ديگر از خود اراده‏ای ندارد . او نيست كه حرف می‏زند ، اصلا او از خودش‏
سخن ندارد ، اين خداست كه دارد با زبان او حرف می‏زند . دست او كه‏
حركت می‏كند او نيست كه دستش را حركت می‏دهد ، اين خداست كه دست او
را حركت می‏دهد . مفهوم آن حديثی است كه شيعه و سنی نقل كرده‏اند : "
لايزال العبد يتقرب الی بالنوافل حتی اذا احببته ، فاذا احببته كنت سمعه‏
الذی يسمع به و بصره الذی يبصر بها و يده الذی يبطش بها " ( 1 ) بنده‏
قدم به قدم به من نزديك می‏شود تا آنجا كه مورد محبت و عنايت من قرار
می‏گيرد . به آن مرحله كه رسيد منم چشم او كه می‏بيند و منم گوش او كه‏
می‏شنود و منم دست او كه دراز می‏شود ، يعنی اويی ديگر در كار نيست .
بنابراين شما بايد بدانيد كه با خدا بيعت كرده‏ايد نه با كس ديگر ،
پس وفای به چنين بيعتی وفای به بيعت با خداست و نقض چنين بيعتی نقض‏
بيعت با خداست . حال از اين چه نتيجه‏گيری می‏شود ؟ در بيعت با بشر دو
طرف‏است ، يعنی هر دو طرف سود و زيان دارند ، سودی اگر باشد مال دو
طرف است ، زيانی هم باشد مال دو طرف است . وقتی كه شخصی با يك نفر
ديگر بيعت می‏كند بر خلافت ، بر حكومت و امثال اينها ، آن كسی كه بيعت‏
می‏گيرد ، از تابعين خودش سود می‏برد و در مقابل ، متعهد است به اينها
سود برساند . اما اگر انسان با خدا بيعت كند ، آن كه سود نمی‏خواهد و
بی‏نياز از سود است خداست و آن كه صد در صد سود می‏برد بنده است . نتيجه‏
اين است كه اگر بيعت را نقض كند آن كه ضرر می‏برد باز صد در صد بنده‏
است نه خدا . لهذا می‏فرمايد چون طرف بيعت خداست " « فمن نكث » "
پس هر كسی كه اين بيعت

پاورقی :
. 1 اصول كافی ، ج / 4 ص 53 و بحار الانوارج / 87 ص 31 ، با اختلاف در
عبارت .