كه روح انسان يك مقدارش آشكار است و مقدار بيشترش مخفی و پنهان است‏
، اينها را برای اين ذكر كردم [ كه بگويم ] نه تنها روح انسان چنين است‏
، خود جهان هم همين طور است ، ما مقداری از جهان را داريم می‏بينيم ،
مقدار بيشترش حكم همان هندوانه زير آب را دارد ، او باطن عالم است ،
او جان عالم است و ما از او بی‏خبريم . و خود ما هم همين طور ، ما غير از
اين چشم ، چشم ديگر داريم ، غير از اين گوش ، گوش ديگر داريم ، غير از
اين ذائقه ذائقه ديگر داريم ، غير از اين لامسه ، لامسه ديگر داريم ، غير
از اين شامه ، شامه ديگر داريم ، و باز غير از همه اينها قوای ديگر داريم‏
. اينكه قبلا عرض كردم يك آدم پاك و مهذب و منزه ، صداهايی را در همين‏
جهان می‏شنود كه ما نمی‏شنويم ، معلوم می‏شود كه يك حواس ديگری هست . علم‏
امروز وجود حواس زيادی را احتمال می‏دهد ، و حتی ممكن است حيوانات‏
چيزهايی را احساس بكنند كه ما انسانها احساس نمی‏كنيم . حديث است كه‏
پيغمبر اكرم فرمود من قبل از دوره رسالت ، در مدتی كه گوسفند چرانی‏
می‏كردم ، گاهی می‏ديدم اين گوسفندها مثل اينكه يك تكانی می‏خورند ، ولی من‏
چيزی احساس نمی كردم ، اما بعد از اينكه به نبوت رسيدم پرسيدم ، گفتند
اين حيوانات صداهايی را می‏شنوند كه انسانها نمی‏شنوند .
اصلا عبادت برای چيست ؟ برای اين است كه در ما نورانيت پيدا شود ،
يعنی همان حسی كه اسمش را می‏خواهيد حس ششم بگذاريد يا حس دهم و يا حس‏
صدم ، [ برای اين است كه ] بلكه به آن عمق عالم ، به آن جان عالم راه‏
پيدا كنيم ، خودمان جان و دل پيدا كنيم و با جان عالم آشنا شويم . فخر
رازی يك رباعی دارد ، رباعی خوبی است ، می‏گويد :