تازه من به نسل آينده كاری ندارم ، نسل حاضر را در نظر می‏گيرم . پدر و
فرزند كوچكش را در نظر می‏گيرم . آيا فرزند كوچك بر پدر حق دارد يا نه ؟
آيا شما می‏توانيد در دنيا كسی را پيدا بكنيد كه بگويد اين بچه كوچك بر
اين پدر و مادر حقی ندارد ؟ بلكه همه می‏گويند حالا كه اين بچه را بوجود
آورده‏ای مجبوری كه او را بزرگ كنی . پس اين بچه حق دارد . بعد اين سؤال‏
پيش می‏آيد كه حق اين بچه از كجا پيدا شد ؟ آيا جز اين است كه بگوئيم‏
دستگاه خلقت افراد را به هم مربوط كرده و اين ، حقی است كه خداوند عالم‏
در متن خلقت در ميان افراد برعهده يكديگر قرار داده است ؟ گويی خدا
می‏گويد به همان دليلی كه در وجود تو يك عاطفه پدری و در وجود همسرت يك‏
عاطفه مادری قرار داده‏ام ، يك اولويتی ميان شما و اين فرزند وجود دارد .
در نتيجه اين بچه به گردن شما حق دارد . اين حق را متن خلقت قرار داده‏
است .
بنابراين اجتماع بطور كلی حق دارد .
اما آن فرضيه ديگر كه می‏گويد اجتماع وجود دارد ، فرد وجود ندارد . من‏
فكر می‏كنم اين فرضيه ، سخنی است كه اصلا احتياج ندارد كه كسی آن را رد
بكند . اينقدر مهمل و نا مربوط است كه قابل بحث نيست . فرد وجود ندارد
يعنی چه ؟ ! حداكثر اينست كه بگوئيم اجتماع وجود دارد ، اجتماع هم‏
تركيب شده از افراد . آن وقت آيا می‏شود گفت فرد اصلا وجود ندارد و امری‏
است اعتباری ؟ اگر فرد امری است اعتباری پس اين مركب از كجا به وجود
آمده است ؟ ! در اينجا ما می‏توانيم مطلبی را كه در