خطبه هاى نماز جمعه تهران

به امامت رهبر معظم انقلاب اسلامى

26 / 1 / 1379


خطبه اول

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالميـن نحمده و نستعينه و نستغفره و نومـن به و نتـوكل عليه و نصلى و نسلـم علـى حبيبه و نجيبه و خيرته فـى خلقه حافظ سـره و مبلغ رسـالاته بشيـر نعمته و نذيـر نقمته سيـدنا و نبينا ابـى القـاسـم المصطفـى محمد وعلى اله الاطيبين الاطهرين المنتجبين و اصحابه المخلصيـن و صل على بقيه الله فـى الارضين وصل علـى ائمه المسلمين و حماه المستضعفيـن و هداه المومنين .

اوصيكم عبادالله بتقوىالله.

يك جمله در زيارت اربعين امام حسيـن (عليه الصلاه والسلام) ذكر شـده است كه مانند بسيارى از جملات ايـن زيارتها و دعاها, بسيار پرمغز و در خور تامل و تـدبـر است. امـروز به مناسبت روز تاسـوعا و روز عزا, در خطبه اول قدرى پيرامون هميـن جمله- كه ناظر به جهت قيام حسينى است- عرايضى عرض مـى كنيـم آن جمله ايـن است: ((و بذل مهجته فيك)). ايـن زيــــارت اربعين است منتها فقره هاى اول آن, دعاست كه گوينده ايـن جملات خطاب به خداوند متعال عرض مى كند: ((و بذل مهجته فيك)) يعنى حسيـن بـن على, جان و خون خود را در راه تـو داد ((ليستنفذ عبادك مـن الجهاله)) تا بندگان تـو را از جهل نجات بدهد (( و حيرالضلاله)) از سرگردانى ناشـى از ضلالت و گمراهـى آنها را بـرهاند. ايـن يك طرف قضيه است, كه طرف قيام كننـده است- كه حسين بـن علـى (عليه السلام) است- طرف ديگر قضيه, در ايـن فقره ى بعدى معرفـى مـى شـود: (( و قد تـوازر عليه مـن عزته الدنيا و باع حظه بالارذل الادنى)) نقطه مقابل, آن كسانى بـودند كه فريب زندگـى, آنها را به خـود مشغول كرده بـود دنياى مادى, زخارف دنيايـى, شهوات و هـواهاى نفـس, آنها را از خود بيخود كرده بود ((و باع حظه بالارذل الادنى)) سهمى را كه خداى متعال براى هرانسانى در آفرينـش عظيـم خود قرار داده است- كه ايـن سهم عبارت است از سعادت و خـوشبختى دنيا و آخرت- به بهاى پست و ناچيز و غيرقابل اعتنايـى فروخته بـودنـد. ايـن, خلاصه ى نهضت حسينـى است. بـا مـداقه ى در ايـن بيان, انسان احسـاس مـى كنـد كه نهضت حسينـى درواقع بـا دونگاه قابل ملاحظه است, كه هـردو هـم درست است اما مجمـوع دونگاه, نشاندهنـده ى ابعاد عظيـم ايـن نهضت است: يك نگاه, حركت ظاهرى حسيـن بـن علـى است كه حـركت عليه يك حكـومت فاسـد و منحـرف و ظالـم و سركوبگر- يعنى حكومت يزيد- است اما باطـن اين قضيه, حركت بزرگترى است كه نگاه دوم, انسان را به آن مـى رساند و آن حركت برعليه جهل و زبـونى انسان است. درحقيقت, امام حسيـن اگـرچه با يزيـد مبارزه مـى كنـد, اما مبارزه ى گسترده ى تاريخى امام حسيـن با يزيد كوته عمر بى ارزش نيست بلكه با جهل و پستى و گمراهى و زبونى و ذلت انسان است امام حسيـن با اينها دارد مبارزه مى كند.

يك حكـومت آرمانـى به وسيله ى اسلام به وجـود آمد. اگر بخـواهيـم ماجراى امام حسين را در سطورى خلاصه كنيم, ايـن طور مى شود: بشريت, دچار ظلـم و جهل و تبعيض بـود حكومتهاى بزرگ دنيا, كه حكومت قيصر و كسراى آن زمان است - چـه در ايـران آن روز, چـه در امپـراتـورى روم آن روز- حكـومـت اشرافيگرى و حكومت غيرمردمـى و حكومت شمشير بـى منطق و حكـومت جهالت و فساد بود حكومتهاى كـوچكتـر هـم- مثل آنچه كه در جزيـرالعرب بـود- از آنها هـم بـدتر بود مجمـوعا جاهليتـى دنيا را فراگرفته بـود. در ايـن ميان, نـور اسلام به وسيله ى پيامبر خدا و با مدد الهى و مبارزات عظيـم و توانفرساى مردمى توانست اول يك منطقه از جزيره العرب را روشـن كند و بعد بتـدريج گستـرش پيـدا كنـد و شعاع آن همه جا را فـرابگيـرد. وقتـى پيامبر از دنيا مى رفت, ايـن حكومت, حكـومت مستقرى بـود كه مـى تـوانست الگـوى همه ى بشـريت در طـول تاريخ باشـد و اگر آن حكـومت با همان جهت ادامه پيدا مى كرد, بدون ترديد تاريخ عوض مـى شد يعنى آنچه كه بنا بـود در قـرنها بعد از آن- در زمان ظهور امام زمـان دروضعيت فعلـى- پـديـد بيايد, درهمان زمان پـديد آمـده بـود. دنياى سرشار از عدالت وپاكـى و راستى و معرفت ومحبت, دنياى دوران امام زمان است كه زندگى بشر هـم از آن جا به بعد است. زندگى حقيقى انسان در ايـن عالـم, مربـوط به دوران بعد از ظهور امـام زمـان است كه خـدا مـى دانـد بشـر در آن جــا به چه عظمتهايـى نايل خـواهد شد. بنابرايـن, اگر ادامه ى حكـومت پيامبر ميسر مى شد و درهمان دوره هاى اول پـديـد مىآمـد و تاريخ بشـريت عوض مـى شـد, فـرجام كار بشـرى مـدتها جلـو مـى افتاد اما ايـن كار به دلايلـى نشـد. خصوصيت حكومت پيامبر ايـن بـود كه به جاى ابتنا بر ظلـم, ابتنا برعدل داشت به جاى شـرك و تفـرقه ى فكـرى انسان, متكـى بـر تـوحيـد و تمـركز برعبوديت ذات مقدس پروردگار بود به جاى جهل, متكى بر علـم ومعرفت بود به جـاى كينه ورزى انسانها با هـم, متكـى بـر محبت وارتبـاط و اتصال و رفق و مـدارا بـود يعنى يك حكـومت از ظاهر وباطـن آراسته, انسانـى كه درچنيـن حكـومتـى پرورش پيدا مى كند,انسانى باتقـوا, پاكدامـن, عالـم, بابصيرت, فعال, پـرنشاط, متحـرك و روبه كمال است. با گذشت پنجاه سال, قضايا عوض شد اسم, اسـم اسلام ماند نام, نام اسلامى بود اما باطـن ديگر اسلامـى نبـود به جاى حكومت عدل, باز حكـومت ظلـم بر سركارآمـد به جاى برابرى و برادرى, تبعيض و دودستگى و شكاف طبقاتى به وجـود آمد به جاى معرفت, جهل حاكـم شـد. دراين دوره ى پنجاه ساله, هـرچه به طـرف پاييـن مىآييم, اگر انسان بخواهد ازا يـن سرفصلها بيشتر پيدا كند, صدها شاهد ونمـونه وجود دارد كه اهل تحقيق بايـد اينها را بـراى ذهنهاى جـوان و جوينده روشن كنند.

امامت به سلطنت تبـديل شـد! ماهيت امامت, بـا مـاهيت سلطنت, مغايـر و متفاوت ومناقض است ايـن دو ضدهمند. امامت, يعنى پيشوايى روحى و معنوى پيـونـد عاطفـى و اعتقادى با مـردم اما سلطنت, يعنـى حكـومت با زور و قدرت وفريب, بدون هيچ گونه علقه ى معنوى وعاطفى و ايمانى ايـن دو, درست نقطه ى مقابل هـم است. امامت, حركتـى درميان امت, براى امت ودرجهت خير است.

سلطنت, يعنـى يك سلطه ى مقتـدرانه برعليه مصالح مردم و براى طبقات خاص براى ثروت اندوزى و براى شهوترانى گروه حاكـم. آنچه كه ما درزمان قيام امـام حسيـن مـى بينيـم, ايـن دومـى است, نه آن اولـى يعنـى يزيـدى كه بـرسـركـار آمـده بـود, نه بـا مـردم ارتبـاط داشت, نه علـم داشت, نه پرهيزگارى و پاكـدامنـى و پارسايـى داشت, نه سابقه ى جهاد در راه خـدا داشت, نه ذره يـى به معنـويات اسلام اعتقاد داشت, نه رفتار او رفتار يك مومـن بود, نه گفتار او گفتار يك حكيـم بود هيچ چيزش به پيامبر شباهت نداشت. درچنين شرايطـى, براى كسـى مثل حسيـن بـن على كه خـود او همان امامى است كه بايد به جاى پيامبر قرار بگيرد- فرصتـى پيـش آمد و قيام كرد.

