كلمه اين نيست . اين كلمه از همان ماده " تخلل " است . تخلل يعنی‏
آميختگی ، يكی شدن . اگر خليل از ريشه " خلت " به معنای حاجت باشد ،
ما خدا را می‏توانيم " خليل ابراهيم " بناميم ولی ابراهيم را ديگر
نمی‏توانيم " خليل الله " بگوييم . خدا را به اعتبار اينكه نيازمنديهای‏
ابراهيم عليه‏السلام را بر می‏آورد می‏توان گفت خليل ابراهيم است اما
ابراهيم چطور ؟ ظاهر اين است كه خلت به معنی آميختگی است . دو نفر
وقتی با همديگر دوست می‏شوند ، ولو ريشه‏اش مطامع باشد ، بالاخره با
يكديگر اختلاط و امتزاج روحی پيدا می‏كنند . مولوی می‏گويد :
می‏رود از سينه‏ها در سينه‏ها
از ره پنهان صلاح و كينه‏ها
دو نفر وقتی با يكديگر معاشرت كنند ولو مبنای معاشرتشان مطامع و منافع‏
مادی باشد چه بخواهند و چه نخواهند روح آنها با يكديگر مخلوط می‏شود . از
روح اين ، روح او متأثر می‏شود و از روح او روح اين و خود به خود در اين‏
بين تخلل و اختلاط و امتزاج پيدا می‏شود . حال چند روايت ديگر را عرض‏
می‏كنم .
در كافی حديثی از اميرالمؤمنين عليه‏السلام هست كه راجع به شرايط دوستی‏
می‏فرمايد : « " من استحكمت لی فيه خصلة من خصال الخير احتملته عليها و
اغتفرت فقد ما سواها و لا اغتفر فقد عقل و لا دين " » اگر كسی يك خصلت‏
نيك در او باشد و ساير خصلتها را نداشته باشد برای من قابل تحمل است كه‏
به خاطر همان خصلت نيكش با او دوستی كنم . اما دو چيز است كه آنها ركن‏
دوستی است . اگر آن دو ركن باشد و هيچيك از خصلتهای ديگر نباشد برای من‏
كافی است . ولی دو خصلت است كه اگر آنها را نداشته باشد قابل تحمل‏
نيست ، قابل معاشرت نيست. آن دو خصلتی كه نبودشان قابل تحمل نيست يكی‏
" عقل " است و ديگری "دين". « " و لا اغتفر فقد عقل و لا دين " » آن‏
چيزی كه از نظر من در دوستی