رفت و خود و جوانانش را به كشتن داد و اهل بيتش را به اسارت داد زيرا
وجدانش از خدمت به خلق خدا لذت میبرد ، اين درست نيست ، زيرا لذت
در پايان به خود انسان برمیگردد و ديگر با " پاكباختگی " جور در نمیآيد
.
ثانيا اگر خدائی در عالم نباشد و نظام و هدفی در كار نباشد و اگر يك
نوع وابستگی باطنی ميان اشياء و انسانها برقرار نباشد ، خود لذت بردن كه
ما بر اساس آن ساخته شدهايم ، آيا نبايد گفت غلطی در طبيعت است ؟
لذت ما در ما هست اما يك اشتباه است ، زيرا هر لذتی از لذات مادی به
خاطر نيازی است كه طبيعت دارد . شوپنهاور میگويد : طبيعت ، برای اينكه
افراد انسان را گول بزند و بدنبال مقاصد خودش بفرستد ، لذتهائی را در
كام بشر ريخته است و بدينوسيله او را گول زده و به دنبال هدفهای خود
فرستاده است .
مثلا هدف طبيعت اينست كه نسل باقی بماند . حال اگر به بشر فرمان بدهد
كه تو به خاطر بقای نسل ازدواج كن ، زحمت بكش و زن و بچه را نان بده ،
بشر عاقل چنين كاری نمیكند . ولی برای آنكه بشر را گول بزند و به دنبال
هدفهای خود بفرستد ، اين لذت را در كام او گذاشته به طوری كه خود به طوع
و رغبت و اختيار و با كمال ميل ازدواج میكند . به هر حال هر لذتی بر
اساس يك نياز است . اگر از خوردن يك غذا لذت میبريم به خاطر آنست
كه طبيعت ما به آن ماده احتياج دارد و اگر لذت نبريم نمیخوريم . از
نوشيدن آب لذت میبريم زيرا طبيعتمان به آب احتياج دارد . از خواب
لذت میبريم زيرا احتياج داريم . يعنی هر لذتی بر اساس يك نياز واقعی
است ،
|