رنگها متساوی ، استعدادها متساوی ، ذوقها متساوی ، درست مثل اجناس
فابريكی ، مثل لولههای لامپها كه از كارخانه در میآيند و تمامشان مثل
يكديگرند .
كمال از اختلاف پيدا میشود . اين اختلاف سطحهای مختلف است كه حركتها
را به وجود آورده است . اصلا اگر من و شما همه همشكل بوديم ، همفكر بوديم
، هم استعداد بوديم ، هم ذوق بوديم ، من دنبال همان كاری میرفتم كه شما
رفتهايد و شما دنبال همان كاری میرفتيد كه من رفتهام ، هيكل و قيافه من
همان بود كه شما داريد و هيكل و قيافه شما همان بود كه من دارم ، هر چه
من دارم شما داشتيد و هر چه شما داريد من داشتم ، من اينجا چكار میكردم و
شما اينجا چكار میكرديد ؟ اصلا چرا شما رفتيد دنبال تجارت و من رفتم
دنبال تحصيل علم ؟ هر دو از يك راه میرفتيم . از اختلاف و تفاوت است .
اين اختلاف و تفاوت ، نقص و كمال نيست ، نمیشود گفت يكی ناقصتر است
و ديگری كاملتر . هركس در راه خودش كامل است ولی همه ناقصند ، اجتماع
كامل است ، مجموع كامل است . گفت : " ابروی كج را راست بدی كج بودی
" . بينی بايد باشد ، ابرو هم بايد باشد . بينی بايد راست باشد ، ابرو
بايد كج باشد . بينی اگر مثل ابرو كج بود بد بود ، ابرو هم اگر مثل بينی
راست بود بد بود . ابرو همان كجش مطلوب است ، بينی همان راستش
مطلوب است .
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست
|
كه هر چيزی به جای خويش نيكوست
|
در اثر حركتها است كه سطحها پيدا میشود . تا كسی