بدهد بر محور عشق و علاقه‏های معنوی و روحانی ، و علاوه بر اينكه ابزاری‏
است در دست ما جوهر و ماهيت ما را دگرگون سازد ، و نه ايمان می‏تواند
جانشين علم گردد ، طبيعت را به ما بشناساند ، قوانين آن را بر ما مكشوف‏
سازد و خود ما را به ما بشناساند .
تجربه‏های تاريخی نشان داده است كه جدائی علم و ايمان خسارتهای غير
قابل جبران به بارآورده است ايمان را در پرتو علم بايد شناخت ايمان در
روشنائی علم از خرافات دور می‏ماند با دور افتادن علم از ايمان ، ايمان‏
به جمود و تعصب كور و با شدت به دور خود چرخيدن و راه به جائی نبردن‏
تبديل می‏شود آنجا كه علم و معرفت نيست ، ايمان مؤمنان نادان وسيله‏ای‏
می‏شود در دست منافقان زيرك كه نمونه‏اش را در خوارج صدر اسلام و در
دوره‏های بعد به اشكال مختلف ديده و می‏بينيم .
علم بدون ايمان نيز تيغی است در كف زنگی مست ، چراغی است در نيمه‏
شب در دست دزد برای گزيده‏تر بردن كالا اين است كه انسان عالم بی ايمان‏
امروز ، با انسان جاهل بی ايمان ديروز ، از نظر طبيعت و ماهيت رفتارها
و كردارها كوچكترين تفاوتی ندارد چه تفاوتی هست ميان چرچيل‏ها و جانسون‏ها
و نيكسون‏ها و استالين‏های امروز با فرعون‏ها و چنگيزها و آتيلاهای ديروز ؟
ممكن است گفته شود مگر نه اين است كه علم ، هم روشنائی است و هم‏
توانائی ؟ روشنائی و توانائی بودن علم اختصاص به جهان بيرون ندارد ،
جهان درون ما را نيز بر ما روشن می‏كند و به ما می‏نماياند و در نتيجه ما
را بر تغيير جهان درون نيز توانا می‏سازد پس علم ، هم می‏تواند جهان را
بسازد و هم انسان را ، پس هم كارخودش