مانعی نيست كه ماركسيسم ماركس را پشتسر گذاشته باشد . به عبارت ديگر
، اينكه ماركسيسم ماركس كه مرحله كودكی ماركسيسم است خدشهپذير باشد ،
دليل بر خدشهدار بودن ماركسيسم نيست . ولی اين گروه توضيح نمیدهند كه از
نظر آنها جوهر اصلی ماركسيسم چيست ؟ شرط تكامل يك مكتب اين است كه
اصول اولی و ثابت داشته باشد و خدشهها متوجه فروع باشد نه اصول ، والا
فرقی ميان نسخ يك نظريه با تكامل آن باقی نمیماند . اگر بناست اصول
ثابت و باقیای را شرط تكامل ندانيم ، پس چرا از ماقبل ماركس مثلا از
هگل يا سن سيمون يا پرودون يا شخصيتی ديگر از اين قبيل آغاز نكنيم و
هگليسم را يا سن سيمونيسم را يا پرودونيسم را يك مكتب در حال تكامل
ندانيم و ماركسيسم را يك مرحله از مراحل آن مكتبها نشماريم ؟
به نظر ما علت تناقضات ماركس اين است كه ماركس كمتر از غالب
ماركسيستها ماركسيست است و میگويند در يك مجمع از ماركسيستها كه از
نظريهای برخلاف نظريه اول خود دفاع میكرد و شنوندگانش تاب شنيدن آن را
نداشتند ، گفت : " من به اندازه شما ماركسيست نيستم " . و هم میگويند
در آخر عمر خود گفت : " من اصلا ماركسيست نيستم " .
جدا شدن ماركس از ماركسيسم در برخی نظريات خود بدان جهت بود كه
ماركس با هوشتر و زيركتر از آن بود كه بتواند صد درصد ماركسيست باشد
. ماركسيست تمام عيار بودن ، بيش از " كمی بلاهت " میخواهد .
ماترياليسم تاريخی كه بخشی از ماركسيسم است و مورد بحث ماست - همانطور
كه توضيح داديم -
|