اگر به تحليل ظاهرى قضيه نگاه كنيـم, ايـن قيام, قيام بـرعليه حكـومت فاسد و ضدمردمى يزيد است اما در باطـن, يك قيام براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ايمان و بـراى عزت است بـراى ايـن است كه مـردم از فساد و زبـونى و پستـى و جهالت نجات پيدا كنند لذا ابتدا كه از مدينه خـارج شـد, در پيام به بـرادرش محمـدبـن حنفيه- و در واقع در پيام به تاريخ- ايـن طور گفت: ((انى لم اخرج اشرا ولابطرا و لامفسدا و لاظالما)) مـن با تكبر, با غرور, از روى فخرفروشـى, از روى ميل به قدرت و تشنه ى قدرت بودن قيام نكردم ''انما خرجت لطلب الاصلاح فى ام جدى'' مـن مى بينـم كه اوضاع درميان امت پيامبـر دگرگـون شـده است حركت, حـركت غلطـى است حـركت, حـركت به سمت انحطاط است درضـد جهتـى است كه اسلام مـى خـواست و پيامبر آورده بود قيام كردم براى اين كه با اينها مبارزه كنم.

مبارزه ى امام حسيـن دو وجه دارد و ممكـن است دو نتيجه به بـار بياورد امـا هـر دو نتيجه خـوب اسـت : يـك نتـيجـه ايـن بـود كه امـام حسيـن (عليه السلام) بتـواند بر حكـومت يزيد پيروز بشـود و قدرت را از چنگ آن كسانـى كه با زور بـر سر مردم مـى كـوبيـدنـد و سـرنـوشت مردم را تباه مـى كردند, خارج كند و كار را در مسير صحيح خـود بيندازد اگر ايـن كار صـورت مى گرفت, البته باز مسير تاريخ عوض مى شد. يك وجه ديگر ايـن بـود كــه امــام حـسيـن نتـوانـد بــه هــر دليلـى ايـن پيـروزى سيـاســى و نظامـى را به دست بياورد آن وقت امام حسيـن در ايـن جا ديگـر نه بـا زبان, بلكه با خـون, با مظلـوميت, با زبـانـى كه تاريخ تا ابـد آن را فراموش نخواهد كرد, حرف خـود را مثل يك جريان مداوم و غيرقابل انقطاع در تـاريخ به جـريـان مـى انـدازد و ايـن كـار را امـام حسيـن كـــرد. البته آن كسانـى كه دم از ايمان مـى زدند, اگر رفتارى غير از آن داشتند كه به امام حسين نشان دادند, شق اول پيش مىآمد و امام حسيـن مى توانست دنيا و آخرت را در همان زمان اصلاح كند اما كـوتاهـى كردند! البته بحث ايـن كه چرا كوتاهى كردند, چه طـور كـوتاهـى كردند, از آن بحثهاى بسيار طـولانـى و مرارتبارى است كه بنده در چنـد سال قبل از ايـن تحت عنـوان (( خـواص و عوام )) آن را مقـدارى مطرح كردم- يعنى چه كسانـى كـوتاهـى كردند, گناه و تقصير به گردن چه كسانى بـود چه طـورى كوتاهى كردند, كجا كوتاهى كردند- كه مـن نمى خواهـم آن حرفها را مجددا بگويم. بنابرايـن, كوتاهى شد و به خاطر كـوتاهـى ديگران, مقصود اول حاصل نشـد اما مقصـود دوم حاصل گرديد ايـن ديگر آن چيزى است كه هيچ قدرتـى نمى تـواند آن را از امـام حسيـن بگيـرد قـدرت رفتـن به ميـدان شهادت دادن جـان و دادن عزيزان آن گذشت بزرگى كه از بس عظيم است, دشمـن در مقابل آن, هرعظمتى كه داشته باشد, كوچك و محـو مى شود و ايـن خـورشيد درخشان روزبه روز در دنياى اسلام نـورافشانـى بيشتـرى مـى كنـد و بشـريت را احـاطه مـى كنـد. امروز بيش از پنج قرن و ده قرن پيش, حسيـن بـن على اسلام و شما, در دنيا شناخته شـده است. امروز وضع به گـونه يـى است كه متفكران و روشنفكران و آنهايـى كه بـى غرضند, وقتـى به تاريخ اسلام برمـى خـورند و ماجراى امام حسيـن را مـى بينند, احساس خضـوع مـى كننـد. آنهايـى كه از اسلام سـر در نمـىآورنـد, امـا مفـاهيـــم آزادى, عدالت, عزت, اعتلا و ارزشهاى والاى انسانى را مى فهمند, با اين ديد نگاه مـى كنند و امام حسيـن, امام آنها در آزاديخـواهـى, در عدالت طلبـى, در مبارزه ى بـا بـديها و زشتيها, در مبارزه ى با جهل و زبونى انسان است.

امروز هـم هرجايى كه بشر در دنيا ضربه خورده است- چه ضربه ى سياسى, چه ضربه ى نظامـى, چه ضربه ى اقتصادى- اگر ريشه اش را كاوش كنيـد, يا درجهل است, يا در زبـونى يعنى يا نمـى دانند و معرفت لازم را به آنچه كه بايد معرفت داشته بـاشنـد, نـدارنـد يا ايـن كه معرفت دارنـد, اما خـود را ارزان فروخته اند زبـونى را خريده اند و حاضر به پستـى و دنائت شده اند! امـام سجـاد و اميـرالمـومنيـن- بنـابـر آنچه كه از آنها نقل شـــده- فرموده اند: (( ليس لانفسكم ثمـن الاالجنه فلاتبيعوها بغيرها)) اى انسان! اگر بناست هستى وهويت و موجـوديت تـو فروخته بشود, فقط يك بها دارد و بـس و آن بهشت الهى است به هرچه كمتـر از بهشت بفروشـى, سرت كلاه رفته است. اگر همه ى دنيا را هـم به قيمت قبول پستـى و ذلت و زبـونى روح به شما بـدهند, جايز نيست. همه ى آن كسانـى كه در اطراف دنيا تسليـم زر و زور صاحبان زر و زور شده اند و ايـن زبونى را قبول كرده اند- چه عالـم, چه سياستمدار, چه فعال سياسى واجتماعى, چه روشنفكر- به خاطر ايـن است كه ارزش خود را نشناختند و خـود را فـروختنـد. خيلـى از سياستمـداران دنيا خودشان را فروخته اند. عزت فقط ايـن نيست كه انسان روى تخت سلطنت يا رياست بنشينـد گـاهـى يك نفـر بـر تخت سلطنت نشسته است, به هزاران نفر هـم با تكبر فخرفروشـى مى كند و زور مى گـويد اما درعيـن حال زبـون واسير يك قـدرت و يك مركز ديگـر است اسير تمايلات نفسانـى خـود است كه البته اسراى سياسـى امروز دنيا به ايـن آخرى نمـى رسند اسير قـدرتها و اسير مراكزند!

اگر امروز شما به ايـن كشور بزرگ نگاه كنيد, مى بينيد كه چهره ى جوانان ايـن كشـور, از احساس استقلال و احساس عزت, بـرافـروخته و شادمان است. هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه دستگاههاى سياسى ايـن كشور, از قدرتى در دنيا كمترين فرمانى مى برند. همه ى دنيا هـم ايـن را قبـول دارند كه در هميـن كشور باعزت وباعظمت, قبل از انقلاب حكومتى سركار بـود كه افرادش تفرعن وتكبر داشتند و براى خـود جاه وجلال و جبروت قائل بـودند و مردم بايستـى در مقابلشان تعظيـم مى كردند و خـم مـى شدند اما همانها اسير و زبون ديگران بودند!

