حل و فصل در يك مطلبی اجماع بكنند . علی بن ابی طالب و زبير در مدينه‏
بودند و جزء اجماع كنندگان نبودند . يك عده بسيار كمی جمع شدند و با
هوچيگری كاری را درست كردند و اسمش را اجماع گذاشتند . گفتند خير ، حالا
اجماع آنقدر هم دردی نداشت . شما عقل را دركار دين دخالت می‏دهيد . اصلا
اين فضوليها به عقل نيامده است ، عقل هزاران خطا می‏كند ، عقل اشتباه‏
می‏كند ، عقل حق ندارد در كار دين دخالت بكند ، آدم بايد عقل خودش را
تخطئه بكند . ما اگر حديثی را ديديم ، هر چه هم عقل ما داد بكشد كه اين‏
درست نيست ، ما بايد بگوئيم عقل ! تو حق نداری دخالت بكنی .
اين ، درست حرف مسيحيها است . مسيحيها گفتند عقل حق ندارد در حوزه‏
دين مداخله بكند ، می‏گفتند خدا عيسی شد ، عيسی خدا شد و همين . می‏گفتند
منشأ عالم ، خدا يكی است و در عين يكی سه چيز است . آخر چطور می‏شود هم‏
يكی باشد و هم سه تا ؟ عقل می‏گويد اينچنين نيست . ولی می‏گويند عقل حق‏
چنين دخالتی را ندارد .
اخباريين می‏گفتند اساسا عقل حق ندارد در موضوعات دينی دخالت بكند .
هرجا كه استدلال عقلی به كار می‏آمد می‏گفتند عقل حق ندارد دخالت بكند .
مثلا اگر در يك جا می‏گفتند يك دريا آب دريك فنجان جای گرفت ، اين با
عقل جور در نمی‏آيد ، ولی می‏گفتند عقل حق ندارد فضولی بكند . از اين حرف‏
اينها مردم حقه باز زيرك هم استفاده كردند ، هر دروغی كه می‏خواستند جعل‏
بكنند جعل كردند و در اختيار آنها قرار دادند .