس به من پول
بدهد ، من او را عادل میدانم و میروم پشت سرش نماز میخوانم و نمازم هم
اشكال ندارد ، چون وقتی كه پول میدهد ، واقعا فكرم دربارهاش عوض میشود
كه عادل است شارع بيش از اين از من نخواسته كه پشت سر امامی كه معتقدم
عادل است نماز بخوانم ، و من اين جور هستم : هر كسی كه به من پول میدهد
، به دنبال پول دادن واقعا اعتقاد پيدا میكنم كه او عادل است ، بنابراين
هيچ مانعی ندارد كه هر كسی كه به من پول میدهد ، به خاطر پول دادن هم كه
باشد ، پشت سرش نماز بخوانم !
ولی اين حرفها واقعا شوخی است آيا واقعا وجدان انسان اين اندازه
بازيچه منافع است كه هر كس به آدم پول بدهد ، اعتقاد انسان اين بشود كه
او اعلم است ، او اعدل است ، او عادل است ؟
|