اولا احتياج به پيغمبر جديد تنها از نظر قانونگزاری نيست . پيغمبر در
درجه اول معارف الهی می‏آورد ، يعنی حقايقی كه معرف عوالم غيب است :
خداشناسی ، صفات الوهی ، معادشناسی و آنچه كه مربوط به سير انسان به‏
جهان ديگر است . هر پيغمبری گذشته از مقررات و قوانينی كه برای بشر
آورده است ، يك سلسله معارف هم برای بشر آورده است . اگر مسأله‏
خاتميت را از جنبه آن معارف در نظر بگيريم ، به اين صورت است :
هر كدام از پيغمبران به اصطلاح يك حدی دارند ، يك مقامی دارند ،
معارف الهی را متناسب با درجه سير و سلوك خودشان يعنی تا حد عروج‏
خودشان بيان می‏كنند . به عبارت ديگر هر پيغمبری ، از معارف الهی آن‏
مقدار كه توانسته است كشف بكند و به اصطلاح عرفا در حدی كه مكاشفه‏اش‏
رسيده است بيان می‏كند . بيشتر نمی‏تواند بيان بكند ، قادر نيست . ناچار
بعد از او اگر مكاشف ديگری يك قدم از او جلوتر رفته باشد ، قهرا او
مأموريت دارد كه معارف و حقايق را برای مردم شرح بدهد . مكاشفه معارف‏
ممكن است ناقص باشد و ممكن است يك درجه كاملتر باشد ، ولی يك حدی از
مكاشفه است كه آخرين حد آن است و به اصطلاح می‏گويند ختام ، يعنی انسانی‏
، از معارف الهی آنچه را كه برای بشر مقدور است و امكان دارد كه در
يابد ، دريابد ( اگر انسان كامل باشد ) به طوری كه آنچه از معارف الهی‏
كه ممكن است كشف بكند ، كشف كرده باشد . در اين صورت ، اين بشر ،
ديگر زمينه برای هيچ پيغمبری بعد از خودش باقی نمی‏گذارد يعنی آخرين حد
معارف همانی است كه او بيان