يعنی مطابق آنچه كه ما از قرآن استنباط می‏كنيم آنجا روح محض نيست كه هر
چه لذت باشد منحصرا لذت روحی باشد و رنج و درد هم منحصرا رنج و درد
روحی باشد . در اين دنيا بدون شك ما دو لذت داريم ، روانشناسی هم دو
نوع لذت برای انسان می‏شناسد ( و دو نوع رنج هم داريم ) : لذتهای جسمانی‏
( و لذتهای روحانی ) ، كه خود لذت جسمانی هم باز روحی است ، يعنی اگر
روح نباشد جسم لذت نمی‏برد . مقصود از " لذت جسمی " لذتی كه جسم می‏برد
نيست ، چون جسم قطع نظر از روح ، يك مرده و يك جماد است . لذات‏
جسمانی يعنی لذاتی كه انسان با روحش می‏برد از راه جسم ، و به عبارت‏
ديگر لذات عضوی . لذات عضوی خاصيتش اين است كه اولا اختصاص دارد به‏
يك عضو معين ، و ثانيا با يك محرك بيرونی ارتباط دارد ، يعنی در وقتی‏
است كه يك تأثير متقابلی است ميان يك عامل بيرونی و عامل درونی . مثلا
انسان اگر دستش را بگذارد روی حرير ، خوشش می‏آيد ، احساس می‏كند كه‏
دستش خوشش می‏آيد ، ديگر آن وقت پايش خوشش نمی‏آيد ، چشم يا گوشش هم‏
خوشش نمی‏آيد . علاوه بر اين تابع يك عامل بيرونی هم عجالتا هست ، يعنی‏
دستش در اثر تماس با يك شی‏ء ديگر خوشش می‏آيد ، اين تماس كه برطرف‏
بشود ، لذت هم بر طرف شده . لذتی كه انسان از يك آواز می‏برد از راه‏
گوش است نه از راه چشم . باز لذت چشم اختصاص به چشم دارد ، چنانكه‏
دردهای جسمی هم همين طور است . اگر سوزنی به كف دست انسان فرو برود
انسان درد را در همين جا احساس می‏كند ، يعنی آن وقت ديگر دندانش درد
نمی‏كند ، می‏گويد دستم درد می‏كند ، واقعا احساس می‏كند دستش درد می‏كند .
وقتی كه انسان دندانش درد می‏كند باز درد را در آن احساس می‏كند و
نمی‏گويد چشمم درد می‏كند . اين است كه لذتها و دردهای جسمی را