به اينكه اصلا تمام شخصيت انسان آزادی است و لازمه آزادی همان " نه "
گفتن و تمرد كردن و تسليم هيچ چيزی نبودن و در مقابل همه چيز عاصی بودن (
عصيان مطلق ) و ايستادن در مقابل همه چيز و از آن جمله خداست ( حالا به‏
خدا هم چندان اعتقاد ندارد : اگر خدايی باشد ) . همين ديشب مقاله‏ای را
يكی از همين تيپ افراد در روزنامه كيهان نوشته بود راجع به حافظ ، و در
واقع بايد گفت راجع به مسخ حافظ . اين بيچاره را هم آنچنان دارند مسخ‏
می‏كنند كه خدا می‏داند ! ظاهرا به مناسبت اين شعر ( كه اصلا اين شعرهای‏
حافظ را هم هيچ درك نمی‏كنند ) : " جلوه‏ای كرد رخش ديد ملك عشق نداشت‏
" بحث را كشانده بود به مسأله شيطان و خدا ، كه حافظ هم شايد در فلان‏
شعر نظرش به شيطان است ، بالاخره شيطان هر چه بود در مقابل او خود نشان‏
داد ، اين نهايت كمال است برای شيطان و نهايت بدبختی و ذلت است از
آدم و از همه فرشتگان كه تا خدا گفت سجده كنيد ، همه فرشتگان گفتند چشم‏
. آن كه از خودش شخصيت نشان داد شيطان بود ، گفت ابدا ، اعتنا ندارم .
حرفشان به اين شكل است . تكبر ، تسليم نبودن ، عصيان كردن ولو در مقابل‏
خدا ، كمال انسانيت است . شيطان شدن و " نه " گفتن ، سجده نمی‏كنم ،
امرت را اطاعت نمی‏كنم ، اين كمال است ، چون در مقابل او هم باز از
خودش خود نشان می‏دهد ، شخصيت نشان می‏دهد ، بی‏شخصيتی نشان نمی‏دهد كه‏
بگويد بله .
اين همان العزيز الكريم است كه قرآن دارد می‏گويد . حالا در قديم آن‏
العزيز الكريم‏ها فلسفه نداشتند ، امروز اگزيستانسياليسم دارد فلسفه هم‏
برايش می‏سازد . داستان معروف آن گربه‏ای است كه يك بابايی گربه مزاحمی‏
داشت و هر وقت سفره‏اش را پهن می‏كرد اين گربه می‏آمد يك " مو "
می‏گفت . او هم چيزی به او می‏داد ولی گربه هم كه بی‏حياست ،