پاورقی : > افراد را به حكم يك روح خانوادگی ، روح قبيلهای ، روح قومی و امثال اينها پيوند میداد ضعيف میشود بشر به سوی فرديت میرود يعنی پيوند طبيعی و عاطفی او با افراد ديگر كاهش پيدا میكند ، و اين يك امر محسوسی است . شما اگر همين مردم ايران امروز را با مردم پنجاه يا صد سال پيش مقايسه كنيد میبينيد هر چه به عقب بر میگرديم پيوندهای خونی ، نژادی و خانوادگی بيشتر بوده و هر چه كه تمدن جلو آمده است اين پيوندها كاسته شده و كم كم به حدی رسيده است كه حتی برادرها هم با يكديگر تقريبا در حدی بيگانه شدهاند . در قديم پسر عموها پيوندشان از برادرهای امروز قويتر بود ، بلكه نوه عموها و عمهها و خالهها وقتی به يكديگر میرسيدند واقعا يك احساس الفتی میكردند در حالی كه امروز حتی وقتی برادرها به يكديگر میرسند اين طور نيست . در اروپا كه اساسا حتی پيوند پدر و پسر و مادر و فرزند هم دارد ضعيف و بريده میشود . همه شدهاند " من " . " ما " ی قبيلهای و " ما " يی كه تعصب قبيلهای به وجود میآورد ، همه به " من " تبديل شده است . از طرف ديگر بشر نيازمند به اين است كه روابط اجتماعی داشته باشد و امروز به اين نقطه رسيدهاند كه بايد چيزی جانشين آن عصبيتهای قبيلهای بشود ولی ديگر چيزی در حد عصبيت نمیتواند وجود داشته باشد ، بايد يك عاملی كه افراد را آگاهانه به يكديگر پيوند بدهد وجود داشته باشد ، يعنی بايد فلسفهای برای زندگی وجود داشته باشد ، فلسفهای كه افراد به آن ايمان داشته باشند ، چون اگر ايمان نباشد و اعتقاد و خضوع و عاطفه نباشد فلسفه كاری نمیتواند بكند . فلسفه فقط فكر است ، فكر هم مسخر انسان است ، يعنی تابع تمايلات انسان است . علم روشنايی است ، عمده اين است كه انسان چه چيز بخواهد و ( با استفاده ) از اين روشنايی بخواهد به كجا برود . از علم كاری ساخته نيست . اين است كه میگويند بشر به يك ايمان و به يك آرمان و به يك فلسفه آرمان ساز نيازمند است و همين جاست كه به اصطلاح امروز نقش عظيم دين روشن میشود . و نياز امروز افراد بشر به چيزی كه حكم يك روح را داشته باشد كه افراد را به يكديگر پيوند بدهد و حب و دوستی و علاقه به سرنوشت يكديگر و وحدت ( در بين آنها ايجاد كند ) معلوم میگردد . آن پيوندی كه مربوط به دوران قبيلهای بود گسسته شد ولی بشر امروز پيوند جديدی میطلبد . به همين دليل نيازی كه در گذشته افراد بشر به دين داشتهاند ، امروز آن نياز را به مرتبه اشد و اعلی دارند .