جامعه خودش باشد ، همه جامعه فرد را تغيير میدهد و بر او تاثير میگذارد
و هم اين عضو چون صد در صد استقلالش از بين نرفته است يك خصوصيت و
حالتی دارد كه میتواند كل خودش را تغيير بدهد و عوض كند .
مسلم اسلام به منطق دوم قائل است میبينيد اسلام برای عقل به عنوان يك
امری كه در همه حال مناط تكليف انسان است و برای وجدان انسانی استقلال
قائل است ، در هيچ شرطی از شرائط اجتماعی ، وضع جامعه را به عنوان يك
عذر نمیپذيرد ، يعنی اين حرفی كه امروز شايع است كه تا میگوييم : " آقا
چرا چنين میكنی ؟ " میگويد : " ای آقا ! محيط اينجور اقتضا میكند ،
لازمه محيط است ، كاری نمیشود كرد ، محيط خراب است ، محيط فاسد است !
" از نظر اسلام پذيرفته نيست معنای اين حرف آن است كه وقتی كه محيط
خراب است ، من نمیتوانم خراب نباشم ، جبر محيط است ، جبر تاريخ است
و چارهای نيست قرآن اين " چارهای نيست " را در هر شرايطی از شرايط
محيطی كه انسان قرار گرفته باشد ، نمیپذيرد و لهذا تكيه فراوانی روی عقل
و تعقل يعنی فكر مستقل بشر دارد ، نه اينكه عقل بشر صد در صد ملعبه محيط
و تاريخ و شرايط جغرافيايی ، سياسی و اقتصادی است اين مسلم با منطق قرآن
جور در نمیآيد .
از نظر اسلام به هيچ وجه نمیشود گفت كه فكر انسان ، وجدان انسان ،
اراده انسان و ايمان انسان صرفا يك پرتو و يك مجلی و يك آئينهای است
كه منعكس كننده وضع محيط است ! چنين چيزی ابدا نيست به همين دليل اسلام
روی اخلاق ، تربيت ، دعوت ، تبليغ ، اختيار و آزادی انسانها در اجتماع و
امثال اينها تكيه فراوانی میكند و بلكه آن را اصل و اساس میداند ، عزتها
و ذلتها را
|