میزند نه از باب اين است كه جهازات جسمانی انسان با حيوان فرق میكند ،
يعنی زبان انسان را بر خلاف حيوان طوری ساختهاند كه بتواند حرف بزند .
به زبان مربوط نيست ، به جسم مربوط نيست ، به روح مربوط است . اين
زبان و دهان و مخارجی كه انسان دارد حيوان هم عينا اينها را دارد ولی
حيوان كه نمیتواند حرف بزند به دليل اين است كه ادراكش برای سخن گفتن
كافی نيست . پس منشأ و ريشه سخن گفتن آن استعداد فطری انسان در ادراك
كليات است .
حال اين كه در قرآن میفرمايد : " « علمه البيان »" خدا به انسان
بيان را ، ظاهر كردن مكنونات ما فی الضمير خود را آموخت ، بعضی مفسرين
گفتهاند مقصود اين است كه لغات را خدا وضع كرده است يعنی مشكل انسان
فقط اين بوده كه میبايست لغت برايش وضع میشد ، خدا قبلا آمده به وسيله
انبياء لغات را وضع كرده است . مثلا لغت عربی ، لغت عبری . لغت فارسی
. لغت تركی را به وسيله پيغمبران وضع كرده و در اختيار انسانها قرار
داده است ، اين معنی " « علمه البيان »" است ، يعنی خدا واضع لغات
است . ( بعد نظريهای هم در علم لغت شناسی در قديم پيدا شده بود كه اصلا
واضع لغت خداست به دليل " « علمه البيان »" . ) البته اين نظر را
بعضی گفتهاند ولی نه بعضی كه قابل اعتنا باشند .
ديگران گفتهاند اولا معنی " « علمه البيان »" " علمه اللغة " نيست
. صحبت در لغت نيست . اگر سخن از لغت میبود باز يك حرفی بود . صحبت
از سخن گفتن و بيان كردن و استعداد بيان كردن مكنونات خود است . اين
همان استعدادی است كه انسان در ادراك كليات دارد . پس " خدا به
انسان بيان را تعليم كرده " يعنی در فطرت انسان آن استعداد را نهاده
است كه بعد منشأ میشود برای بيان كردن . اين مطلب را دانستيم .
اين دو نعمت در اين دو سوره ذكر شده است يعنی نعمت بيان كه
|