درهمين تهران هروقت سفيرآمريكا مى خواست مى توانست باشاه ملاقات كند وهر مساله يى را بر او ديكته كند و از او بخواهد و اگر اوانجام نداد به او تغيـر كنـد! ظاهـرشان جلال و جبروت داشت اما براى مـردم و بـراى ضعفا, زبـون بـودنـد! امام حسيـن خـواست ايـن زبـونـى را از انسانها بگيـرد. پيامبـر در مقابل مردم, ((كان رسـول الله(ص) ياكل اكل العبـد و يجلـس جلـوس العبـد)) خود مثل بندگان غذا مى خـورد و مثل بندگان مـى نشست, نه مثل اشراف زاده ها خـود پيامبر جزو فاميلهاى اشراف زاده بـود اما رفتار او با مردم خـود, رفتار متـواضعانه يـى بـود به آنها احترام مـى كرد به آنها فخر و تعند نمى فروخت اما اشاره و نگاه پيامبر بر تـن امپراتوران آن روز عالـم- در سالهاى آخـر عمـرش- لـرزه مـى انـداخت ايـن عزت است. امامت, يعنـى آن دستگاهى كه عزت خدايى را براى مردم به وجـود مـىآورد علـم و معرفت را به مردم مى دهد رفق و مدارا را ميان آنها ترويج مى كند ابهت اسلام و مسلميـن را در مقـابل دشمـن حفظ مـى كنـد امــــا سلطنت و حكـومتهاى جائرانه, نقطه اى مقـابل آن است. امـروز در خيلـى از جـاهاى دنيا اسمشان پادشاه نيست, اما در واقع پادشاهنـد اسمشان سلطان نيست و ظواهر دمكراسى هـم در آن جاها جارى است, اما در باطـن, همان سلطنت است يعنـى رفتار تعنـدآميز با مـردم, و رفتار ذلتآميز بـا هـر قـدرتـى كه بالاسر آنها باشـد! حتـى شما مـى بينيـد كه در يك كشـور بزرگ و مقتـدر, روسـاى سيـاسـى آنها بـاز به نـوبه ى خـود مقهور و اسيـر دست صـاحبـان كمپـانيها, مـراكز شبكه يـى پنهان جهانـى, مـراكز مـافيـايـى و مـراكز صهيونيستى هستند مجبـورند طبق ميل دل آنها حرف بزنند و موضعگيرى كنند بـراى ايـن كه آنها نـرنجنـد ايـن سلطنت است. وقتــى كه در راس, ذلت و زبونى وجود داشت, در قاعده و بدنه هـم ذلت و زبـونى وجـود خواهد داشت امام حسين عليه اين قيام كرد.

در رفتار امام حسيـن از اولى كه از مدينه حركت كرد, تا مثل فردايى كه در كـربلا به شهادت رسيـد, همـان معنـويت و عزت و سـرافــــرازى و در عيـن حال عبوديت و تسليـم مطلق در مقابل خدا محسوس است در همه ى مراحل هـم ايـن طـور است. آن روزى كه صـدها نامه و شايد هزارها نامه براى او آوردند كه ما شيعيان و مخلصان توييـم و در كـوفه و در عراق منتظر تـو هستيـم, او دچار غرور نشد. آن جا كه سخنرانى كرد و فرمود: ((خط المـوت علـى ولـد ادم مخط القلاده فـى جيـدالضاه )), صحبت از مرگ كرد نگفت كه چنان مى كنيم, چنيـن مى كنيـم يا دشمنانش را تهديد و دوستانـش را تطميع بكند از حالا مناصب را در كوفه تقسيـم بكند. حركت مسلمانانه, همراه با معرفت, همراه با عبـوديت, همـراه با تـواضع, آن وقتـى است كه حالا همه دستها را به طرف او دراز كرده اند و نسبت به او اظهار ارادت مـى كننـد. آن روزى هـم كه در كربلا همراه يك جمع كمتـر از صـد نفر تـوسط سـى هزار جمعيت از اراذل و اوباش محاصره شـد و جانش را تهديد كردنـد, عزيزانـش را تهديد كردند, زنها و حرم او را تهديد به اسارت كردنـد, آن روز هـم ذره يـى اضطـراب در اين مـرد خدا و ايـن بنـده ى خـدا و ايـن عزيز اسلام مشاهده نشد. آن راوىيـى كـه حـوادث روز عـاشـورا را نقـل كـرده است و در كتـابـها دهن به دهـن منتقل شده است, مى گويد:((فوالله ما رايت مكثورا)). مكثـور, يعنـى آن كسـى كه امـواج غم و انـدوه بر سـر او بـريزد بچه اش بميـرد, دوستانـش نابود بشوند, ثروتـش از بيـن برود, همه ى امواج بلا به طرف او بيايد. راوى مى گويد مـن هيچ كسى را در چهار موجه ى بلا مثل حسيـن بـن على محكـم دل تر و استـوارتر نـديدم ((اربط جاشا)). در ميـدانهاى گوناگـون جنگها, در ميـدانهاى اجتمـاعى, در ميـدان سيـاست, انســـان به آدمهاى گوناگونى برخـورد مى كند كسانى كه دچار غمهاى گوناگونند. راوى مى گـويد هرگز نديدم كسى در چنين هنگامه يى با اين همه مصيبت, مثل حسيـن بـن على, چهره يى شاد, مصمـم, حاكـى از عزم و اراده و متـوكل به خدا داشته باشد اين همان عزت الهى است ايـن جـريان را امام حسيـن در تاريخ گذاشت بشـر فهميد كه بايد براى آن چنان حكـومت و جامعه يى مبارزه كنـد جامعه يـى كه در آن پستـى و جهالت و اسارت انسان و تبعيض نباشـد. همه بـايـد بـراى آن چنان اجتماعى جهاد كننـد كه به وجـود بيايد و مـىآيـد و ممكـن است. يك روز بود كه بشر مايوس بـود اما انقلاب اسلامى و نظام اسلامى نشان داد كه همه چيز ممكـن است. نظام اسلامى به آن حد نرسيده است, اما بزرگتريـن مـوانع را در راه رسيـدن به آن مرحله از سرراه بـرداشت. وجـود حكـومت طاغوتـى, حكومت ديكتاتـورى, حكـومت انسانهايى كه بر مردم شير بـودند, ولـى در مقابل قدرتها روباه بـودند در مقابل مردم خـودشان با تفرعن و تكبـر بودند. اما در مقابل بيگانگان تسليـم و خاضع بـودنـد بزرگتريـن مانع بـراى يك ملت است آن هـم حكـومتـى كه همه قـدرتهاى جهانـى از او حمايت مى كردند. ملت ايران نشان داد كه اين كار, عملى و ممكـن است اين مـانع را بـرداشت و در ايـن راه حـركت كــرد.

به لطف و فضل الهى, در ايـن راه گـامهاى زيادى بـرداشته شـده است اما برادران و عزيزان! ما در نيمه راهيم. اگر ما پيام امام حسيـن را زنده نگه مى داريم, اگر نام امام حسين را بزرگ مى شماريـم, اگر ايـن نهضت را حادثه ى عظيم انسانـى در طـول تاريخ مى دانيم و بـراى آن ارج مـى نهيـم, بـراى اين است كه يادآورى ايـن حادثه به ما كمك خـواهـد كرد كه حـركت كنيم و جلـو برويم و انگشت اشاره امام حسيـن را تعقيب كنيـم و به لطف خـدا به آن هدفها برسيـم و ملت ايران ان شاالله خـواهد رسيد. نام امام حسيـن (عليه السلام) را خـدا بزرگ كـرده است و حادثه كـربلا را در تاريخ نگهداشته است. اين كه مى گويم ما بزرگ نگهداريـم, معنايش ايـن نيست كه ما ايـن كار را داريـم مـى كنيـم نه, ايـن حادثه عظيمتـر از آن است كه حـوادث گـونـاگـون دنيا بتـوانـد آن را كمـرنگ كنـد و از بيـن ببـرد. امـروز روز تاسـوعاست, فـردا, روز عاشـوراست. روز عاشـورا, اوج هميـن حادثه عظيـم و بزرگ است. حسيـن بـن على(عليه السلام) با سازو برگ جنگ به كربلا نيامده بـود. آن كسـى كه مى خـواهد به ميدان جنگ برود, سرباز لازم دارد اما امام حسيـن بـن على(عليه السلام) زنان و فرزندان خود را هـم با بيفتد خود آورده است اين به معناى آن است كه اين جابايد حادثه يى اتفاق كه عواطف انسانها را در طـول تاريخ همواره به خود متوجه كند, تا عظمت كار امام حسين معلوم بشود. امام حسيـن مى داند كه دشمـن پست و رذل است مى بيند كه ايـن كسانى كه به جنگ او آمده اند, عده يى جزو اراذل و اوباش كوفه هستند كه در مقابل يك پاداش كـوچك و حقير, حاضر شده اند به چنيـن جنايت بزرگـى دست بزنند مـى داند كه بـر سر زن و فرزند او چه خـواهنـد آورد امام حسين از اينها غافل نيست, اما در عيـن حال تسليم نمى شود از راه خـود برنمى گردد بر حركت در اين راه پافشارى مى كند پيداست كه ايـن راه چه قـدر مهم است ايـن كـار چه قــدر بزرگ است.

