اصول فلسفه بود . آن شخص هم بعد به نمايندگی مجلس رسيد و مردی با هوش
و چيز فهم بود و در سنين جوانی احوال خوبی نداشت ولی بعد تغيير حالی در
او پيدا شد . تقريبا در حدود هجده سال از آن قضيه گذشته بود كه اصول
فلسفه منتشر شد و يك نسخه از آن به دستش رسيد و او يادش رفته بود كه
قبلا مرا نصيحت كرده بود كه دنبال اين حرفها نرو . بعد شنيدم كه هر جا
نشسته بود به يك طرز مبالغه آميزی تعريف كرده بود . حتی يكبار در حضور
خودم گفت كه شما چنينيد ، چنانيد . همانجا در دلم خطور كرد كه تو همان
كسی هستی كه در هجده سال پيش مرا نصيحت میكردی كه دنبال اين حرفها نرو
. من اگر آن موقع حرف ترا گوش میكردم الان يك ميرزا بنويسی پشت ميز
ادارهای بودم در حالی كه تو الان اينقدر تعريف میكنی .
غرض اين جهت است كه يك جملههائی است كه به ذائقهها شيرين میآيد و
مانند برق رواج پيدا میكند . اصلا همانطوری كه بعضيها به وسائل مختلف
برايشان پيش آمدهای خوبی بروز میكند و بعضيها هم بدشانس و بدبخت
میباشند ، اگر ملاحظه كرده باشيد جملهها هم اينطور است . بعضی جملهها يك
جملات خوش شانسی هستند . اين جملات بدون اينكه ارزش داشته باشند مثل
برق در ميان مردم رواج پيدا میكنند و حال آنكه جملههائی هست صد درجه از
اينها با ارزشتر ، و حسن شهرت پيدا نمیكنند . اين جمله : لاتؤدبوا اولادكم
باخلاقكم جزء جملات خوش شانس دنيا است و شانس بيخودی پيدا كرده است .
در مورد اين جمله من ديشب اينطور عرض كردم : گو اينكه اين جمله به اين
|