خار خار حسها و وسوسه
|
از هزاران كس بودنی يك كسه ( 1 )
|
میگويد ای انسان ! تو گاهی خيال میكنی كه يك موجود بسيار پاكی هستی و
هيچ عيب و نقصی نداری ، ولی اگر توجه كنی ، گاهی از روی يك خار (
خارهای روحی كه در تو پيدا میشود ) از روی يك ميلها ، از سوی يك
وسوسهها بايد بفهمی كه در درونت يك چيزهايی هست ، خودت از آن بی خبر
هستی .
مثال ديگری ذكر میكند ، در آن مثال انسان را به حوضی تشبيه میكند كه در
ته آن حوض كثافتهايی سرگين و امثال آن جمع میشود ، ولی اينها رسوب
میكند و ته نشين میشود . صبح زود وقتی انسان میرود سر حوض ، به حوض
نگاه میكند میبيند آب صاف است مثل اشك چشم و تا آن ته حوض پيداست .
آدم احساس نمیكند كه در اينجا يك چيز ديگری وجود داشته باشد ، ولی دو
سه ساعتی از طلوع آفتاب میگذرد ، آفتاب روی اين آب میتابد ، حرارت
سبك را سنگينتر و سنگين را سبكتر میكند ، يكمرتبه میبينيد از آن ته
حوض چه كثافتها بيرون میزند ، يكدفعه میبينيد چيزی از ته حوض جستن كرد
و آمد بالا ، يك قطعه سرگين . آدم باور نمیكرد كه در ته اين حوض به اين
صافی و پاكی يك چنين كثافتی وجود داشته باشد . میگويد ای انسان تو روح
خودت را گاهی نگاه میكنی ، در يك شرايطی ، میگويی الحمدلله وقتی كه من
نگاه میكنم میبينم از اخلاق رذيله چيزی در من وجود ندارد ، ولی اشتباه
میكنی ، بگذار يك آفتاب بتابد ، بگذار يك ناراحتی به وجود بيايد ،
پاورقی :
. 1 مثنوی ، دفتر اول .