يكديگر بوده‏اند تغيير شغل و تغيير صفت و تغيير خصوصيات می‏دهند ، می‏شوند
مثلا سلولهايی كه بايد سلسله اعصاب را تشكيل بدهند ، بعد اين سلولها يك‏
حالت مصونيتی پيدا می‏كنند كه تا آخر عمر هستند ( عجيب اين است ! ) و
اما آن سلولهای ديگر سلولهايی است كه بايد بيايند و بروند ، بخشی از
آنها قلب را تشكيل بدهند ، بخش‏ديگر استخوان را و بخش ديگر گوشت را .
كم‏كم نقشها پيدا می‏شود . بعد كار می‏رسد به آنجا كه در اندام همين بچه‏
ميليونها رگ مويين به وجود می‏آيد . " مويين " يعنی به اندازه مو ، اما
چون ما از مو باريكتر ناريم می‏گوييم به اندازه مو ، در حالی كه اگر هزار
تايشان را به همديگر بتابند به اندازه يك مو نمی‏شود ، و تازه همه اينها
با آن نازكی كه به چشم نمی‏آيد كانالهای ارتباطی هستند . بديهی است كه‏
اينها نمی‏تواند حساب نشده باشد . چشم انسان را در نظر بگيريم . اين ماده‏
بی شكل اولی تا به صورت چشم در می‏آيد چقدر صورت پيدا می‏شود ؟ ! اگر
صورت مثل صورت روی ديوار بود می‏گفتيم يك خط از اين طرف كشيدند اين شد
كله ، بعد شد گردن ، بعد پا ، اين شد صورت انسان . می‏گفتيم اين چيز
ساده‏ای است . اما در " صورتی " كه ما می‏گوييم صحبت اين حرفها نيست .
چند سال پيش آلمانيها نمايشگاهی در ايران داير كرده بودند كه آخرين‏
مظهر صنعت جديد بود . شخصی می‏گفت رفته بوديم و با مسؤول آن صحبت‏
می‏كرديم . او می‏گفت اگر قرار باشد كارخانه‏ای ساخته شود كه بتواند به‏
اندازه فقط كليه انسان كار انجام بدهد كارخانه‏ای بايد ساخده شود برابر
همه سطح تهران ( تازه خودكار نيست ) .
" « هو الله الخالق الباری‏ء المصور »" تقدير و اندازه گيری از او ،
ايجاد از او ، صورت بخشی از او . بعد " « له الاسماء الحسنی »" هر چه‏
اسماء حسنی است از آن اوست ، هر چه صفت كماليه به نحو اكمل است‏
منحصرا از آن