و هم جانش . ولی در عين حال نه خطر جانی [ و مالی ] مانع او می‏شود و نه‏
مجازاتها ، چرا ؟ برای اينكه يك سلسله علل ديگر وجود دارد كه از آن طرف‏
او را هل می‏دهد . مجازات می‏خواهد مانند يك افسار مانعش شود ، اما آن‏
علل ديگر او را تحت فشار قرار می‏دهد . مثلا شما يك راننده تا كسی يا يك‏
راننده كرايه را موعظه كنيد كه تند نرو ، و يا مجازاتهای مختلف برايش‏
قائل شويد ، اما اگر او در شرايطی قرار گرفته باشد كه يك ماشين اجاره‏
كرده و از صبح كه بيرون می‏آيد چنانچه مثلا 120 تومان درآمد نداشته باشد
بايد او و خانواده‏اش نان نخورند چون مثلا 60 تومان را بايد به صاحب‏
ماشين تحويل دهد والا فردا ماشين را در اختيارش نمی‏گذارد ، و 30 تومان هم‏
خرج استهلاك و غيره كند ، و 30 تومان در روز برای او باقی می‏ماند اگر او
را هزار جور موعظه كنيد و بگوييد جان خودت در خطر است ، فلان مقدار تو
را جريمه می‏كنند و زندانت می‏برند ، در مقابل آن فشار كه حتما بايد 30
تومان به خانه ببرد و اگر نبرد روی ديدن زن و بچه‏اش را ندارد چكار
می‏تواند بكند ؟ باز او و از صبح زود پايش را روی گاز می‏گذارد و به سرعت‏
در خيابانها حركت می‏كند ، به هر حال بايد آن 120 تومان در بيايد ، يك‏
جبر بر وجودش حكومت می‏كند ، اين است كه مجازات سرش نمی‏شود و موعظه‏
هم در اينجا ديگر مؤثر نيست . پس اگر ما بخواهيم جلوی او را بگيريم‏
سنگين كردن مجازات كاری را درست نمی‏كند ، از راه علل و موجباتش بايد
وارد شويم . وقتی از راه علل و موجبات وارد شديم مثلا كاری كرديم كه او
با روزی 7 ساعت به آرامی كار كردن ، خرج زن و بچه‏اش را در بياورد او هم‏
ديوانه نيست كه جان خود و سرمايه‏ای را كه در اختيارش است به خطر
بيندازد و يا خود را گرفتار زندان كند . اين