باشد ، هر آن ، هزارها تصادف رخ می‏دهد ، بايد قانون داشته باشد . اينها
جزء اموری است كه اسلام آنها را به خود مردم تفويض كرده است ، نظير
اينست كه پدر در داخل خانواده خودش حق دارد يك سلسله مقررات وضع بكند
. قانون خدا اينست كه خدا گفته پدر رئيس خانواده است و همه بايد امر
او را اطاعت بكنند . قانون ديگر اينست كه پدر حق حكومت دارد ولی حق‏
تحكم ندارد ، رئيس خانواده است ، حق دارد در حدود مصالح خانوادگی امر و
نهی بكند ولی حق زورگوئی ندارد يعنی حق ندارد كه برخلاف مصالح خانوادگی‏
رفتار بكند . اما آيا خدا در مورد امور جزئی داخل خانواده هم قانون وضع‏
كرده است كه مثلا پدر اين كار را بكند و آن كار را نكند ؟ نه ، خدا
می‏گويد ای پسرها از پدرانتان اطاعت بكنيد و ای پدرها عادلانه با افراد
خانواده رفتار بكنيد .
مثال ديگر : از قديم در حمامها ، حماميها برای خودشان قانون وضع‏
كرده‏اند كه وقتی می‏خواهيد داخل خزانه بشويد اين كار را بكنيد . آيا حمامی‏
حق دارد برای داخل حمامش قانون وضع بكند يا بايد بگوئيم لاحكم الالله‏
قانون را بايد خدا وضع بكند ، پس حمامی در داخل حمامش هم نمی‏تواند
قانون وضع بكند . بله قانون را بايد خدا وضع بكند ، خدا می‏گويد اگر كسی‏
رئيس يك مؤسسه‏ای بود حق دارد برطبق مصالح خودش برای آن مؤسسه مقررات‏
عاقلانه‏ای وضع بكند ، بر مردم ديگر هم لازم است كه آن مقررات را اطاعت‏
بكنند .
اينها در امور جزئی است . اما در امور كلی ، همانطور كه گفتيم هر
مملكتی احتياج به مدير يا هيأت مديره‏ای دارد . اينكه آن