مسأله سرنوشت و قضا و قدر ، چه از نظر موضوعی و چه از نظر هدف‏
تعليماتی ، در رديف مسائل فلسفی است ، ولی در اين رساله در رديف‏
مسائلی قرار گرفته كه نه از لحاظ موضوع با آنها مرتبط است و نه از لحاظ
نتيجه و هدف تعليماتی .
اين مسأله در اين رساله جزء يك سلسله بحثها تحت عنوان " بحثهايی از
علل انحطاط مسلمين " واقع شده است كه شامل موضوعات و جريانات و مسائل‏
گوناگون است . موضوعاتی كه تحت اين عنوان قابل بحث است ، بعضی تاريخی‏
و بعضی روانی يا اخلاقی يا اجتماعی و يا صرفا دينی و احيانا فلسفی است .
بنابراين مباحثی گوناگون كه در رديفهای متعدد قرار دارند ، جزء اين سلسله‏
مباحث واقع می‏شوند .
آنچه اين مباحث گوناگون را به يكديگر پيوند می‏دهد ، تحقيق در اثرات‏
مثبت و منفی اين امور در ترقی و انحطاط اجتماع اسلامی است .
عليهذا منظور از طرح اين مسأله در اين رساله اولا تحقيق در اين جهت‏
است كه آيا اعتقاد به سرنوشت ، آن طور كه قواعد برهانی فلسفی ايجاب‏
می‏كند ، از نوع عقايد و افكاری است كه معتقدين خود را به سستی و تنبلی‏
می‏كشاند و مردمی كه به اين عقيده می‏گرايند خواه ناخواه به انحطاط كشيده‏
خواهند شد ، يا اين عقيده اگر درست تعليم داده شود ، چنين تأثير سوئی‏
ندارد ؟ ثانيا اينكه اسلام اين مسأله را چگونه و به چه طرزی تعليم داده‏
است و تعليم اسلامی در اين زمينه چه تأثيری در روحيه پيروان اسلام داشته‏
است و می‏تواند داشته باشد ؟ و چون منظور اين جهت بوده ، از تعرض فروع‏
و شاخه‏هايی كه با منظور نامبرده ارتباط ندارد خودداری شده است .
اينجانب درست به ياد ندارد كه از چه وقت با مسأله علل انحطاط