اتفاقا اجتهاد جزء مسائلی است كه می‏توان گفت روح خودش را از دست‏
داده است . مردم خيال می‏كنند كه معنی اجتهاد و وظيفه مجتهد فقط اينست‏
كه همان مسائلی را كه درهمه زمانها يك حكم دارد رسيدگی بكند مثلا در تيمم‏
آيا يك ضربه بر خاك زدن كافی است يا حتما بايد دو ضربه بر خاك زد ؟
يكی بگويد اقوی يك ضربه كافی است و ديگری بگويد احوط دو ضربه برخاك‏
بزند ، يا مسائلی از اين قبيل . در صورتی كه اينها اهميت چندانی ندارد ،
آنچه اهميت دارد مسائل نو و تازه‏ای است كه پيدا می‏شود و بايد ديد كه‏
اين مسائل با كداميك از اصول اسلامی منطبق است . بوعلی هم لزوم اجتهاد
را روی همين اساس توجيه می‏كند و می‏گويد به همين دليل در تمام اعصار بايد
اجتهاد وجود داشته باشد . اين فكرضد فكر اهل تسنن است . در آن وقت اهل‏
تسنن حق اجتهاد را منحصر كردند ( البته به حسب ظاهر ) به يك افراد معين‏
، كه در اينجا شيعه با آنها موافق نيست . شيعه می‏گويد اجتهاد بابی است‏
كه در تمام زمانها بايد باز باشد . از نظر آنها ابوحنيفه ، مالك بن انس‏
، شافعی و احمدبن حنبل چهار تا مجتهدند ، مجتهد جائز الخطا هم هستند .
قرآن كريم تعبيری دارد : « و ما كان المؤمنون لينفروا كافه فلولا نفر من‏
كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا فی الدين ». در تفسير اين آيه بحثهائی است‏
. ترجمه‏اش اين است : مؤمنين چنين نيستند كه همه‏شان يكجا كوچ كنند . چرا
از هر فرقه گروهی كوچ نمی‏كنند برای اينكه در امر دين تفقه پيدا كنند .
مقصود از اينكه مؤمنين چنين نيستند كه يكجا كوچ كنند چيست ؟ يعنی برای‏
چه