میداند ، ديگر قادر نيست از پيش خود چيزی خلق كند يعنی نقشهای را با
فكر خودش طرح بكند ، ولی انسان قادر است چون به انسان يك همچو قوه
عجيبی داده شده است . غريزه را از او گرفتهاند و به او گفتهاند تو در
پرتو اين قوه بايد زندگی بكنی . البته انسان دارای وحی هست به اين معنی
كه برای بعضی از افراد او كه پيغمبران باشند در مسائلی كه پای حس و عقل
به آنجا نمیرسد وحی به كمك میآيد كه انسان را رهبری كند ، ولی قوه
ابتكار را از او نگرفتهاند ، قوه ابتكار دارد و در حدودی كه از اين قوه
ساخته است وحی كاری ندارد . چون انسان دارای يك همچو قوه و قدرتی هست
زندگی او در خلقت از صفر بايد شروع بشود و از صفر هم شروع شده است ،
بعد با قوه ابتكار خودش قدم به قدم جلو میرود و وضع زندگی خودش را
تغيير میدهد ، از مرحلهای وارد مرحله ديگر میشود ، از عهدی به عهدی ديگر
میرود ، نتيجه اينست كه به اصطلاح تمدن انسان دورههائی دارد و تمدن حيوان
دورههائی ندارد . اينكه میگويند مقتضيات زمان تغيير میكند ، راست
میگويند . علت تغيير كردنش هم همين جهت است كه با طرز خلقت انسان
مربوط است . مقتضيات زمان برای حيوان عوض نمیشود ولی برای انسان عوض
میشود . در حيوان حس تجدد و نوخواهی وجود ندارد ، در انسان وجود دارد .
زمان او يكنواخت است ولی زمان انسان يكنواخت نيست . حيوان مكلف
نيست يعنی مسؤوليت روی دوش حيوان گذاشته نشده است ، يك ماشين خودكار
است ، ولی انسان مسئول كار خودش است .
تكليف ، وظيفه و مسؤوليت ، همان چيزی است كه قرآن از
|