مهيبی از آن دوردستها میآيد ، درست مثل اينكه شتری را بخواهند داغ كنند
و اين شتر نعره بكشد . ولی هر چه اطرافم را نگاه كردم شتری نديدم اما
صدای نعره ، عجيب میآمد . وادی السلام خلوت بود . در اين بين متوجه شدم
كه در آن سر وادی السلام چند نفر حركت میكنند . گفتم شايد اينها دارند
شتر داغ میكنند . همين طور آرام آرام راه افتادم و به طرف آنها رفتم .
ديدم بله ، صدا از همان جا میآيد ولی وقتی كه رسيدم ديدم آنجا شتری نيست
، ميتی را آوردهاند و میخواهند دفن كنند و اين صدا صدای همين ميت است و
من به اين شدت میشنوم و اينها نمیشنوند ، من از آن سر وادی السلام اين
صدا را میشنيدم ، خيال میكردم شتر داغ میكنند ، حالا هم آمدهام اينجا و
میشنوم ، ولی اينها نمیشنوند .
حال خيال نكنيد هر آواز و هر صدايی كه در عالم باشد همه میشنوند . آن
صدا ، صدای ديگری است و آن گوش هم بايد گوش ديگری باشد .
مجلسی اول پدر مرحوم مجلسی معروف كه او هم مرد بسيار جليل القدر و
عالم و متقی و فوق العادهای بوده و از شاگردان شيخ بهايی است نقل میكند
كه شش ماه قبل از وفات شيخ بهايی ، روزی ما در خدمت ايشان به زيارت
اهل قبور در تخت فولاد اصفهان كه قبر بابا ركن الدين در آن بوده است و
شايد هنوز هم باشد رفتيم . يك وقت ديدم ايشان رو كرد به ما و گفت شما
چيزی نشنيديد ؟ گفتم نه . ديگر سكوت كرد و حرفی نزد ، راه افتاد و آمد .
از آن روز ما ديديم حال شيخ تغيير كرده ، بيشتر به خود پرداخته ، حال
توبه و انابه پيدا كرده و يك حال ديگری غير از حال سابق دارد . همه ما
شاگردها حدس زديم هر چه بود آن روز اتفاق افتاد . ايشان
|