عابدی را كه به كوهی پناه برده و آنجا مشغول عبادت است ، توصيف و
تمجيد می‏كند . می‏گويد من به او گفتم كه تو چرا به شهر نمی‏آئی كه به مردم‏
خدمت كنی . ( 1 ) عابد يك عذری می‏آورد ، سعدی هم سكوت می‏كند ، مثل‏
اينكه عذر عابد را قبول كرده است ، می‏گويد :
بگفت آنجا پری رويان نغزند
چوگل بسيار شد پيلان بلغزند
پری رويان نغز در شهر هستند ، اگر چشمم به آنها بيفتد ، اختيار خودم را
ندارم و نمی‏توانم خودم را ضبط كنم ، [ لذا ] آمده‏ام خودم را در دامن غار
حبس كرده‏ام .
ماشاءالله به اين كمال ! آدم برود خودش را يك جا حبس كند [ كه به‏
كمال برسد ] ؟ اين كه كمال نشد . آقای سعدی ! قرآن احسن القصص را برای‏
شما نقل كرده است . احسن القصص قرآن ، داستان يوسف است ، داستان‏
يوسف ، داستان " « انه من يتق و يصبر »" ( 2 ) است ، يعنی قرآن‏
می‏گويد تو هم يوسف باش ! تمام امكانات و شرايط برای كامجويی فراهم شده‏
و حتی راه فرار بسته است ولی در عين حال ، عفت خود را حفظ می‏كند و
درهای بسته را به روی خود باز می‏كند . يوسف ، جوانی عزب و بدون زن و در
نهايت درجه زيبايی

پاورقی :
. 1 البته سعدی ضد اين مطلب را هم در جای ديگر گفته است :

صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه
بشكست عهد صحبت اهل طريق را
گفت آن گليم خويش برون می‏برد زموج
وين سعی می‏كند كه بگيرد غريق را

كه در فرق عالم و عابد ، حرف درستی گفته است .
. 2 سوره يوسف ، آيه . 90