وجود ندارد ، سوء نيتی در كار نيست . آيا مشروطيت با قانون اسلام انطباق‏
دارد يا نه ؟ اين يكی از آن مسائلی است كه تا ما آن را بررسی نكنيم ، آن‏
جريان جمود و جهالتی كه عرض كرديم كاملا حلاجی نمی‏شود .
بعضی‏ها از همين نظر مجرد ، قطع نظر از عوامل خارجی می‏گويند مشروطيت بر
خلاف دين اسلام است يعنی دين اسلام با مشروطيت سازگار نيست . ناچار بايد
بگويند با استبداد سازگار است يا لااقل بايد بگويند با استبداد سازگارتر
است . چرا ؟ تا تعريف نشود كه مشروطيت چيست نمی‏شود بحث كرد . معنای‏
مشروطيت اينست كه مملكت احتياج دارد به يك سلسله تصميمات ، يعنی‏
مملكت احتياج دارد به حكومت يعنی دستگاهی كه مجموعا امر مملكت را
اداره بكند ، چنانكه يك مؤسسه فرهنگی يا يك شركت تجارتی احتياج به‏
مدير يا هيئت مديره دارد . حرف اول اينست كه هر مملكتی احتياج به جمعی‏
دارد كه اداره كننده مملكت باشند . اگر ما گفتيم خير اساسا وجود مدير يا
هيئت مديره خطا است و نبايد باشند ، هم مشروطيت را رد كرده‏ايم و هم‏
استبداد را ، چون استبداد معنايش اينست كه يك فرد حكومت می‏كند .
مشروطيت شكل ديگر است . پس استبدادش غلط است ، مشروطيتش هم غلط
است . اگر بگوئيم چرا ؟ می‏گويند مملكت همينقدر كه دين داشته باشد ، دين‏
بی نياز می‏كند مردم را از اينكه حكومت داشته باشند . اين همان حرفی است‏
كه اتفاقا خوارج می‏گفتند . خوارج می‏گفتند : لا حكم الا لله . در نهج البلاغه‏
، حضرت علی ( ع ) در مورد اين سخن می‏فرمايد :