میآورند در حرم مطهر و متوسل میشود . بعد در حرم او را ارجاع میكنند به
حضرت حجت . ( من الان يادم رفته كه گفت در بيداری يا در خواب ، ولی
بالأخره ارجاعش میكنند . ) بعد میآيد . گفت كه آخرهای شب بود ،
تابستان هم بود و در اتاق باز بود ، من در بستر بيدار بودم ولی كسان من
همه در حياط بودند . ( اصلا ساكن نجف بود ، بعد آمده بود ايران ) . يك
شبحی را ديدم از در وارد شد و از طرف دست راست آمد تا رسيد بالای سر من
. ( مذاكراتی را هم میگفت كه بسياری از آنها يادم نيست . ) غرضم
اينجاست . گفت لقمهای به من داد و گفت بگير بخور . من آن لقمه را
خوردم ، و اين تعبير او بود ( اگر كسی او را میديد میفهميد كه چگونه آدمی
است كه هيچ وقت در حرف او يك سر سوزن كم و زياد وجود نداشت ) گفت
لقمهای خوردم كه مانند آن ، لذيذ در عمرم نخورده بودم و نخوردهام و اين
لقمه را خوردم اما همين كه خوردم خوردن همان و احساس اينكه رمق به تمام
بدنم آمد همان . پا شدم نشستم . بعد بلند شدم رفتم در حياط . فرياد آنها
بلند شد ، ديدند مرده زنده شد !
غرضم اين جهت است كه همان لقمهای هم كه انسان از نوع لقمه جسمانی (در
آنجا ) تناول كند ، باز از نظر درجه شبيه اين نيست
|