يا قانون ابراهيم ( ع ) برای همان زمان خوب و مناسب بود اما زمان بعد
قانون ديگری را ايجاب میكرد .
اينجا يك سؤال و يك اشكال خيلی مهمتری به وجود میآيد و آن اين است
كه اگر بنا است شرايع به موجب تغييراتی كه در زمان پيدا میشود نسخ بشود
پس هيچ شريعتی نبايد شريعت خاتم باشد يعنی تا ابد بايد هر پيغمبری كه
میآيد قانون پيغمبر پيشين را نسخ بكند چون زمان متوقف نمیشود . [ و به
عبارت ديگر ] علت نسخ در قانون الهی پی بردن به نقص قانون قبلی نيست
بلكه فقط زمان است ، زمان هم كه متوقف نمیشود ، پس هر پيغمبری كه
مبعوث میشود بايد الزاما و اجبارا قانون او برای زمان محدودی باشد و آن
زمان كه منقضی شد ، باز يك پيغمبر نو و شريعت نو . اين خودش يك سؤالی
است ، كه مخصوصا بهائيها اين سؤال را زياد میكنند نه برای اينكه دليلی
به نفع خودشان آورده باشند بلكه برای اينكه ادعای خاتميت شريعت اسلاميه
را متزلزل بكنند . حالا ما میخواهيم ببينيم چگونه است كه شرايع به يك
نقطه كه میرسد ، در آنجا متوقف میشود يعنی ديگر شريعتی بعد از آن نازل
نمیشود .
اين مطلب كه دين اسلام و شريعت اسلاميه شريعت خاتم است يعنی بعد از
پيغمبر مقدس اسلام ديگر پيغمبری هرگز نخواهد آمد جزء ضروريات دين اسلام
است . اگر كسی منكر خاتميت بشود ، منكر اسلام شده است . از اولی كه
پيغمبر مبعوث شد ، از آن نفر اولی كه به پيغمبر ايمان آورد ، نه فقط به
اين عنوان بود كه او پيغمبر است بلكه همچنين به اين عنوان بود كه وی
پيغمبر خاتم است . هر
|