پاورقی : . 1 در تعريف فلسفه از جنبه هدف و غايت گفته میشد : " صيروره الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی " يعنی فلسفه عبارت است از اينكه انسان جهانی از انديشه گردد ، شبيه جهان عينی . 2 و . 3 ماركس و ماركسيسم ، ص 40 و . 41
است ، كار را اصل و انديشه را فرع میشمارد . منطق و فلسفه قديم ، انديشه
را كليد انديشه میدانست . در آن منطق انديشه تقسيم میشد به تصور و تصديق
، و هر كدام تقسيم میشد به بديهی و نظری . آنگاه انديشههای بديهی كليد
انديشههای نظری شناخته میشد . در آن منطق و در آن فلسفه جوهر انسان ( =
من ) يك انديشه محض شناخته میشد ، كمال و شرافت انسان در دانش معرفی
میگشت ، انسان كامل مساوی بود با انسان انديشمند ( 1 ) .
ولی ماديت تاريخی بر اين اصل استوار است كه كار كليد انديشه و كار
معيار انديشه است ، جوهر انسان كار توليدی اوست ، كار هم منشأ شناخت
انسان است و هم سازنده او . ماركس گفته است : " سراسر تاريخ جهانی ،
جز خلقت انسان به وسيله كار بشری نيست " ( 2 ) . انگلس گفته : " خود
انسان را نيز كار آفريده است " ( 3 ) . زيرا انسان از ابتدا به جای
تفكر عليه ناملايمات طبيعی با كار پر زحمت خود بر محيط خارجی خويش غلبه
كرده و از همين راه ( عمل انقلابی ) در برابر زورمندان متجاوز ، جامعه
دلخواه خود را پيش میبرد و میسازد .
در كتاب ماركس و ماركسيسم مینويسد :
" در حالی كه در فلسفه هستی ( فلسفهای كه جهان را براساس " بودن "
تفسير میكند ، در مقابل فلسفه " شدن " كه جهان را
پاورقی : . 1 در تعريف فلسفه از جنبه هدف و غايت گفته میشد : " صيروره الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی " يعنی فلسفه عبارت است از اينكه انسان جهانی از انديشه گردد ، شبيه جهان عينی . 2 و . 3 ماركس و ماركسيسم ، ص 40 و . 41 |