گرفت و منطق و فلسفه رايج شد نيز تطبيق نمی‏كند ، بسی بالاتر و والاتر از
آنهاست . آنچه در مسأله سرنوشت ، و قضا و قدر ، و جبر و اختيار آمده‏
است نمونه‏ای از اين منطق است . اين خود می‏رساند كه قرآن كريم از منبع و
منشأ ديگری سرچشمه گرفته و آن كس كه قرآن بر زبان مقدس او جاری شده‏
است ، حقايق توحيدی را با ديده ديگری می‏ديده و مشاهده می‏كرده است ، و
هم می‏رساند كه اهل بيت پيغمبر ( صلوات الله و سلامه عليه و عليهم )
آشنايی‏شان با منطق قرآن و علوم قرآن با ديگران متفاوت بوده است .
در جاهايی كه ديگران به اقتضای علو مطلب از سطح عادی افكار بشری دچار
سرگيجه بوده‏اند ، آن بزرگواران حقايق را با روشن بينی خاصی بيان كرده‏اند
. جای تعجب نيست اگر ديده می‏شود حتی متكلمين شيعه قادر نبوده‏اند . اين‏
مسائل را درست هضم كنند كه انحرافی برای آنها دست ندهد .
هنگامی كه انسان به كلمات بزرگانی مانند شيخ مفيد و سيد مرتضی و علامه‏
حلی و مجلسی و امثال اينها برخورد می‏كند و بيانات آنان را در اين‏
زمينه‏ها در كتب كلامی يا در شرح احاديث می‏بيند ، متوجه می‏شود كه اين‏
شخصيتهای بزرگ از قرار گرفتن تحت تأثير بيانات معتزله و اشاعره مصون‏
نمانده‏اند ، طرز تفكرشان نزديك به طرز تفكر معتزله يا اشاعره بوده است‏
و ناچار بوده‏اند تا حد زيادی آيات و اخبار را د ر اين گونه مسائل تأويل‏
و توجيه كنند . بديهی است اين نقصی برای آن بزرگان محسوب نمی‏شود . هر
كس ديگر هم كه در شرايط آنها می‏بود نمی‏توانست از آنچه آنها مصون‏
نمانده‏اند مصون بماند . در همه شرق و غرب عالم ، اين منطق منحصر است به‏
قرآن كريم و فرزندان و پروردگان اين كتاب مقدس ، يعنی اوليای دين .