پاورقی : 1 - 4 - نهج البلاغه ، خطبه . 40
« كلمه حق يراد بها الباطل » ( 1 ) اين حرف درستی است اما اينجور كه
اينها قصد میكنند غلط است . « لا حكم الا لله » ( 2 ) حكم از ناحيه خدا
بايد باشد ، حرف درستی است اما اينها اين حرف درست را در مورد غلط به
كار میبرند : « و لكن هؤلاء يقولون : لا امره الا لله » ( 3 ) يعنی اميری
مردم بايد با خدا باشد . اينكه نمیشود . « و لابد للناس من امير بر او
فاجر » ( 4 ) مردم احتياج به امير و حاكم دارند حالا يا خوب باشد يا بد ،
يعنی در درجه اول بايد خوب باشد و در درجه دوم بد بودنش از نبودنش
بهتر است . يعنی وجود قانون ولو قانون دينی ، مقنع و كفايت كننده از
اينكه مردم حكومت داشته باشند نيست . ولهذا مسأله خلافت را ، هم ما
شيعهها و هم سنيها هر دو قبول داريم . حتی خوارج هم ابتدا گفتند كه
احتياج به خليفه ندارند ولی بعد خودشان آمدند با يك خليفه بيعت كردند .
پس شيعه و سنی در اين جهت اتفاق دارند كه دين داشتن معنايش اين نيست
كه حالا كه دين داريم پس ديگر حكومت لازم نيست . هر دو میگويند حكومت
میخواهيم منتها در حكومت بعد از پيغمبر سنيها از يك راه رفتند ولی
شيعهها گفتند كسی لايق است كه پيغمبر او را تعيين كرده باشد .
فرض دوم اينست : حالا كه ما احتياج به حكومت داريم آيا احتياج داريم
به اينكه به يك تعبير يكعده تصميم بگيرند و ديگران اجرا بكنند يا نه ،
همان كسی كه تصميم میگيرد ، اجرا هم بكند ؟ استبداد معنايش اينست كه
همان كسی كه تصميم
پاورقی : 1 - 4 - نهج البلاغه ، خطبه . 40 |