خدا از خويشتن چيزی ندارد . اگر بندگان را با يكديگر مقايسه بكنيم ، اين‏
، چيزی دارد و آن ، چيزی ديگر ، اما اگر بندگان را در مقابل خدا در نظر
بگيريم ، هيچ بنده‏ای هيچ چيزی از خودش ندارد ، آنچه دارد از اوست .
يك مثال كوچك : پدری دارای دو فرزند است . برای يكی از آندو كفش‏
می‏خرد ، برای ديگری هم كفش می‏خرد . برای اين لباس می‏خرد برای آن هم‏
می‏خرد . به اين پول می‏دهد به او هم پول می‏دهد . اين بچه‏ها وقتی خودشان در
مقابل همديگر باشند ، می‏توانند بين خودشان مرز تعيين بكنند . اين می‏گويد
اين پالتو مال من است ، مال تو نيست ، و واقعا اين پالتو مال اين است‏
چون پدرش برای او خريده . همچنين آن پالتو مال آن بچه است و مال اين‏
نيست ، زيرا پدرش برای او خريده نه برای اين . يعنی دو بچه در مقابل‏
يكديگر می‏توانند بين خودشان مرز به وجود بياورند . اما آيا همين بچه‏ها در
مقابل پدرشان می‏توانند مرز به وجود بياورند ، بگويند اين پالتو مال تو
نيست ، مال من است ؟ از نظر ديگران اين امر مضحك است . از نظر كسی كه‏
بداند پدر چه نسبتی با آنها دارد ، اين حرف مضحك است . تو هر چه داری‏
از ناحيه پدر داری . يعنی در آنچه كه ملك پدر است ، تو از آن فرزند
ديگر اولويت داری . الان اين پالتو ملك پدر است . در آنچه كه جزء ثروت‏
پدر است ، اين فرزند از آن فرزند اولويت دارد نه اينكه مال اين فرزند
است و مال پدر نيست .
نسبت بنده در مقابل خدا از نسبت فرزند و پدر بی‏نهايت درجه قويتر و
شديدتر است . يعنی بنده هر چه داشته باشد ، اعم از