می‏گويد من همينم كه هستم ، من محل تغير هستم و ثباتی در من نيست . دنيا
می‏گويد م ن را همانطور كه هستم ، درك كن ، چرا می‏خواهی مرا آنطور كه‏
نيستم ، باور كنی ؟ من يك جوری هستم و دارم خودم را هم به تو نشان می‏دهم‏
ولی تو می‏خواهی مرا آنطور كه نيستم و خودت خيال می‏كنی ، باور كنی ، پس‏
دنيا كسی را فريب نمی‏دهد ، انسان فريب می‏خورد . « انت المتجرم عليها
ام هی المتجرمة عليك » ؟ بيا حساب كنيم ، آيا تو بر دنيا جنايت كردی‏
يا دنيا بر تو جنايت كرد ؟ تو به اين عالم خيانت می‏كنی يا عالم به تو
خيانت می‏كند ؟ « متی غرتك ؟ » دنيا كی تو را فريب داد ؟ « ام متی‏
استهوتك ؟ » كی دنيا هوای نفس تو را طلب كرد ؟ اين تو هستی كه با هوای‏
نفس خود دنبال دنيا هستی . « أبمصارع ابائك من البلی ؟ أم بمضاجع‏
امهاتك تحت الثری » ؟ بعد فرمود : « الدنيا مسجد احباء الله » دنيا
مسجد دوستان خداست . آيا اگر مسجد نباشد ، عابد می‏تواند عبادت كند ؟
« متجر اولياء الله » ( 1 ) دنيا بازار تجارت اولياء خداست . اگر بازار
نباشد ، آيا بازرگان می‏تواند بازرگانی كند و سود ببرد ؟
آن فكر كه دنيا را برای انسان [ به منزله ] زندان و چاه و قفس می‏داند
و می‏گويد وظيفه انسان بيرون رفتن از اين زندان و خارج شدن از اين چاه و
شكستن اين قفس است ، مبتنی بر يك اصل ديگری در باب " معرفةالنفس "
و " معرفةالروح ) ] است كه اسلام آن را قبول ندارد .

پاورقی :
. 1 نهج‏البلاغه ، حكمت . 131