يكی از چيزهايی كه پايه خانوادگی و محيط خانوادگی را محكم می‏كند ، همين‏
مسأله است و علت اينكه پايه كانون خانوادگی در دنيای اروپا سست و
متزلزل است همين است و امروز هم در جامعه ما به هر نسبت كه از فرنگيها
پيروی كنيم كانون خانوادگی را متزلزل كرده‏ايم . وقتی كه جامعه ما به‏
دستور اسلام واقعا عمل می‏كرد ، يعنی پسرها واقعا قبل از ازدواج ، با زنی و
دختری در تماس نبودند و به اصطلاح فرنگيهای امروز يك گرل فرند ( FRIEND
GIRL ) نداشتند ( رفيق دختر نداشتند ) و دخترها هم همين طور ، ازدواج‏
برای يك پسر يا دختر يك آرزو بود . يك پسر به سن پانزده سالگی كه‏
می‏رسيد ، احساس طبيعی نياز به همسر در او پيدا می‏شد ، يك دختر هم همين‏
طور ، و اين طبيعی است كه آرزوی يك پسر اين بود كه زن بگيرد چون به‏
وسيله ازدواج از محدوديت و ممنوعيت استفاده از زن خارج می‏شد و به مرز
آزادی استفاده از زن می‏رسيد . آنوقت "
شب زفاف كم از صبح پادشاهی نبود
" چون روی خاصيت روانی ، اولين موجودی كه اين پسر را به اين حظ و بهره‏
رسانده يعنی از محدوديت به آزادی رسانده همسرش بوده ، و برای دختر هم‏
اين پسر اولين كسی بوده كه او را از محدوديت به آزادی رسانده است . اين‏
بود كه پسر و دخترهايی كه اصلا همديگر را نديده بودند و ازدواج كرده بودند
، آنچنان با يكديگر الفت می‏گرفتند كه وضع عجيبی بود . ( نمی‏خواهم بگويم‏
كه نديدن ، كار درستی است ، نه ، اسلام اجازه داده است كه ببينند ، ولی‏
اگر هم نديده بودند ، وقتی به يكديگر می‏رسيدند تا لب گور به يكديگر عشق‏
می‏ورزيدند ) .
اما سيستم فرنگی به پسر اجازه می‏دهد كه تا زمانی كه زن نگرفته روابط
جنسی‏اش آزاد باشد و به دختر هم اجازه می‏دهد تا شوهر