در همان شعاع ديد ، ديگر در يك نقطه ديگر نمی‏تواند متمركز شود . فكر و
ذهن ما اگر به يك امر متوجه شود از توجهش به امور ديگر كاسته می‏شود .
حداكثر اين است كه انسان چيزی را در متن نظر خودش قرار می‏دهد و چيزهايی‏
در حاشيه نظرش قرار می‏گيرد . انسان وقتی كه مثلا به يك نقطه در اين اتقا
كاملا دقيق است متن نظرش آن نقطه است ولی در شعاع چشمش تا چند متر اين‏
طرف و چند متر ان طرف هم احيانا اگر حركتی صورت بگيرد در حاشيه نظرش‏
مشهود است ، اما از آن حاشيه كه جدا می‏شود ديگر مشهود نيست . فكر انسان‏
هم اگر متوجه امری باشد ( از امور ديگر باز می‏ماند ) . مثلا كسی كه محصل‏
است و درس می‏خواند و در عين حال بازرگان هم هست ، در آن واحد نمی‏تواند
هم مسأله رياضی حل كند هم حسابهای بازرگانی‏اش را برسد . اين كار ، او را
از ان كار باز می‏دارد و آن كار از اين كار . " « لا يشغله شأن عن شأن
" معنايش اين است كه با اينكه در آن واحد شؤون لا يتناهی و تجليات غير
تناهی در عالم هست و كارهای غير متناهی در عالم صورت می‏گيرد ، آيا خدای‏
متعال مثل انسان است كه اين همه كار زياد ( را نتواند در آن واحد انجام‏
دهد و بگوييم ) همه كه نمی‏شود صدر در صد زير نظر خدا باشد ؟ !
يك وقتی در همين جلسه عرض كردم ، سابق در مجله‏ای خوانده بودم ، دختر
يكی از رجال معروف ، در سنين بيست سالگی اسب سواری می‏كرده ، از اسب‏
می‏افتد ، نخاعش پاره می‏شود و فلج می‏گردد . اطبا را می‏آورند ، به فرنگ‏
می‏برند يا از آنجا اطبا می‏آورند ، بالأخره فايده نمی‏بخشد و او به صورت‏
يك موجود فلج همين جور می‏افتد . مجله با او مصاحبه كرده بود . سؤالاتی‏
كرده بود كه تو اكنون با اين حال چگونه زندگی می‏كنی ؟ و . . . او از جمله‏
راجع به خدا گفته بود كه من از خدا چيزی نمی‏خواهم چون می‏دانم خدا اينقدر
گرفتاری دارد كه به همه