هلاكت است . آيا اگر اراده خدا تعلق بگيرد ، از اين لشكرها كاری ساخته‏
است ؟ " « امن هذا الذی هو جند لكم ينصركم من دون الرحمن »" آيا اين‏
كه سپاه شما شمرده می‏شود و آن را سپاه خودتان می‏دانيد اينها هستند كه شما
را در مقابل حق ياری كنند و به فرياد شما برسند ؟ اينها فقط غرور است و
فريب .

داستان مرگ مامون

داستان مرگ مامون داستان عجيبی است . مسعودی در مروج‏الذهب می‏نويسد
كه مامون در يكی از جنگهايش ( گويا با روم جنگيده بود ) ( 1 ) با يك‏
لشكر فوق‏العاده جراری لشكركشی كرده بود ، در حدود صد هزار نفر سپاهش‏
شمرده می‏شدند . دشتی را در همين قسمتهای شمال سوريه نام می‏برد به نام "
پرسوس " كه دشت بسيار باصفايی بود . وقتی مامون برمی‏گشت ، اين دشت‏
باصفا را ديد ، خيلی خوشش آمد ، دستور داد همين جا اطراق شود . چشمه‏
بسيار بزرگی آنجا بود و آب بسيار سردی از زمين می‏جوشيد . اين چشمه به‏
قدری باصفا بود كه آن ريگهای زير كاملا پيدا بود . دستور داد تخت و
خرگاهش را همان‏جا زدند . نشسته بود و غرق در خيالات و افكار خودش بود .
در اين بين ، در همان جلوی چشمه كه استخرمانندی بود ناگهان يك ماهی سفيد
بسيار زيبايی پيدا شد . مامون هوس كرد همين ماهی را بگيرند و كباب كنند
. گفت : غواص بيايد اين را بگيرد . فورا مردی آمد و خودش را در

پاورقی :
. 1 آن زمان ، استانبول فعلی و قسطنطنيه قديم مركز روم بوده است و اين‏
قسمت سوريه و اطراف آن تقريبا مرز دنيای اسلامی شمرده می‏شد ، بعد در
دوره‏های سلاطين عثمانی و سلطان محمد فاتح بود كه اينها فتح كردند و خلافت‏
شرقی مسيحيت را برچيدند .