تذكر يك سلسله افعال يا حوادث همراه است كه زمانی هستند وگرنه " من‏
" كه مشاهده می‏شود قابل انطباق به زمان حتی به حسب تصور نيز نيست )
پيوسته يك

پاورقی :
>
ثانيا هر كسی بالوجدان تشخيص می‏دهد كه در گذشته و حال يكی است نه‏
بيشتر ، و اگر مانند مجموع حلقه‏های زنجير بود و در هر لحظه از زمان يك‏
حلقه آن فقط موجود بود اين تميز و تشخيص ميسر نبود . چگونه ممكن است‏
درباره يك حلقه زنجير كه در يك سر واقع شده حكم كرد كه عين همان حلقه‏ای‏
است كه در سر ديگر واقع شده ؟ و بعلاوه نفس برای تشخيص اينكه در گذشته‏
و حال يكی است احتياجی به احياء خاطرات گذشته ندارد و اگر مانند
حلقه‏های زنجير بود بايد ادراك خود در گذشته بدون تذكر يك خاطره ميسر
نباشد .
ثالثا همان‏طوری كه در قسمت حافظه گفته شد ، روی فرضيه ماديين بازشناسی‏
- يعنی تشخيص اينكه اين خاطره يادآوری شده متعلق به گذشته است و ادراك‏
جديد نيست - ممكن نيست . اين اشكال در اين مسأله به طريق اولی وارد
است ، يعنی اگر " من " عبارت از مجموع سلسله متوالی ادراكات باشد كه‏
فقط با يكديگر ارتباط تعاقبی يا علی و معلولی دارند چگونه ممكن است شخص‏
بتواند تميز بدهد كه من همان كسی هستم كه در پيش بودم .
رابعا روی فرضيه ماديين ادراكات عموما عبارت است از فعاليتها و
خواص سلولهايی كه مراكز سلسله اعصاب را تشكيل داده‏اند و خود اين سلولها
دائما با همه محتويات خود در تغيير و تبديل‏اند ، يك دسته می‏ميرند و
دسته ديگر جای آنها را می‏گيرند ، و حال آنكه هر كسی حضورا تشخيص می‏دهد
كه بدون تغيير و تبديل و زياده و نقصان ( البته در خود نه در حالات )
همان كسی است كه در شصت يا هفتاد سال پيش بوده .
و خلاصه اين بيان كه متكی به آگاهی نفس از وجود و نحوه وجود خود است‏
آنكه از راه " انتساب " ( اينكه انسان ادراكات را منسوب به خود
می‏داند نه عين خود ) و از راه " وحدت " ( اينكه هر كسی تشخيص می‏دهد
كه در گذشته و حال يكی است نه بيشتر ) و از راه " عينيت " ( اينكه‏
تشخيص می‏دهد كه خود عين همان است كه بوده نه غير آن ) و از راه "
ثبات " ( تشخيص اينكه هيچ‏گونه تغييری در خود من حاصل نشده است )
ثابت می‏شود كه آنچه انسان آن را به عنوان حقيقت خود می‏شناسد يك‏