عجبا با اينكه ويل‏دورانت اعتراف می‏كند كه خلاء موجود در درجه اول يك‏
" خلاء آرمانی " است ، خلاء است در ناحيه مقاصد و غايات و آرمانها ،
خلاء است كه به پوچيگرائی منتهی شده است ، با اينكه تصديق می‏كند كه اين‏
خلاء ، خلاء نوعی تفكر و نوعی ايمان به مقاصد و اهداف انسانی است ، با
همه اينها می‏پندارد كه با هر نوع معنويتی هر چند از حدود قوه تخيل تجاوز
نكند چاره پذير است ، می‏پندارد سرگرمی به تاريخ و هنر و زيبائی و شعر و
موسيقی قادر است چنين خلاء را كه از عمق فطرت آرمانخواه و كمال مطلوب‏
جوی انسان ناشی می‏شود پركند .

جانشينی علم و ايمان

دانستيم كه علم و ايمان نه تنها با يكديگر تضادی ندارند بلكه مكمل و
متمم يكديگرند اكنون پرسش ديگری مطرح است : آيا ممكن است ايندو جای‏
يكديگر را پر كنند ؟
پس از آنكه شناختيم نقش علم چيست و نقش ايمان چيست ، نياز چندانی‏
به طرح و پاسخ اين پرسش نيست بديهی است كه نه علم می‏تواند جانشين‏
ايمان گردد كه علاوه بر روشنائی و توانائی ، عشق و اميد ببخشد ، سطح‏
خواسته‏های ما را ارتقاء دهد و علاوه بر اينكه ما را در رسيدن به مقاصد و
هدفها و در پيمودن راه به سوی آن مقاصد و اهداف مدد می‏دهد ، مقاصد و
آرمانها و خواسته‏هائی از ما را كه به حكم طبيعت و غريزه بر محور فرديت‏
و خودخواهی است از ما بگيرد و در عوض ، مقاصد و آرمانهايی به ما