از اين روی فلاسفه كه به واقعيت جهان معلومات معتقد بودند ( در مقابل
سوفسطائيان كه جزء فلاسفه به شمار نمیروند ) از دورههای قديم به دو دسته
متمايز تقسيم شدند :
. 1 " جزميون " يا " يقينيون " كه تحصيل علم مطابق با واقع را ممكن
میدانند يعنی ذهن انسان را دارای خاصيتی میدانند كه میتواند اشياء را
آنطور كه هستند درك كند و به يك سلسله قواعد منطقی قائلاند كه رعايت
كامل آن قواعد ، ذهن را از خطا حفظ میكند .
. 2 " شكاكان " كه خاصيت مزبور را نفی میكنند و در حقيقت بودن
معلومات بشری ترديد میكنند .
ولی جزميون بعدها شبهات شكاكان را نيز يك نوع سفسطه تلقی كردند ،
آنها را هم جزء سوفسطائيان به شمار آوردندو بين " سوفسطائی " و "
شكاك " امتيازی قائل نشدند و يكباره " فيلسوف " به كسی گفتند كه :
اولا عالم را هيچ در هيچ نداند .
ثانيا پی بردن به حقايق جهان را ميسر و ممكن بداند .
عقيده قدما
اين دو جهت از تعريفی كه قدما برای فلسفه ( به معنای عام ) مینمودند
خوب پيداست . قدما در تعريف " فلسفه " میگفتند :
" فلسفه عبارت است از آگاهی به احوال موجودات عينی و خارجی به همان
نحو كه در واقع و نفس الامر هستند تا اندازهای كه در استطاعت بشر است
" . ( 1 )
ناگفته نماند كه اضافه كردن اين جمله ( تا اندازهای كه در استطاعت بشر
است ) برای اين نكته بود كه انسان هر چند میتواند با درست راه بردن فكر
به كشف حقايق نائل شود اما از طرف ديگر حقايق جهان بیپايان است و
استعداد بشر محدود ، پس بشر فقط به كشف پارهای از حقايق جهان میتواند
نائل شود و اما " علم كل " نصيب
پاورقی :
. 1 هوالعلم باحوال اعيان الموجودات علی ما هی عليه فی نفس الامر بقدر
الطاقه البشريه .