زوائد و فضولاتی هست كه اينها به درد بدن نمی‏خورد ، نيروی ديگری اينها را
بيرون می‏برد . در روح هم همينطور است .
يك قوه ديگر هست بنام قوه عقل كه قوه حسابگری است . هر قوه‏ای فقط
كار خودش را حساب می‏كند . مثلا شهوت خوردن در انسان هست . آن قوه‏ای كه‏
كارش خوردن است ديگر حسابی در دستش نيست ، فقط احساس لذت می‏كند ،
می‏گويد فقط بايد بخورم . قوه جنسی هم هيچ حسابی در آن نيست جز آنكه‏
بخواهد عمل جنسی انجام دهد . همچنين است قوه غضب . ولی اينها بايد
حسابی داشته باشند . بايد انسان به اين قوا يك نظمی بدهد . شما اگر يكی‏
از قوا را آزاد بگذاريد كه كار خودش را انجام بدهد ، اين آزادی دستگاه‏
شما را خراب و فاسد می‏كند . مثلا چشم از ديدن يك اموری لذت می‏برد ،
ديگر حسابی در دستش نيست . زبان می‏گويد من از خوردن فلان چيز لذت می‏برم‏
، بگذار لذتم را ببرم . اما يك حساب ديگری هست و آن اينكه تنها اين‏
نيست كه بايد لذت ببری . بعد از اين لذت بايد ببينی بر سر اين اجتماع‏
بدنی و شخصيت انسان چه می‏آيد ؟ بايد برايش نظمی قائل شد ، عقل بايد بر
اين بدن و بر اين شخصيت حكومت بكند و به هر كدام سهمی بدهد . اين ،
معنای نظام دادن به غرائز است .
غرض اين جهت است كه نظام دادن به غرائز يعنی سهم بندی كردن تمام‏
غرائز تحت حكومت قوه عقل . تمام اينها سهم دارند . اتفاقا در اخبار ما
هم اينطور وارد شده است كه چشم تو حق دارد ، دست تو حق دارد ، شكم تو
حق دارد ، تمام غرائز تو حق دارند .