. 7 ملل اسلامی در حال بيدار شدن و به پا خاستناند .
بعد از اين بحث مقدمی ، كه خود رساله جداگانهای خواهد بود ، لازم است
بحثی عميق و فلسفی درباره " طبيعت زمان " كه به فلسفه تاريخ مربوط
است صورت گيرد ، كه آيا همان طوری كه بعضی از فلاسفه تاريخ دعوی دارند ،
همواره همان چيزی كه سبب ترقی و پيشرفت قومی میشود ، سبب انحطاط آنها
نيز میگردد ؟ يعنی هر عاملی فقط در شرايط و ظروف معينی كه مربوط به
دورهای خاص از تاريخ متطور بشری است میتواند جامعهای را پيش ببرد و
ترقی دهد و با تغيير آن شرايط و ظروف و با طلوع فجر جديدی از تاريخ ، آن
عامل قادر به جلو بردن نيست ، سهل است ، خود موجب ركود و تأخر و
انحطاط است .
اگر اين فلسفه درست باشد ، هر تمدنی به موجب همان عواملی كه به وجود
آمده بايد از ميان برود و لزومی ندارد عامل بيگانهای دخالت كند ، همواره
عوامل كهنه ، پس برنده و به اصطلاح ارتجاعی است و عوامل نو ، پيش برنده
است ، عوامل اجتماعی نو ، تمدن نوينی ايجاب میكند كه خواه ناخواه با
تمدن پيشين مغاير است .
اگر اين قاعده درست باشد ، طبعا تمدن اسلامی نمیتواند ، مستثنی باشد ،
پس بحث از علل انحطاط مسلمين به عنوان بحثی مستقل و تفكيك شده از علل
و عوامل مشكله تمدن اسلامی بحثی بيهوده است .
بنابراين فلسفه و قاعده ، لزومی ندارد كه شخص يا قوم يا جريانی را
مسؤول انحطاط مسلمين بدانيم ، نابودی تمدن اسلامی مانند هر تمدن ديگر ، و
بلكه هر پديده زنده ديگر ، از قبيل سررسيدن اجل طبيعی يا غير طبيعی است
كه به هر حال دير يا زود فرا میرسد ، تمدن اسلامی زاييده شد و رشد كرد و
جوان شد و به پيری رسيد و سپس مرد ، آرزوی بازگشت آن چيزی شبيه آرزوی
بازگشت مردگان است به دنيا كه از نظر قوانين طبيعی قابل توجيه نيست و
با چيزی نظير اعجاز و خرق
|