مـن امروز چند جمله يى ذكر مصيبت بكنم. البته شما از ساعتى پيش ايـن جا بوده ايد ذكر مصيبت كرده اند و شنيده ايد ايـن روزها هم در همه ى مجالس و محافل, ذكر مصيبت است. امروز, روز تاسوعاست و رسـم بر ايـن است كه در ايـن روز, گـوينـدگان و نـوحه سـرايان, راجع به شهادت اباالفضل العباس روضه بخـواننـد. آن طـور كه از مجمـوع قرايـن به دست مـىآيد, از مردان رزمآور- غيـر از كـودك شـش ماهه, يا بچه ى يازده ساله- اباالفضل العباس آخرين كسـى است كه قبل از امام حسين به شهادت رسيده است و ايـن شهادت هـم بـاز در راه يك عمل بزرگ- يعنـى آوردن آب بـراى لب تشنگان خيمه هاى ابـاعبـدالله الحسيـن- است. در ايـن زيـارات و كلمـاتـــى كه از ائمه (عليهم السلام) راجع به اباالفضل العباس رسيده است, روى دو جمله تاكيـد شده است:

يكـى بصيـرت, يكـى وفـا.

بصيـرت ابـاالفضل العبـاس كجـاست؟

همه ى اينها صاحبان بصيرت بـودند اما او بصيرت را بيشتر نشان داد. در روز تاسوعا, مثل امروز عصرى, وقتى كه فرصتى پيدا شد كه او خـود را از ايـن بلا نجات بدهد يعنى آمدند به او پيشنهاد تسليـم و امان نامه كردند و گفتند ما تـو را امان مى دهيـم آن چنان برخـورد جـوانمردانه يى كرد كه دشمن را پشيمان نمود: مـن از حسيـن جدا بشوم؟! واى بر شما! اف بر شما و امان نامه ى شما! نمـونه ى ديگـر بصيرت او ايـن بـود كه به سه نفـر از برادرانش هـم كه با او بودند, دستور داد كه قبل از او به ميدان بروند و مجـاهـدت كننـد تـا ايـن كه به شهادت رسيـدنـد.

مـى دانيـد كه اينها چهار برادر از يك مادر بـودنـد: اباالفضل العباس- برادر بزرگتر جعفر, عبدالله و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسيـن بـن على قربانى بكند به فكر مادر داغدارش هـم نباشد كه بگـويد حالا يكى از برادران برود تا ايـن كه مادرم دلخـوش باشد به فكر سرپرستـى فرزندان صغير خـودش هـم نباشـد كه در مدينه هستند ايـن همان بصيـرت است. وفادارى حضـرت اباالفضل العبـاس هـم از همه جا بيشتـر در هميـن قضيه ى وارد شـدن در شريعه ى فرات و ننـوشيـدن آب است. البته نقل معروفـى در همه ى دهانها هست كه امام حسيـن (عليه السلام) حضـرت اباالفضل را بـراى آوردن آب فـرستادنـد اما آنچه كه مـن در نقلهاى معتبـر- مثل ((ارشاد)) مفيد و ((لهوف)) ابـن طاووس- ديدم, اندكى با ايـن نقل تفاوت دارد كه شايد اهميت حادثه را هـم بيشتر مى كند. در ايـن كتابهاى معتبر اين طور نقل شده است كه در آن لحظات و ساعت آخر, آن قدر بر ايـن بچه ها و كـودكان, بر ايـن دختران صغير, بر اهل حرم تشنگى فشار آورد كه خـود امام حسيـن و اباالفضل با هـم به طلب آب رفتند اباالفضل تنها نرفت خود امام حسيـن هـم با اباالفضل حركت كردند و به طرف همان شريعه ى فرات- آن شعبه يى از نهر فرات كه در ايـن منطقه بـود- رفتند, بلكه بتـوانند آبى بياورند. ايـن دو برادر شجاع و قوى پنجه, پشت به پشت هم در ميدان جنگ جنگيدند يكـى امام حسيـن در سـن نزديك به شصت سالگـى است, اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نامآوران بـى نظير است ديگرى هـم برادر جـوان سى وچند ساله اش اباالفضل العباس است, با آن خصـوصياتى كه همه او را شناخته اند.

ايـن دو بـرادر, دوش به دوش هـم, گاهـى پشت به پشت هـم, در وسط درياى دشمـن, صف لشكـر را مـى شكافنـد بـراى ايـن كه خـودشان را به آب فـرات برسانند. بلكه بتـوانند آبـى بياورنـد. در اثناى ايـن جنگ سخت است كه ناگهان امام حسين احساس مـى كنـد كه دشمـن بيـن او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در هميـن حيص و بيص است كه اباالفضل به آب نزديكتر شـده و خـودش را به لب آب مـى رسـانـد. آن طـورى كه نقل مـى كننــــد, او مشك آب را پر مى كند كه براى خيمه ها ببرد. در ايـن جا هر انسانى به خودش حق مى دهد كه يك مشت آب هـم به لبهاى تشنه ى خودش برساند اما او در ايـن جا وفادارى خـودش را نشان داد. اباالفضل العباس وقتـى كه آب را بـرداشت, تـا چشمـش به آب افتـاد, ((فذكـر عطـش الحسيـن)) به يــاد لبهاى تشنه ى امام حسيـن, شايد به ياد فريادهاى العطش دختران و كودكان, شايد به ياد گريه ى عطشناك علـى اصغر افتاد و دلـش نيامد كه آب را بنـوشد آب را روى آب ريخت و بيرون آمد. در ايـن بيرون آمدن است كه آن حوادث رخ مى دهد و امام حسيـن(عليه السلام) ناگهان صداى برادر را مـى شنـود كه از وسط لشكر فرياد زد: ((يا اخا ادرك اخاك)).

نسئلك اللهم و ندعوك باسمك العظيـم الاعظم الاعز الاجل الاكرم و بالحسيـن و اصحـابه و اهل بيته ياالله يا الله يا الله يـا رحمـن و يـا رحيـم.

پـروردگارا به محمـد و آل محمـد, اسلام و مسلمانان را نصـرت عطا كـن.

پروردگارا به محمد و آل محمد, ملتهاى مسلمان, مردم مسلمان فلسطيـن و لبنان, در همه ى نقاط عالـم هـرجا مسلمانـى در مقابل دشمـن است, او را بر دشمنش پيروز بگردان.

پروردگـارا به محمـد و آل محمـد, امت اسلامى را قـدردان اسلام بگـردان حـاكميت اسلام و امـامت اسلام را به مسلمين برگردان.

پـروردگـارا به محمـد و آل محمـد, ملت مـا را بـر دشمنـانـش پيــروز گـردان و مشكلات را از كـار او بـاز كـــن.

پروردگارا به محمد و آل محمـد, ملت ما را به آرزوهاى بزرگـش برسان و دشمنانش را مقهور و منكوب كن.

پروردگارا به محمد و آل محمد, تـو را سوگند مى دهيـم, دلهاى مسلمانان را, دلهاى آحاد ملت ما را, دلهاى مـردم و مسئولان را هـرچه بيشتـر به هم نزديك كن.

پـروردگارا! ما را در راه امام حسين زنـده بـدار و در راه امام حسيـن بميران.

پـروردگـارا به محمـد و آل محمـد, قلب مقـدس ولى عصر را از ما راضى و خشنـود كـن و ما را از سربازان آن بزرگـوار قرار ده.

پـروردگـارا به محمـد و آل محمـد, ارواح مطهر شهداى عزيزمــان و روح مطهر امـام بزرگـوار را از ما راضى و خشنود كن.

پـروردگارا ما را بيامـرز پـدر و مادر و گذشتگان و ذوىالحقـوق ما را بيامرز.

بسم الله الرحمن الرحيم

( قل هـوالله احـد الله الصمـد, لـم يلـد و لـم يـولـد و لم يكن له كفوا احد ).

 

خطبه دوم

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

الحمدرب العالميـن نحمده و نستعينه و نستغفره و نومـن به و نتوكل عليه و نصلى و نسلـم علـى حبيبه و نجيبه سيدالانبيا والمرسليـن ابـى القاسـم المصطفـى محمـد و علـى اله الاطهريـن الاطيبيـن المنتجبيـن سيمـا علـــى اميرالمـومنين و الصديقه الطاهره سيده نساالعالمين و الحسـن والحسيـن سيدى شباب اهل الجنه و على بن الحسيـن و محمدبن علـى و جعفربـن محمـد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمدبن على و على بن محمد و الحسن بـن على و الخلف القـائم المهدى حججك عبـادك و امنـائك فـى بلادك و صل علـى ائمه المسلمين و حماه المستضعفين و هداه المومنين.

اوصيكم عبادالله بتقوىالله.

همه ى شما بـرادران و خواهران عزيز و خـودم را به تقـواى الهى و رعايت پرهيزگارى و پاكدامنى دعوت و توصيه مى كنـم. مطلبى كه در خطبه ى دوم به نظر رسيـد عرض كنـم, ناشـى از احساس نيازى است كه امروز ملت و جامعه ى ما به وحدت و يكپارچگى مى كند از اين جهت, مـن اين مطلب را كه در ذهـن دارم, عرض خواهم كرد.

