انسان طوری عمل می‏كند كه هميشه هر چه عمل كند يا واجب است يا مستحب يا
مباح ، و حتی مباح هم ممكن است نباشد ، كه علامه حلی می‏گويد من يازده سال‏
با خواجه نصيرالدين طوسی زندگی كردم يك مباح از او نديدم . نه اينكه يك‏
آدم دوری گزين از همه چيز بود ، بلكه يعنی آنچنان كارش راتنظيم كرده بود
كه همه كارها برايش يا واجب می‏شد يا مستحب . اگر می‏خوابيد آن خواب‏
برايش مباح نبود ، حتما مستحب بود ، چون خواب را در وقتی می‏كرد كه به‏
آن نياز داشت . اگر غذا می‏خورد ، آن غذا را وقتی می‏خورد و آنچنان می‏خورد
كه آن عذا را بايد می‏خورد ، خوردنش بر او واجب يا حداقل مستحب بود ، و
لباس كه می‏پوشيد و حرف كه می‏زد ( همين طور ) . يك كلمه حرفش حساب‏
داشت . حرفی كه هيچ اثر نداشت نمی‏گفت . پس او حرف مباح نداشت ، كه‏
انسان تقوا داشته باشد حتی از غير خدا ، تقوا داشته باشد از توجه به غير
خدا ، تقوا داشته باشد از غفلت خدا . اينها همه مراتب تقواست . اين‏
است كه در قرآن مراتب ( تقوا ) ذكر شده است .
" « و لتنظر نفس ما قدمت لغد »" و بايد ( اين " ل " لام امر است‏
و لام امر دلالت بر وجوب می‏كند . حال چگونه است كه اين جزء واجبات‏
شمرده نشده ، خودش مطلبی ) و واجب است و لازم است كه كسی ، نفسی در
آنچه كه پيش می‏فرستد دقت كند . در منطق قرآن هر عملی كه انسان مرتكب‏
می‏شود " پيش فرستاده " است ) . با اينكه در منطق ظاهر انسان عملش به‏
گذشته تعلق می‏گيرد ، يعنی ما هر كاری را كه امروز انجام می‏دهيم ، به فردا
كه می‏رسيم ، كار ما به گذشته تعلق دارد ، يعنی خودمان می‏گذريم ، كاری را
اكنون انجام می‏دهيم ، بعد كار ما منقضی و تمام می‏شود ولی خود ما هستيم ،
خود ما جلو می‏آييم و كار ما عقب می‏ماند ،