بعد محصول تجاربش را به صورت يك اصل كلی در می‏آورد ، باز در آن‏
استنباط وجود دارد .
حال آيا قوه فكر و ادراك بشر كه در مسائل استدلال می‏كند ، تابع چيزی‏
است يا مستقل است ؟ اين خودش مساله مهمی است آيا قوه فكر بشر و
ريشه‏های وجدان فكری بشر ، يك نيروی مستقل است يا نه ؟
از همه مسائلی كه انسان در آنها استدلال می‏كند ، رياضيات روشن‏تر است‏
پايه رياضيات يك سلسله اصول متعارفه و اصول اوليه است آن اصول اوليه‏
كه در فكر بشر پيدا شده است ، چه پايه‏ای دارد ؟ پايه‏ای دارد يا ندارد ؟
ممكن است بگوييد " پايه‏اش حس است ، ريشه‏اش حواس بشر است كه در
نتيجه يك سلسله احساسهای مكرر ، سلسله اصولی در فكر و عقل بشر پيدا شده‏
است " ( ما حالا به اين قضيه كار نداريم كه آيا همه اصول عقلی بشر از
حواس گرفته می‏شود يا اصولی هم داريم كه از حواس گرفته نشده‏اند ؟ )
می‏گوييم آيا اين اصول كه در عقل و فكر ما در اثر احساسهای مكرر پيدا شده‏
، ريشه‏اش همين است يا به نيازهای زندگی بشر و به عبارت ديگر به منافع‏
و مصالح بشر هم بستگی دارد ؟ مثلا يك روز منفعت ما اقتضا می‏كند كه 5 x 5
مساوی 25 باشد ، ممكن است در يك جا منفعت ما اقتضا نكند كه 5 x 5
مساوی با 25 باشد ، در آنجا اگر 5 x 5 مساوی 24 باشد منفعت ما بهتر
تامين می‏شود ، يعنی واقعا اگر منافع ما تغيير كرد ، فكر ما هم درباره اين‏
جور مسائل تغيير می‏كند ؟ اين وجدان فكری ما بستگی دارد به منافع ما ؟ به‏
اغراض و هدفهای ما ؟ يا اينها به هر جا بستگی داشته باشند ، به حوائج و
نيازهای ما بستگی ندارند ؟