براساس حركت توجيه می‏نمايد و ماركسيسم از گروه فلسفه " شدن " است )
معمول بود كه ابتدا انديشه و اصول مطرح شود تا سپس نتايجی عملی از آن‏
حاصل آيد . پراكسيس ( فلسفه عملی ) عمل را به عنوان اصل انديشه قرار
می‏دهد . اين فلسفه ، قدرت را جايگزين ايمان به پندار می‏سازد و همراه با
هگل بيانگر اين اعتقاد می‏شود كه " هستی حقيقی انسان در وهله نخست عمل‏
اوست " و در اين عقيده به با صفاترين انديشمند آلمانی نيز می‏پيوندد كه‏
با واژگون كردن اين سخن مشهور : " در آغاز فعل بود " يعنی روح بود و
كلام كه نمايانگر آن است ، چنين اعلام داشته است : در آغاز عمل بود " (
1 ) .
اين اصل يك اصل فلسفی ماترياليستی ماركسيستی است . اين اصل همان است‏
كه در ماركسيسم به " پراكسيس " معروف است و ماركس آن را از
پيشكسوت مادی خود فويرباخ و از پيشوای ديگر خود هگل فرا گرفته است .
نقطه مقابل اين اصل ، اصل فلسفی رئاليستی است كه به تأثير متقابل كار
و انديشه و تقدم انديشه بر كار قائل است . در اين فلسفه جوهر انسان ،
انديشه است ( علم حضوری جوهری نفس به ذات خود ) . انسان وسيله كار -
ممارست با جهان خارج - مواد اطلاعات خود را از جهان بيرون به دست‏
می‏آورد و تا ذهن از اين مواد اولی ، غنی نشود مجال هيچ گونه فعاليت‏
شناختی پيدا نمی‏كند . پس از گردآوری اين مواد ، ذهن متقابلا بر روی‏
فرآورده‏های كار به صورتهای مختلف " تعميم " و " انتزاع " و "
استدلال " عمل می‏كند و

پاورقی :
. 1 همان مأخذ ، ص . 39