حسن و قبح يك امر نسبی است ، ولی تفسيری برای آن ذكر نشد . اكنون عرض‏
می‏كنم كه آن چيزی كه اساس حسن و قبح است ، امر نسبی نيست . بگذاريد ما
اين مطلب را از جای ديگر شروع كنيم تا روشنتر بشود .
شما كلمه وجدان را شنيده‏ايد . ( بجای اينكه بحث را روی حسن و قبح‏
بياوريم روی كلمه وجدان می‏آوريم ) می‏بينيد افراد می‏گويند : وجدانا فلان‏
مطلب اين است ، تو و وجدانت اين مطلب اينطور است يا نه ؟ يا می‏گوئيم‏
يك قاضی با وجدان اينگونه قضاوت می‏كند . اين وجدان چيست ؟ آيا وجدانها
هم متغيرند ، در هر زمانی وجدانها يكجور حكم می‏كنند ، وجدان مردم اين عصر
با وجدان مردم ده سال يا يك قرن پيش متفاوت است ؟ آيا همينطور كه‏
رنگ لباس مردم ، وسايل حمل و نقل مردم ، وسايل روشنائی مردم تغيير كرده‏
است و می‏كند ، وجدانهای مردم هم تغيير می‏كند ؟
هر كسی در خودش يك احساسی دارد و آن احساس اين است كه قوه‏ای در
وجود اوست كه می‏تواند حتی عليه خود او قضاوت بكند . اين قوه ، همان‏
وجدان است . می‏گويند " كانت " فيلسوف معروف آلمانی كه از مشاهير
فيلسوفان جهان است جمله‏ای دارد كه اين جمله را بر سنگ قبر او نوشته‏اند
. می‏گويد : " دو چيز است كه اعجاب آدمی را بر می‏انگيزد يكی آسمان‏
پرستاره‏ای كه بالای سر ما قرار دارد كه هر چه بيشتر در اين آسمان مطالعه‏
شده عظمت بيشتری پيدا كرده است ، و يكی هم وجدان كه در دل آدمی قرار
دارد " . عرض شد كه انسان گاهی حتی عليه خودش