را بايد مانند خود انگاريم .
اينها مقصودشان از معرفت همان معرفةالنفس ( شناختن خود ) است .
میدانيد در فلسفه هندی ، مسأله " مراقبه " مطرح است ، مسأله در خود
فرو رفتن مطرح است . ( البته حالا به صورت رياضتهای شاقه و كارهای
جوكيها درآمده و چيزهای ديگری در آن پيدا شده است ، من اينها را نمیگويم
) . اساس فلسفه هندی بر شناختن نفس و مراقبه و طرد خاطرات و كشف
حقيقت " خود " است و از شناختن خود ، محبت پيدا میشود .
پس انسان كامل در اين مكتب ، يعنی انسانی كه خود را بشناسد كه اگر
خود را شناخت ، بر خود مسلط میشود و بعد كه بر خود مسلط شد ، نسبت به
ديگران محبت پيدا میكند . حال میخواهيد اسم اين مكتب را " مكتب
معرفت " بگذاريد و يا " مكتب محبت " ، اسمش را هر چه میخواهيد
بگذاريد .
دو مكتب ديگر
در دو سه قرن اخير يك سلسله مكتبهای ديگر پيدا شده است كه اينها
بيشتر به جنبههای اجتماعی گرايش پيدا كردهاند ، نه به جنبههای فردی .
يكی انسان كامل را " انسان بیطبقه " میداند ، معتقد است كه اگر انسانی
در طبقهای باشد مخصوصا در طبقههای عاليتر هميشه يك انسان معيوب است و
بلكه در جامعه طبقاتی ، هيچوقت انسان درست و سالم وجود ندارد . اين
مكتب ، به انسان كامل ايدهآل هم چندان معتقد نيست ، چون برای انسان
مقام