يك روح كلی است محيط بر همه روحها . باز مولوی در داستان ابراهيم ادهم‏
كه البته افسانه است ، در اين مورد اشاره‏ای دارد . او افسانه‏ها را ذكر
می‏كند به اعتبار اينكه می‏خواهد مطلب خودش را بگويد . هدف او نقل تاريخ‏
نيست . افسانه‏ای را نقل می‏كند تا مطلبش را بفهماند . [ می‏گويد ]
ابراهيم ادهم به كنار دريا رفت و سوزنی را به دريا انداخت و بعد سوزن‏
را خواست . ماهيها سر از دريا در آوردند در حاليكه به دهان هر كدامشان‏
سوزنی بود . تا آنجا كه می‏گويد :
دل نگه داريد ای بی حاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
و تا آنجا كه می‏گويد آن شيخ يعنی آن پير از انديشه آن طرف واقف شد :
شيخ واقف گشت از انديشه‏اش
شيخ چون شير است و دلها بيشه‏اش
مسئله ولايت در شيعه معمولا به آن معنای خيلی به اصطلاح غليظش مطرح است‏
، به معنی حجت زمان كه هيچ زمانی خالی از حجت نيست « و لولا الحجة
لساخط الارض باهلها » يعنی هيچوقت نبوده و نخواهد بود كه زمين از يك‏
انسان كامل خالی باشد . و برای آن انسان كامل مقامات و درجات زيادی‏
قائلند و ما در اغلب زيارتها كه می‏خوانيم به چنين ولايت و امامتی اقرار
و اعتراف می‏كنيم يعنی معتقديم كه امام دارای چنين روح كلی است . ما در
زيارت می‏گوئيم ( اين را همه ما هميشه می‏خوانيم و جزء اصول تشيع است ) :
« اشهد انك تشهد مقامی و تسمع كلامی و ترد سلامی » ( تازه ما برای مرده‏اش‏
می‏گوئيم . البته از نظر ما مرده و زنده او فرقی ندارند . چنين نيست كه‏
زنده‏اش اينطور نبوده و فقط مرده‏اش اينطور است . ) من گواهی می‏دهم كه‏
تو الان وجود مرا در اينجا حس و ادراك