همين طور كه گفتم - حتی از جيب يكديگر هم خبر نداريم تا چه رسد به
قسمتهای ديگر . پس آنها برای ما میشود پنهان ، و لهذا - مثلا همين جا كه
ما نشستهايم - اگر كسی از دل ما خبر بدهد میگوييم ازغيب خبر میدهد ، اگر
از جيب ما خبر بدهد باز میگوييم از غيب خبر داده است ، تا چه رسد به
مارواء اين ديوار ، پشت اين ديوار آن خانه ديگر و آن شهر ديگر .
آيا مقصود از اينكه " خداوند عالم غيب و شهادت است " چنين چيزی
است ؟ يا نه ، همه اينها تازه جزء شهادت است ؟ اين عالم ما و عالم
طبيعت و عالم محسوس از اول تا به آخرش همه شهادت است . اعماق اين
زمين هم - اگر فرو برويد - همه شهادت است . غيب يعنی يك امر ناديدنی
نه امر ديدنیای كه فعلا ما آنرا نمیبينيم . داخل آن خانه برای كسانی كه
آنجا هستند شهادت است اينجا غيب است ، داخل اين خانه برای كسانی كه
آنجا هستند شهادت است آنجا غيب است ، ولی هم آن ديدنی است هم اين ،
هم آن خانه حس كردنی و لمس كردنی است هم اين خانه . اما چيزهايی هست
كه غيب است به معنی ناديدنی ، يعنی اصلا قابل رؤيت و قابل احساس نيست
. مثلا فكر و انديشه و روح و احساسات ما كه اكنون اينجا وجود دارد ، همه
اينها آثارشان پيداست ، و الا خود اينها را فقط هر كسی در درون خودش -
چون خودش عين همان دورن است - آگاه است و هيچ كس نمیبيند . اينها
ديدنی نيست يعنی به چشم قابل احساس نيست و با دست قابل لمس كردن
نيست .
در عالم نيز همين جور است . همين طور كه در اندام ما ناديدنی و ديدنی
وجود دارد ، ( در عالم هم ناديدنی و ديدنی وجود دارد ) . مثلا ما درون خود
به معنای احشاء و امعاء و قلب و كبد و ريه و كليه خود را نمیبينيم ولی
ديدنیاند و نمیبينيم ، از باب اينكه پرده شكم فعلا مانع
|