خوراك و موت و حيات خويش را در دست اقتدار او ببيند .
آن " تسليم و رضا " كه از نبودن " چاره " و مقهور ديدن خود " در
كف شير نر خونخوارهای " پيدا شود ، از هر آتشی برای روح آدمی گدازندهتر
است .
اين در صورتی است كه انسان خود را مقهور و محكوم انسانی ديگر زورمندتر
يا حيوانی قوی پنجهتر از خود مشاهده كند . اما اگر آن قدرت مسلط يك
قدرت نامرئی و مرموز باشد و تصور خلاصی از آن و تسلط بر آن ، تصور امر
محال باشد چطور ؟ مسلما صد درجه بدتر .
يكی از مسائلی كه توجه بشر را هميشه به خود جلب كرده است اين است كه
آيا جريان كارهای جهان طبق يك برنامه و طرح قبلی غير قابل تخلف صورت
میگيرد و قدرتی نامرئی ، ولی بینهايت مقتدر ، به نام سرنوشت و قضا و
قدر بر جميع وقايع عالم حكمرانی میكند و آنچه در زمان حاضر در حال صورت
گرفتن است و يا در آينده ص ورت خواهد گرفت در گذشته ، معين و قطعی شده
است و انسان مقهور و مجبور به دنيا میآيد و از دنيا میرود ؟ يا اصلا و
ابدا چنين چيزی وجود ندارد و گذشته هيچ نوع تسلطی بر حال و آينده ندارد و
انسان كه يكی از موجودات اين جهان است ، حر و آزاد و مسلط بر مقدرات
خويشتن است ؟ يا فرض سومی در كار است و آن اينكه سرنوشت ، در نهايت
اقتدار بر سراسر وقايع جهانی حكمرانی میكند و نفوذش بر سراسر هستی بدون
استثناء گسترده است ، در عين حال اين نفوذ غيرقابل رقابت و مقاومت
ناپذير ، كوچكترين لطمهای به حريت و آزادی بشر نمیزند . اگر اينچنين
است ، چگونه میتوان آن را توجيه
|