شكل دلبخواه به آن بدهد . انسان جبرا بايد به مراحل خاص تكامل اجتماعی
كه يك خط سير معين است ، نظير خط سيری كه جنين در رحم طی میكند ، گردن
نهد و انديشه عوض شدن آن را ، مثلا انديشه اينكه جامعه برخی مراحل وسط را
طی نكرده به مرحله نهايی برسد و يا انديشه اينكه از راه ديگر غير از
راههای مشخصی كه تاريخ نشان داده به مرحله نهايی برسد ، از سر بيرون كند
.
ماركسيسم از اين نظر كه سير تكاملی اجتماعی را سير خود به خودی و
ناآگاهانه و طبيعی و جبری میداند ، مطلبی را مطرح كرده شبيه به مطلبی كه
سقراط در مورد ذهن بشر و زايندگی فطری او مطرح كرده بود . سقراط در
تعليمات خود از روش استفهامی استفاده میكرد و معتقد بود كه اگر پرسشها
مرحله به مرحله و منظم و با شناخت دقيق از عملكرد ذهن صورت گيرد ، ذهن
با حركت قهری و فطری خود پيشاپيش پاسخ آن پرسش را میدهد و نيازمند به
تعليم از خارج نيست . سقراط " مامازاده " بود و میگفت من با اذهان
همان عملی را انجام میدهم كه مادرم در مورد زائوها انجام میداد . ماما
بچه را نمیزاياند ، طبيعت مادر است كه به موقع خود بچه را میزاياند ،
در عين حال به وجود ماما نياز هست ، ماما مراقبت میكند كه يك جريان
غيرطبيعی پيش نيايد و سبب ناراحتی مادر يا كودك نشود .
از نظر ماركسيسم با اينكه كشف قوانين جامعه شناسی و فلسفه تاريخ
تأثيری در تغيير جامعه ندارد ، در عين حال به علم جامعهشناسی و فلسفه
تاريخ بايد ارج نهاد . سوسياليسم علمی جز كشف همين قوانين نيست .
كمترين اثرش دور ريختن سوسياليسم
|