اول امسال ما عرض كرديـم كه شعار امسال, (( وحدت ملى )) و (( امنيت ملى )) باشد. حقيقتا با تـوجه به اوضاع و احـوال كشور و مسائل جارى و مسائل بيـن المللـى, آنچه كه بايد مسئولان و مردم به سهم خـود دنبال آن باشند, همين دو شعار مهم است. اگر وحـدت ملى و امنيت ملـى تاميـن شد, دولت هـم مجال پيدا مى كند كه كارهاى خود, مسئوليتهاى خود, وظايف بزرگ خود, بـرنامه هاى سازنده ى خـود را اجرا كند مـى تـوانـد به اقتصاد مردم برسد, به اشتغال مردم بـرسـد, به مسائل زندگى مردم رسيـدگـى كنـد, به مساله ى فرهنگ كشـور رسيدگـى كند, اگر امنيت و يا وحدت نباشد, اختلافات و جنجال باشد, دائما تشنج سياسى باشد, اول كسى كه ضربه مى خـورد, دولت است چـون نمى تـواند وظايف خود را انجام بدهد. وقتى دولت وظايف خود را انجام نداد, وضع مردم, وضع طبقات مستضعف, وضع جـوانان, وضع كسانـى كه تشنه ى اقـدامات دستگاههاى مسئول هستند, معلـوم است كه چگـونه خـواهد شـد.

بنـابـرايـن, ايـن دو شعار مهم است.

مـن بر روى ((وحدت ملى)) تاكيد بيشترى دارم به خاطر ايـن كه امنيت هم ناشـى از وحدت است. اگر وحدت نباشد, امنيت ملـى هـم به خطر مـى افتد و ايجاد ناامنى مى شـود. منظور ما از وحدت چيست؟ يعنى همه ى مردم يك جـور فكر كنند؟ نه. يعنى همه ى مردم يك جـور سليقه ى سياسى داشته باشند؟ نه. يعنـى همه ى مـردم يك چيز را, يك شخص را, يك شخصيت را, يك جنــاح را, يك گـروه را بخـواهنـد؟ نه معناى وحدت اينها نيست. وحـدت مردم, يعنـى نبـودن تفـرقه و نفاق و درگيـرى و كشمكـش. حتى دو جماعتـى كه از لحاظ اعتقاد دينى هم مثل هـم نيستند, مى توانند اتحاد داشته باشند مى توانند كنار هـم باشند مى تـوانند دعوا نكنند. يكـى از چيزهايى كه ايـن وحدت را خـدشه دار مـى كند, مفاهيـم مشتبهى است كه دايما در فضاى ذهنـى مردم پرتاب مى شـود هركـس هـم به گونه يى معنا مى كند يك عده از ايـن طرف, يك عده از آن طرف جنجال و اختلاف غيرلازم درست مى شود! البته دشمـن در همه ى اين مسائل سـود مـى برد و به احتمال زياد در ايـن مسائل, يا در همه اش, يا در بعضى اش دست هـم دارد يعنى ايـن را ما نمى توانيم نديده بگيريـم. البته متاسفانه عده يـى امروز حساسيت پيـدا كـرده انـد تا گفته مـى شـود دشمن, اينها لجشان مى گيرد كه چرا مى گوييد دشمن! دشمـن هست نمى شود شما دشمـن را نـديده بگيريـد. هيچ كـس يك ملت و يك جماعت را براى ايـن كه دشمن خـود را نديده است, خاكريزهاى دشمن را نديده است, اسلحه ى دشمـن را نديده است, تـوطئه ى دشمـن را نفهميده است, ستايـش نخواهد كرد. خود دشمن دارد به طـور صريح مى گـويد كه من دشمنى مـى كنـم خـود دشمـن دارد مى گـويد كه مـن براى ايجاد اختلال در ايران بـودجه مـى گذارم براى تشنج افكار در ايران راديو درست مى كنـم مى خواهم مردم ايران دو دسته بشنوند ولى ما بگوييـم نيست؟! اين ساده لوحى نيست؟! بنابرايـن, دست دشمـن هـم در كـار است. البته اگـر ماها بيـدار باشيـم و اشتبـاه نكنيـم, دشمـن نمى تواند كارى بكند. پـس, اشتباه و غفلت و كوتاهى ما يقينا يك جز مهم و عنصر اساسى در موفقيت دشمن است.

مـن به تاريخ مراجعه كنم و دونمونه را عرض كنم, براى اين كه شما توجه كنيد كه ايـن مفاهيـم مشتبه چه طور مى تواند يك جامعه را دچار دودستگى كند.

يك نمونه, نمونه جنگ صفين است كه بعد از آن كه لشكر اميرالمومنيـن بر لشكر معاويه غلبه ظاهرى پيـدا كردند, آنها قرآنها را سـرنيزه كردنـد. ديدن قرآنها, در لشكر اميرالمومنيـن دودستگى انداخت چون معناى آن كار اين بـود كه بيـن ما و شما قرآن قرار دارد. عده يى متزلزل شدندو گفتند كه نمى شـود ما با قرآن بجنگيـم! يك دسته ديگر گفتند كه اصل جنگ اينها با قرآن است حالا جلـد قرآن و صـورت ظاهر قرآن را آورده اند اما دارنـد با معناى قـرآن- كه اميـرالمـومنيـن است- مـى جنگنـد. بالاخـره در سپاه مسلميـن دودستگـى افتـاد و تزلزل به وجـود آمـد ايـن كار دشمـن بـود.

يك نمـونه ديگـر در همـان جنگ اتفـاق افتـاد. بعد از آن كه حكميت بـر اميرالمومنين تحميل شـد, عده يـى از داخل اردوگاه اميـرالمـومنيـن- كه اينها ديگر خـودى بودند از بيرون نبـودند- بلند شـدند و شعار دادنـد:

(( لا حكـم الا لله )) يعنى حكـومت فقط از آن خداست. بله, معلـوم است و در قـرآن هـم هست كه حكـومت از آن خـداست امـا اينها چه مـى خـواستنـد بگويند؟ اينها مى خواستند با اين شعار, اميرالمومنيـن را از حكومت خلع كننـد. اميرالمـومنيـن نقشه آنها را افشا كـرد گفت حكـم و حكـومت مال خداست اما اينها ايـن را نمى خواهند بگويند اينها مى خـواهند بگويند (( لاامرالالله )) مى خـواهند بگـويند بايستى خدا بيايد مجسـم بشـود و امور زندگـى شما را اداره كند يعنى اميرالمـومنين نباشد! ايـن شعار, عده يى را از اردوگاه اميـرالمـومنيـن خارج كـرد و به آن جماعت بـدبخت نادان غافل ظاهربيـن و احيانا مغرض ملحق كرد كه قضيه خـوارج به وجـود آمـد. الان متـاسفانه ايـن كارها دارد در جامعه ما مـى شـود. شعارهايـى مطـرح مى شود بعضى از اين شعارها, روشـن و خوب است اما دشمـن از همان شعارها استفاده مى كند. مـن امروز درباره ى دو واژه تـوضيح مـى دهـم و اميدوارم دلهاى شما عزيزان و دلهاى ملت اسلام, آن چنان تـوجهى به ايـن دو مساله بكند كه بعد ازايـن اگر چيزى هـم گفتند ونـوشتند, آن كسانـى كه دلشان مريض است, نتوانند دلها را از هـم جداكنند. يك واژه, واژه ى ''خشونت'' است يك واژه, واژه ى ''اصلاح'' است.

خشونت يعنى چه؟ خشـونت, يعنى كشتـن, كتك زدن, زندانـى كردن, بداخلاقـى كردن, تندى كردن, خشـونت, يك امر واضح ويك معناى بـديهى است. الان چند ماه است كه در بعضى از مطبـوعات ما دايـم دنبال مى شود كه خشـونت خـوب است يا بد است يا فلان كس طرفدار خشونت است, فلان كـس مخالف خشـونت است يا اسلام خشونت را قبول دارد, يا قبـول ندارد! آيا اين مساله ايـن قدر مهم و مشكل است؟! يـا نه, پشت سـر ايـن قضيه, نيتهاى ديگــــرى هست؟! اسلام درباره ى مساله ى خشونت نظر روشـن و واضحى دارد. اسلام استفاده ى از خشونت را اصل قرار نداده است اما درمـواردى كه خشـونت قانـونـى باشد, خشونت را نفـى هـم نكـرده است. ما دو گـونه خشـونت داريـم: يك خشـونت قانونى يعنى قانون يك خشـونت را اعمال مى كند مى نـويسد كه اگر فلان كـس اين كار را كرد, او را به زندان ببرند اين خشونت است, اما ايـن خشونت بـد نيست ايـن خشونت در برابـر تجاوز به حقـوق انسانهاست ايـن خشـونت درمقابل آدم بـى قانـون است ايـن خشـونت درمقابل متجـاوز است. اگـر در مقابل متجاوز خشونت اعمال نشـود, تجاوز در جامعه زياد خـواهد شد ايـن جا خشونت لازم است. يك خشونت هـم خشـونت غيـرقانـونـى است مثلا يك نفـر بيجا, خودسـر, خودراى, برطبق ميل خـود, برخلاف قانـون, بـرخلاف دستـور, نسبت به كسى اعمال خشـونت مى كند يك سيلى به گـوش كسـى مى زند آيا ايـن خـوب است يا بـد است؟ معلـوم است كه ايـن بـد است در ايـن شكـى نيست. اسلام درباره ى معاشرت و اخلاق فردى پيامبر مـى فرمايد: (( فبما رحمه مـن الله كنت لهم ولـوكنت فظا غليظالقلب لانفضـوا مـن حـولك)).

