است ، اخلاق نظام دادن قوای روحی است . پايه طب بر حسن و قبح عقلی‏
نيست ، پايه اخلاق هم بر حسن و قبح عقلی نيست . يعنی چه ؟
قبلا اين مطلب را عرض كردم كه انسان از لحاظ روحی دارای نيروهائی است‏
، دارای غرائزی است . هر يك از اين نيروها تكاليفی [ بعهده انسان ]
دارند يعنی انسان بايد حد هر نيروئی را نگاه بدارد و بفهمد كه آن قوه و
نيرو چه مقدار لازم دارد ، نه بيشتر بدهد و نه كمتر ، چنانكه راجع به بدن‏
قضاوت می‏كند . اگر انسان به قوا و نيروهای روحی خودش نرسد يعنی به بعضی‏
زيادتر برسد و به بعضی ديگر كمتر و آنها را گرسنه نگهدارد ، در قوا و
نيروهای روحی اختلاف پيدا می‏شود ، بی نظمی و آشفتگی پيدا می‏شود . اين را
می‏گويند بيماری روحی . يعنی زيادتر از حد به قوه‏ای رساندن ، او را سرسخت‏
می‏كند ، عواقبی ايجاد می‏نمايد ، و اگر به قوه‏ای كمتر از آنچه كه احتياج‏
دارد بدهند ، او هم سرسخت خواهد شد و عواقب نامطلوبی ايجاد می‏كند . مثلا
اگر انسان به قوه غذا خوردن بيش از حد رسيدگی بكند ، ناز پرورده‏اش بكند
، دائم به فكر شكم باشد ، اين قوه را فاسد می‏كند بلكه تمام وجود و اخلاقش‏
را فاسد می‏كند . اگر هم انسان به حد كافی به آن نرسد يك نوع عواقب ديگر
ايجاد می‏كند . اين ديگر بحثی ندارد كه اين كار عقلا خوب باشد يا عقلا بد
باشد . اساس اخلاق سلامت روان است . سلامت روان مثل سلامت بدن ربطی به‏
حسن و قبح ندارد . روان بايد سلامتی داشته باشد . همانطور كه بدن احتياج‏
دارد به ورزش و تقويت ، روان انسان هم احتياج دارد به تقويت و ورزش .
يعنی