چيزی میداند كه از آن به عقل تعبير میكند و عارف من واقعی انسان را آن
چيزی میداند كه از آن به دل تعبير میكند . البته شك نيست كه مقصود
عارف از دل ، اين دل گوشتیئی كه در طرف چپ بدن انسان است ، نيست ،
نمیخواهد بگويد من انسان همان دل گوشتیئی است كه پروفسور برنارد آن را
عمل جراحی میكند يا پيوند میزند . [ همچنانكه ] عقل يعنی مركز انديشه و
تفكر و حسابگری ، دل يعنی آن مركز احساس و مركز " خواست " در انسان ،
عقل يك كانون است و دل كانون و مركز ديگری است . عارف برای احساس و
برای عشق به طور كلی كه قويترين احساسها در انسان است ارزش و اهميت
زيادی قائل است . هر چه كه حكيم و فيلسوف برای فكر كردن و برای استدلال
و دليل منطقی آوردن ارزش قائل است ، عارف برای عشق ارزش قائل است ،
البته عشقی كه عارف میگويد ، با عشقهای روزنامهای ما فوقالعاده متفاوت
است ، عشقهای روزنامهای ، عشقهای جنسی است . عشق عارف ، عشقی است كه
اولا در انسان اوج میگيرد تا به خدا [ میرسد ] و معشوق حقيقی عارف ، فقط
خداست و بس . ثانيا عشقی كه عارف میگويد ، منحصر به انسان نيست ،
عارف معتقد است كه عشق در همه موجودات سريان دارد ، در كتب عرفانی و
بعضی كتب فلسفی متمايل به عرفان مثل اسفار بابی تحت عنوان " فی سريان
العشق فی جميع الموجودات " وجود دارد ، يعنی معتقدند عشق يك حقيقتی
است كه در تمام ذرات وجود ، جريان و سريان دارد . در اين هوا هم عشق
هست ، در آن سنگ هم عشق هست ، در آن ذرات اتمی هم عشق هست و اصلا
حقيقت ، عشق است و آنچه غير از عشق
|