پيامبر را به خاطر نرمش او, به خاطر لينت او در برخورد با مردم,ستايش مى كنـد مـى گـويـد تـو غليظ و خشـن نيستـى. هميـن قرآن در جاى ديگر بـه پيـامـبر مـى گـويـد: (( يـا ايهـاالـنبـى جاهـدالكفار والمنافقيـن واغلظ عليهم)) با كفار و منافقان بـا خشـونت رفتار كـن. همان ماده ى غلظ كه در آيه ى قبلـى بـود, در ايـن جا هـم هست منتها آن جا بـا مـومنيـن است در معاشـرت است در رفتـار فـردى است اما ايـن جا در اجراى قانـون و اداره ى جامعه و ايجاد نظم است آن جا غلظت بد است, اين جا غلظت خوب است آن جا خشونت بد است, ايـن جا خشـونت خـوب است. پيامبر اكرم وارد مكه شـد با مردمـى روبه رو گرديد كه سيزده سال او را اذيت و تكذيب و شكنجه كرده بـودنـد همه ى سختيها را بـر سر او درآورده بـودنـد اما به همه ى آنها گفت كه شماها آزاديـد از آنها انتقام نگرفت ولـى در همان سفر, پيامبر عده يى را به نام ذكر كرد و گفت هركجا اينها را يافتيـد, بكشيـد! در ميان آنها, چهارنفر زن و چهارنفـر مـرد بـود. ايـن جـا خشـونت لازم بـود امـا آن جـا نـرمـش لازم بود.

اسلام در مورد تشخيص گناه مى گـويد كه تجسـس نكنيد, دنبال نكنيد, در پى گناه ايـن و آن نگرديد, بيخـودى افـراد را متهم و گناهكار نكنيـد اما آن جايى كه گناه ثابت مى شـود, مى فرمايد كه: ((ولا تاخذكـم بهما رافه فى ديـن الله )) شما بايستـى ايـن گناهكار را مجازات كنيـد مبادا نسبت به آنها رافتى احساس كنيد. اسلام ديـن جـامعى است ديـن يك بعدى نيست. آن جـايـى كه حكـومت اسلام در مقابل زور و تجاوز و اغتشاش و تعدى از قانـون قرار مى گيرد, بايستى با قـدرت, با قاطعيت, با خشونت- از اسـم خشـونت كه نبايد تـرسيـد- رفتار بكنـد اما آن جايـى كه در مقابل آحاد مردم و براى كمك به مردم است, نه آن جا رفتار عمومى حكومت اسلامى با مردم خـود, با رفق و مداراست ''عزيز عليه ما عنتـم حريص عليكـم بالمومنيـن رئوف رحيم'' در سختيهايى كه بر شما وارد مى شـود, پيامبر رنج مى بيند. هميشه هميـن طور است هرسختى يى كه بر مردم وارد بيايد, پيداست آن كسانـى كه دلسـوز مردم هستنـد, داغدار مى شـوند و رنج مى بينند لذا آن جا, جاى آن است اين جا هـم جاى ايـن است. وقتـى كه پيامبر در سال هشتـم هجرى براى حج آخر- حجه الـوداع- به مكه رفته بودند, اميرالمومنين در يمـن ماموريت داشت. پيامبر اميرالمومنين را به يمـن فـرستاده بـود, بـراى اين كه در آن جا ديـن را به آنها ياد بدهد زكات آنها را بگيرد و به آنها كمك كند. وقتى اميرالمومنيـن شنيد كه پيامبر به حج رفته است, بسرعت خـود را به مكه رساند. از مردم يمـن مبالغى زكات گرفته شده بود كه در بيـن آنها مقدارى حله ى يمنى هـم بود يعنـى لبـاسهاى سـاخت يمـن آن روز كه خيلـى مطلـوب و مقبـول بــــود. اميرالمومنين فرصت نداشت كه با ايـن كاروان حركت كند عجله داشت خـودش را به پيامبر بـرسانـد لذا يك نفر را در راس ايـن كاروان گذاشت كه آن اموال را بياورد خودش را هـم به پيامبر در مكه رساند كه اول اعمال حج با پيامبـر باشـد. بعد كه آن كاروان رسيـد, اميرالمـومنيـن سراغ آنها رفت اما ديـد كه آنها حله هاى يمنـى را در نبـود اميـرالمـومنيـن بيـن خـودشان تقسيـم كرده اند و هر كدام يك حله زيبا پـوشيده اند و آمده اند! فرمـود چرا اينها را پـوشيده ايد؟! گفتنـد غنيمت و زكات است لذا متعلق به ماست! فرمـود تا قبل از آن كه به پيامبر برسد- به تعبير امروز, به خزانه واريز بشـود- قابل تقسيـم نيست اين خلاف مقـررات و خلاف ديـن است لذا حله را از آنها گـرفت بعضـى نمـى دادنـد, اما بزور از آنها گـرفت. طبيعى است كه اگـر از كسـى امتيازى را بگيـرنـد, چنانچه خيلـى مـومـن نباشد, ناراحت مـى شـود. پيـش پيامبر آمدند و از اميرالمـومنيـن شكايت كردند! پيامبر فرمـود چرا شكايت مى كنيد مگر چه شده است؟ عرض كردند كه اميرالمـومنيـن آمد و اينها را از ما گرفت. پيامبر در جـواب آنها گفت على را بر ايـن كار ملامت نكنيد ((انه خشـن فى ذات الله)) او در مساله ى مقررات خدايى, مرد خشنى است.

آن مـرزى كه اسلام معيـن مـى كنـد, هميـن است:

خشونت قانونى. خشـونت قانونى, امرى است كه نه فقط خـوب است, بلكه لازم است. خشـونت غيرقانـونـى, نه فقط بـد است, بلكه جنايت است بايد با آن مقابله بشـود ايـن نظر اسلام است ايـن ديگـر حالا بحث و جـدل نـدارد كه كســـانـى بيـــايــنـد و بـــدون اطــلاع از مبـــانـــى اســلامــــى و بـدون آگـاهـى از حقـايـق امــر, صفــحـات بعضـى از مطبــوعــات را با تيتـرهاى محـرك و مهيج و گمراه كننده پـركننـد! البته دشمنانـى كه مايلند مردم سرايـن بحثها با هـم درگير بشوند, غرض ديگرى دارند. آنها كه خشونت را يك امر كلى مى دانند وبيـن خشـونت قانونى و غيرقانونى فرق نمى گذارند, آنها با خشـونت قانـونى مخالفند آنها مى گـويند كه اگر كسى در خيابانهاى تهران اغتشاش به راه انـداخت, امنيت مردم را به هـم زد, امـوال مردم را تضييع كـرد و بچه هاى مـردم را به خطـر انـداخت, با او برخورد نشود چـون خشونت است اما خـود آنها در اطراف دنيا خشـن تريـن و فجيع ترين خشـونتها را انجام مى دهند! الان هميـن رژيـم صهيـونيستـى- كه راديـوى آن, يكـى از مروجان ضديت با خشونت است و مـرتب شعارضـدخشـونت مى دهد!- روزانه جنـوب لبنان را بمباران مـى كنـد و زن و بچه و كـوچك و بزرگ را از بيـن مـى بـرد رفقـايشـان هـم در اطـراف دنيا- اينهايـى كه رسـانه هـاى جهان را دارنـد- هميـن طـورنـد!

