هرگز اثری بر آن مترتب نيست . فرض كنيد میروند فوتبال بازی میكنند .
چندين بار توپ از اين طرف میرود آن طرف و از آن طرف میرود اين طرف ،
به اين دروازه وارد میشود ، به آن دروازه وارد میشود . شما از نظر نفس
كار در نظر بگيريد ، به روح آن بچه كار نداشته باشيد ، به خود كار توجه
كنيد . حالا اين توپ به اين دروازه برود يا به آن دروازه ، چه اثری بر
اين كار مترتب است ؟ هيچ . البته هر لعبی اگر دقت كنيد لعب نسبی است
يعنی از نظر آن كار بازيچه است ، ولی اين بچه چرا اين كار را میكند ؟ او
در عالم خيال خودش ( به هدفی میرسد ) . فقط از نظر خيال اين بچه ( يا
بزرگ ) بازی نيست ، يعنی از اين راه قوه خيال او به هدف و مقصد خيالی
خودش میرسد .
مثال ديگری عرض میكنم . فلاسفه بحثی دارند در باب لعب و لهو و اين
جور چيزها . اغلب ما عادتهايی داريم كه نوعی عبث و لعب است . يك كسی
عادتش اين است كه انگشتانش را میشكند ، ديگری عادتش اين است كه با
تسبيح بازی كند ، يكی با انگشترش بازی میكند ، يكی با محاسنش بازی
میكند . اگر از كسی كه اين بازی را میكند بپرسيد اين كار را برای چه
میكنی ؟ میگويد هيچ چيز . راست است ، خود اين كار برای " هيچ چيز "
صورت میگيرد يعنی در اين كار " هيچ چيز " است . اما نيرويی در اين
هست كه میخواهد خودش را به جايی برساند ، يعنی قوه خيال و واهمه او با
همين " هيچ چيز " تفننی میكند ، ولی خود كار " هيچ چيز " است . حالا
میآييم سراغ كار حكيمانه . كارهايی كه ما انجام میدهيم كه اينها را "
حكيمانه " تلقی میكنيم بعد میبينيد همين كارهای حكيمانه ما از يك نظر
حكيمانه است و از يك نظر همه كارهای حكيمانه
|