مـن ايـن درد درونى خودم را فراموش نمى كنم كه دريك سال ونيم پيش, وقتى كه شهيد عالى مقام و سيدعزيز و بزرگوار, شهيد لاجـوردى به شهادت رسيد- كسـى كه چهره ى خيلـى درخشـانـى بـود خيليها از مجـاهـدات او در دوران مبارزات و در دوران اختناق خبـر ندارنـد كه ايـن مرد چه كـرد و كجاها بـود و چگـونه زندگـى كرد چه زندانهايى كشيد و چه زحمتهايـى متحمل شد بعد از انقلاب هم بى تظاهرترين كارها كه سخت تريـن هم بود, بردوش گرفت و آخـر هـم شهيـد شـد- درهمان روزها يكـى از روزنامه هاى آلمان نـوشت كه ترور لاجـوردى, ترور نيست! يعنـى آنها عنـوان ترور را هـم عوض كردنـد چـرا؟ چـون به وسيله ى نـاراضيـان داخلـى انجـام گــرفته است! تبليغات رسانه هاى دنيا ايـن است امپراتورى استكبارى خبرى مسلط بر افكار عمومى دنيا ايـن است. مبارزه ى مـردم فلسطيـن بـراى پـس گفتـن سـرزميـن خـود تـروريسـم است مبـارزه ى مـردم لبنـان بـراى بيـرون كـردن اشغالگــران صهيونيستى تروريسـم است اما آمدن جنايتكاران صهيـونيست به داخل لبنان و ربـودن و كشتـن انسانها و ويران كردن روستاها تـروريسـم نيست! منطق آنها اين است ما كه نبايد به آنچه كه دشمـن در فضا پرتاب مى كند, فريب بخوريم ما خودمان بايد فكر كنيم.

يكـى از بزرگتريـن مظاهر استقلال انسان, استقلال فكرى است. ببينيد اسلام چه مى گويد ببينيد منطق صحيح چه مـى گـويد. آيا خشـونت بد است يا خـوب؟ جـواب ايـن است كه نه بد است, نه خـوب هـم بـد است, هـم خـوب, خشـونت قانونى, خـوب و لازم است اما خشـونت غيرقانونى, بد و زشت و جنايت است. طرح ايـن گونه مطالب را به صـورت يك مساله ى روز درآورده اند مساله ى روز هـم كه تمام شـدنـى نيست مرتب از ايـن نقل مى كنند, از آن نقل مـى كنند حرفهاى بعضـى از بزرگان را تحريف مـى كنند, براى ايـن كه بتـوانند جـو متشنجى در كشور درست كنند جوانى مى گـويد خشـونت خـوب است, جـوان ديگر مى گـويد خشونت بد است اين او را به خشـونت متهم مى كند, او ايـن را به خشونت متهم مى كند! چرا ايـن كار را مى كنند؟ جـوانان ما هـم اهل خشونت نيستند مـومنين ما هم اهل خشونت نيستنـد متـدينيـن ما هـم اهل خشـونت نيستند. آن جايى كه قانون خشونت را نسبت به كسى بخـواهد, البته خشونت اعمال خـواهد شد. قانون هـم قانون است قانـون يك چيز پنهانى نيست. آن روزى كه پيامبـر دستـور داد كه آن افراد را ترور كننـد, در گـوش كسـى نگفت علنا گفت كه هركس هند را پيدا كرد, او را بكشد هركـس فلان بـن فلان را پيدا كرد, او را بكشد. امام (رضوان ا عليه) گفت هركـس سلمان رشدى را پيـدا كرد, او را بكشـد. امروز هـم رهبرى اگر برطبق احكام اسلام يك جا تكليفـش اقتضـا كنـد, علنـى خـواهـد گفت مخفيـانه و درگـوشـــى نيست.

واژه ى دوم, واژه ى (( اصلاحات )) است. اصلاحات يكـى از آن واژه هايى است كه هميشه پـر جاذبه بـوده است. دولت جـديـد از اولـى كه آمـد, مساله ى اصلاحات را مطـرح كرد. همه ى انسانهايـى كه از هر فسادى رنج مـى بـرنـد, دلشان با ايـن شعار مى تپد و طرفدار اصلاحاتند. اصلاحات چيز بسيار خـوبى است اما اصلاحات چيست؟ اين جاست كه باز دشمـن پادرميانى مى كند تبليغات امپراتـورى خبرى دشمـن وارد ميدان مى شود كارى مى كند كه در داخل كشـور

عده يى پيدا بشوند و شعار اصلاحات بدهند عده يى پيدا بشوند و شعار نفــى اصلاحات بدهند.

مگر ممكـن است كسى با اصلاحات مخالف باشد؟ بله, كار دشمن اين طورى است كار دشمن, شبهه انداختـن و غبارآلود كردن فضا براى بهره گيرى است دشمن كه به اصلاحـات علاقه يـى نـدارد. حـرف قاطع درايـن زمينه, يك كلمه است: اصلاحات, يا اصلاحات انقلابـى و اسلامى و ايمان است و همه ى مسئولان كشـور, همه ى مردم مومـن و همه ى صاحب نظران با ايـن اصلاحات موافقند يا اصلاحات, اصلاحات آمريكايـى است و همه ى مسئولان كشـور, همه ى مـردم مـومـن و همه ى آحاد هوشيار ملت با آن مخالفند.

در زمينه ى اصلاح, دو جمله از امام حسيـن(عليه السلام) نقل شده است. امام حسيـن مى فرمايد: (( خرجت لطلب الاصلاح فـى امه جدى)) . او دنبال اصلاحات است و مى خـواهـد اصلاح به وجـود بياورد. يك جاى ديگر هـم مـى فـرمايـد: ''لنرى المعالم مـن دينك و نظهرالاصلاح فى بلادك'' مى خواهيم اصلاح در ميان ملت اسلام و كشـور اسلامـى به وجـود بيايـد ايـن شعار امـام حسيـن است. اصلاح چيست؟ اصلاح ايـن است كه هر نقطه ى خرابـى, هر نقطه ى نارسايـى, هر نقطه ى فاسدى, به يك نقطه ى صحيح تبديل شود. انقلاب, خـودش يك اصلاح بزرگ است. اگـرچه در اصطلاحات سياسـى دنيا, ''انقلاب'' را در مقابل ''اصلاح'' قرار مى دهنـد, اما من با آن اصطلاح نمـى خـواهـم حرف بزنـم مـن اصلاح با اصطلاح اسلامى را مطرح مـى كنـم. خـود انقلاب, بزرگتريـن اصلاح است. تداوم اصلاحات, در ذات و هـويت انقلاب نهفته است. يك ملت انقلابـى و هـوشيار و شجاع, به طـور دايـم نگاه مى كند تا ببيند فسادهايى كه از قبل در ميان او مانـده, كـدام است- فسـادهايـى كه در طـول زمـان بـراثـر غفلتها و سومديريتها و سـوتـدبيرها و تجاوزها به وجـود آمـده- تا آنها را اصلاح كند اشتباهات و خطاها كدام است, تا آنها را اصلاح كند. انقلاب كه بـدون اصلاح امكان نـدارد. هيچ جامعه ى انسانـى, بـدون اصلاح امكان نـدارد. از اول انقلاب همه آرزو داشتند كه اصلاحات به وجود بيايد هركـس هـم به قدر همت خـودكـارى كـرده است. امـروز دولتـى هـم آمـده و شعار خـــودش را ''اصلاحات'' قرار داده است- بسيار خـوب- و مـن مى دانـم كه مسئولان ايـن دولت, آن كسـانـى كه شعار اصلاح دارنـد- از جمله رئيـس جمهور محتـــرم- مقصـودشان ازاين اصلاحات چيست آنها هميـن اصلاحات اسلامى را مـى خـواهند. بديهى است كه در ميان جامعه مواردى وجود دارد كه بايد اصلاح بشود:

ما اصلاح ادارى لازم داريـم اصلاح اقتصـادى لازم داريـم اصلاح قضـايـى لازم داريم اصلاح امنيتى لازم داريم اصلاح در قوانيـن و مقررات لازم داريم. ما احتياج داريـم كه دستگاه اداريمان مقرراتـى داشته باشنـد كه براى همه يكسان باشد و در آن تبعيض نباشـد اگـر بـود, نقطه ى فاسـدى است وبايـد اصلاح بشود. بايد رشـوه و ارتشا وجـود نداشته باشد اگر بـود, فساد است وبايد اصلاح شـود, راههاى كسب ثـروت بايـد مشـروع باشـد اگر كسانـى از راههاى نامشروع كسب ثروت كردند, ايـن فساد است وبايد اصلاح بشـود. اگر كسانـى ازامتيازات بيجا استفاده كردند, ثروتهاى بادآورده پيدا كردنـد و ديگران را به قيمت اين كه خـودشان ثروتمند بشوند, فقير كردند, ايـن فساد است وبايـد اصلاح بشـود. اگـر درجامعه امتيازات انحصارى به وجـود آوردند و همه نتـوانستند از فرصتهاى برابـر استفاده كننـد, ايـن فساد است و بايد اصلاح بشود. اگر امنيت شغلى و ثبات مقررات نبـوداگر انسانى كه مى خـواهد در جامعه كاركند, دست و پايـش را بستند و براى تلاش كردن, به او فرصت ندادنـد, اينها فساد است و بايد اصلاح بشـود. اگر در جامعه گرايـش مصرفـى روبه رشـد است, ايـن فساد است, اگر در تلاشهاى اقتصادى, دلالـى بـر تـوليد ترجيح دارد, ايـن فساد است اينها را بايـد اصلاح كرد اصلاحات اينهاست. اگـر مـردم دچار حالت بـى انضباطينـد- بخصـوص مسـوولان بخشهاى اداره ى كشـور بـى انضباطنـد- وانضبـاط اجتماعى نيست, ايـن فساد است اگـر احساس مسـووليت نيست, ايـن فسـاد است اگـر در جـوانان, ملكات انسانى- يعنى شجاعت, صفا, صدق, نشاط, فعاليت, كار- رشد پيدا نمـى كند, اين فساد است اگر روابط جنسى ناسالـم درجامعه هست, ايـن فساد است اگر اعتياد درجامعه هست, ايـن فساد است اگر سطح معرفت وشعور عمـومـى درحد مطلوب نيست, اين فساد است اگر وظيفه شناسى در مسـوولان نيست, ايـن فساد است اگر كسانى هستند كه خانواده ها را ناامـن مى كنند, اگر كسانى هستند كه شهرها و خيابانها و جاده ها و روستاها را ناامـن مى كنند, ايـن براى كشـور فساد است اگر جـرم و جنايت هست, اگـر دستـرسـى به قضاوت عادلانه نيست, اگر رسيدگيهاى قضايى طـولانـى مى شـود و پرونده ها مدتها مـى ماند, اينها فساد است بايـد اصلاح كرد بايـد از جـرم و جنايت پيشگيـرى كـرد. انقلاب, ما را به ايجاد ايـن اصلاحات امر مى كنـد و فـرمان مـى دهـد. همه خـوشحالند و دوست مى دارند كه ايـن گـونه اصلاحات در جامعه انجام بگيرد.

البته اين اصلاحات هـم با تعارف انجام نمى گيرد ايـن اصلاحات, با قاطعيت و با اقدام انجام مى گيرد.

ما ديديـم كه مسئولان كنونى- چه مسئولان قـوه ى مجريه, چه مسئولان قضايى- در هميـن جهتهايى كه گفته شـد, تلاشهايى كردند و برنامه هايـى ريختنـد- خيلـى خـوب- اما يك نـوع چيزهايى هست كه دشمـن آن را اصلاحات مـى داند. امريكاييها مى گويند حجاب شما از بيـن برود مرزهاى اخلاقى و دينى شكسته شـود حكومت قرآن و انطباق قـوانيـن با اسلام- كه جزو قانون اساسى است- نبايد باشد ايـن يعنـى اصلاحات! اينها اصلاحات امريكايى است! ملت ايران آنچه را كه به دست آورده, ارزان به دست نيـاورده است. ملت ايـــــران استقلال و رشد سياسـى و شخصيتـى و عزت خـود را به دست آورده است اينها كه ارزان به دست نيامده است.

قـدرتمنـدان و قلـدران دنيا همه ى تلاششان بـراى تـوسعه ى نفـوذ و منافع خـودشان است. اگر گفته شود كه شما در خليج فارس چه مـى كنيـد كشـور شما كجا, خليج فارس كجا مى گويند ما در ايـن جا منافع داريـم! عجب, پس منافع شما, اگـر لشكركشى شما را هـم اقتضا كرد, بايد لشكـركشـى كنيـد؟! آيا منافع شما مقدم و مرجح بر منافع ملتهاست؟! ايـن قـدرتها هرچيزى را كه دنبال مـى كننـد, براى منافع خـودشان است اگر از شعار اصلاح طلبـى حمايت مـى كننـد, ايـن دروغ است آنها از اصلاحـاتـى كه به معنـاى حقيقـى كلمه اصلاحات باشد, طرفدارى نمـى كنند آنها با اصلاحات در ايـن كشـور مخالفند با اصل انقلاب هم مخالفند آنها مى خواهند روحيه ى استقامت و استقلال ايـن ملت از بيـن برود شعارهايى مى دهند و حرفهايى مى زنند عده يى هـم حرفهاى آنها را تكرار مـى كنند. البته خـود ايـن واقعا يك داستان غم انگيز است كه من نمـى خـواهـم حالا وارد آن بشـوم. ايـن كه بعضيها به دشمـن بيشتر اعتماد مى كنند تا به دوست به بيگانه بيشتر روى خـوش نشان مـى دهنـد تا به دوست حرف بيگانه را تكرار مـى كننـد على رغم دوست ايـن داستان خيلـى غم انگيز و ماجراى تلخى است كه مـن امروز نمى خواهم وارد اين قضيه بشوم اما نمـى تـوانـم هـم بالاخـره ايـن قضيه را با شما ملت ايـران در ميان نگذارم. مـن يك وقت بالاخره خواهـم گفت كه بعضيها درايـن كشور, به نفع دشمـن و عليه ايـن ملت, به نفع متجاوز و عليه مظلوم, چه دارند مى كنند امـا فعلا نمـى خـواهـم وارد ايـن بحث بشـوم.

آنچه كه مـن امروز در پايان اين بحث مى خواهم عرض كنم, ايـن است كه اى ملت ايـران! اى جـوانـان عزيز! اى روشنفكـران! اى مجمـوعه هاى سياسـى! (( اتقـوالله )) از خـدا بتـرسيد و پـرهيزگار باشيـد. پيام بزرگ نماز جمعه در هر هفته, تقواست. تقـواى خـدا به ايـن است كه فـريب دشمـن را نخوريم و تسليم تحميل دشمـن نشـويـم. دشمـن مـى خـواهـد بيـن ما اختلاف بيندازد. دشمـن آرزو مـى كنـد كه بيـن مسئولان اختلاف باشـد. دشمـن آرزو مى كند كه در ايران جنگ داخلـى باشد. دشمـن نمى تـواند ببيند كه جمهورى اسلامى توانسته است اين كشور را امـن و آرام نگهدارد.درهرجايى و به هر بهانه يـى, چه جهالت كسـى يا كسانـى, چه غرض ورزى كسـى يا كسانـى, اگـر ماجـرايـى درست كند كه امنيت را به هـم بزنـد, دشمـن خـوشحال مـى شـود نمـونه اش هميـن قضايايـى است كه به مناسبت انتخابـات, در يكـى, دوشهر اتفاق افتاد كه البته يا ناشـى از جهالت است, يا غرض نبايد ايـن طـور مى شد. آن كسى كه به يك مساله اعتراض دارد, يك راه قانـونى وجـود دارد شيشه شكستـن و آتـش زدن و اموال دولتى و اموال خصـوصى را نابـود كردن, راه صحيح و عاقلانه اى نيست هيچ كـس او را مدح نمـى كند. هرجايـى كه اندك چيزى از ايـن قبيل اتفاق افتاد, دستگاههاى تبليغى دشمـن آن را بزرگ و درشت و تكرار و تشويق كـردند! بله, دشمـن ناامنـى را تشـويق مـى كنـد, تابستان گذشته در خيابـانهاى تهران اغتشـاش و جنـايت اتفـاق افتـاد و ناامنى ايجاد شد,كه دشمـن آن را تشـويق مى كرد! اگر دستگاه قضايى, با آن جنايتكار و با آن اغتشاشگر برخورد قاطع قضايى و قانونى بكند, ايـن را دشمن مورد بمباران تبليغاتى قرار مى دهد ما كه نبايد فريب دشمـن را بخـوريـم. مـن از همه گـروهها, از همه جمعيتها, از همه آحاد مردم, از عمـوم ملت ايران و جوانان- كه البته خـدا از ملت ايـران و از جـوانان راضـى باشـد حقيقتا بهتـريـن نقـش را شماها هميشه در همه احـوال نشان داديد- خـواهـش مى كنـم كه مراقب فريب دشمـن باشند. الان هـم هيچ گله و شكوه يى از مردم نيست شكـوه از كسانى است كه بايستى افكار مردم را جهت بـدهند اما گاهـى به وظايفشان عمل نمـى كنند و يا آشنا نيستنـد.

وحدت مردم اتحاد قلبى مردم, اتحاد روحى مردم محبت مردم وفاق مردم حول نظام اسلامى, حول احكام مقدسه اسلام, حـول قانون اساسى- كه قانون اساسى هـم منطبق بر احكام اسلامى است- حـول قوانيـن كشور- كه لااقل اغلب آنها منطبق بر قوانين اسلامى است اگر نگوييم همه اش منطبق است (( وحدت ملى)) را تشكيل مى دهد.

اميدواريـم كه خداى متعال تفضل كند بركاتش را نازل كند توجهات ولى عصر (اروحنافـداه) ان شاالله شامل حال ملت بشـود و بتـوانند ايـن تجربه هاى عظيـم را به پيـش ببرند و مسئولان كشـور بتـوانند هميـن اصلاحات- يعنـى اصلاحات صحيح و اسلامـى و انقلابـى و ايمانـى- را به بهتريـن وجهى انجام بدهند و مردم را برخوردار كنند.

 
 
https://old.aviny.com/Bayanat/79/a5.aspx?&mode=print
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved