شهید آوینی

 

حقیقت عالم ذر و کیفیت آن

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنىِ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتهَُمْ وَ أَشهَْدَهُمْ عَلىَ أَنفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلىَ‏ شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَاذَا غَفِلِین‏»(اعراف/172)

 و (به خاطر بیاور) زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مى‏دهیم!» (چنین کرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل بودیم (و از پیمان فطرى توحید بى‏خبر ماندیم)»!

این آیه کریمه به وجود عالمی اشاره دارد که خداوند از همه انسانها قبل از اینکه به عالم خاکی پانهند شهادت و گواهی بر توحید و یگانگی خودش گرفته و کافران در عالم آخرت اظهارندامت از فراموشی چنین پیمانی را می کنند. حال برای ما این سوالها مطرح است که این عالم چه بوده است؟ آیا بر عالم خاکی تقدم زمانی دارد یا جزئی از خود دنیا ست؟ خداوند متعال از بشر چه تعهد و پیمانی و به چه شکل گرفته؟

علامه طباطبائی در تفسیر المیزان بعد از بیان معانی و انحاء مختلف اخذ و گرفتن می فرمایند، اخذ چیزى از چیزى دیگر مستلزم این است که اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد، و این جدایى و استقلال بحسب اختلاف عنایاتى که متعلق اخذ مى‏شود و نیز به اختلاف عباراتى که در آن لحاظ مى‏گردد مختلف مى‏شود، ...  پس هر جا که دیدیم صحبت از اخذ به میان آمد نمى‏توانیم بفهمیم که نوع آن کدامیک از این انند، اخذ چیزى از چیزى دیگر مستلزم این است که اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد، و این جدایى و استقلال بحسب اختلاف عنایاتى که متعلق اخذ مىواع مختلف است، مگر اینکه بیان زائدى در کار باشد، به همین جهت در آیه مورد بحث خداى تعالى بعد از جمله" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ" که تنها جدایى ماخوذ را از ماخوذ منه مى‏رساند جمله" مِنْ ظُهُورِهِمْ" را اضافه کرد تا دلالت کند بر نوع جدایى آن دو، و اینکه این جدایى و این اخذ از نوع اخذ مقدارى از ماده بوده، بطورى که چیزى از صورت ما بقى ماده ناقص نشده، و نیز استقلال و تمامیت خود را از دست نداده، و پس از اخذ آن مقدار ماخوذ را هم موجود و مستقل و تمام عیارى از نوع ماخوذ منه کرده، فرزند را از پشت پدر و مادر گرفته، و آن را که تا- کنون جزئى از ماده پدر و مادر بوده موجودى مستقل و انسانى تمام عیار گردانیده و از پشت این فرزند نیز فرزند دیگر أخذ کرده و همچنین تا آنجا که اخذ تمام شود، و هر جزئى از هر موجودى که باید جدا گردد، و افراد و انسانها موجود گشته و منتشر شوند، و هر یک از دیگرى مستقل شده و براى هر فردى نفسى مستقل درست شود، تا سود و زیانش عاید خودش گردد، این آن مفادى است که از جمله" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ" استفاده مى‏شود. (ترجمه تفسیر المیزان، ج8 ص400)

جمله" وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ" از یک فعل دیگر خداوند بعد از جدا ساختن ابناء بشر از پدران خبر مى‏دهد، و آن فعل خدا این است که هر فردى را گواه خودش گرفت، و اشهاد بر هر چیز حاضر کردن گواه است در نزد آن و نشان دادن حقیقت آن است تا گواه، حقیقت آن چیز را از نزدیک و به حس خود درک نموده و در موقع به شهادت به آنچه که دیده شهادت دهد، و اشهاد کسى بر خود آن کس نشان دادن حقیقت او است به خود او تا پس از درک حقیقت خود و تحمل آن در موقعى که از او سؤال مى‏شود شهادت دهد و از آنجایى که نفس هر صاحب نفسى از جهاتى بغیر خود ارتباط و تعلق دارد، و ممکن است انسان نسبت به پاره‏اى از آنها استشهاد شود، و نسبت به پاره‏اى دیگر نشود، از این رو اضافه کرد:" أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ" تا بدین وسیله مورد استشهاد را معلوم کرده باشد، و بفهماند آن امرى که براى آن، ذریه بشر را استشهاد کرده‏ایم ربوبیت پروردگار ایشان است تا در موقع پرستش به ربوبیت خداى سبحان شهادت دهند. (ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 401)

علامه دراینجا فقر ذاتی بشر را ثابت می کند که هرچند انسان دارای مکنت و رفاه باشد بازهم نمی تواند ادعای رفع تمام زیانها و ضررهای دنیا را کند و این فقر و نیاز همیشه باانسان است پس احتیاج آدمى به پروردگارى که مالک و مدبر است جزو حقیقت و ذات انسان است، و فقر به چنین پروردگارى در ذات او نوشته شده، و ضعف بر پیشانیش مکتوب گشته، و این معنا بر هیچ انسانى که کمترین درک و شعور انسانى را داشته باشد پوشیده نیست، و چگونه تصور دارد که شعور او حاجت را درک بکند و لیکن آن کسى را که احتیاجش به او است درک نکند؟ پس اینکه فرمود:" أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ" بیان آن چیزى است که باید به آن شهادت داد، و جمله" بَلى‏ شَهِدْنا" اعتراف انسان‏ها است به اینکه این مطلب را ما شاهد بودیم و چنین شهادتى از ما واقع شد.

و لذا بعضى گفته‏اند آیه شریفه اشاره است به آن مواردى که انسان در زندگى دنیایش به احتیاج خود در جمیع جهات زندگى و متعلقات و لوازم و احکام وجودش پى مى‏برد، و معنایش این است که ما بنى آدم را در زمین خلق کردیم و ایشان را در اقطار زمین پراکنده نموده و با توالد و تناسل از یکدیگر متمایزشان ساختیم، و ایشان را به محتاج بودن و مربوب بودنشان واقف ساختیم و در نتیجه همه به این معنا اعتراف کرده و گفتند:" آرى ما شاهدیم که تو پروردگار مایى". (المیزان، ص402) دراینجا علامه طباطبایی منظور خود را از شهادت گرفتن خداوند وجود فطرت در انسان می داند که هرکس با هرفرهنگی که دارد دارای فطرتی است که خدا را درک می کند و از این فطرت است که سوال می شود.

و بهر حال آیه" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ ..." دلالت دارد بر اینکه تمامى افراد بشر مورد این استشهاد واقع شده، و یکا یک ایشان به ربوبیت پروردگار اعتراف نموده‏اند و ذیل آن و همچنین آیه بعدش یعنى جمله" أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ" و جمله" أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ" غرض از این اخذ و استشهاد را بیان مى‏کند.( ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 403)

در ضرورت وجود چنین استشهاد و عالمی برای شهادت نیز علامه توضیح می دهد که اگر خداوند متعال از فرد فرد بشر بر خودش شاهد نمی گرفت یا اگر شاهد می گرفت در همه افراد نبود آنگاه دیگر حجت خدا در شرک بندگان تمام نمی شد.

زیرا اگر بکلى از این کار صرف نظر مى‏کردیم و احدى را شاهد بر خودش نمى‏گرفتیم، و احدى به ربوبیت ما شهادت نمى‏داد، و به این معنا علم و اطلاعى بهم نمى‏رسانید همه در قیامت بر ما اقامه حجت مى‏کردند، و مى‏گفتند: ما در دنیا از ربوبیت پروردگار غافل بودیم، و بر غافل هم تکلیف و مؤاخذه‏اى نیست" أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ".

و اگر بکلى از این کار صرفنظر نمى‏کردیم، و لیکن در تمامى افراد اعمال نمى‏نمودیم، و به اشهاد بعضى از آنان اکتفاء مى‏کردیم مثلا تنها پدران را مورد این امر عظیم قرار مى‏دادیم در این صورت نیز حجت آنان بر ما تمام بود، زیرا اگر پدران که بحسب فرض میثاق داده‏اند شرک مى‏ورزیدند مقصر و گناه کار شناخته مى‏شدند ولى فرزندان در این گمراهى هیچ تقصیرى نداشتند، براى اینکه در یک امرى که جز تقلید از پدران هیچ راه دیگرى نسبت به آن ندارند و هیچگونه علمى نه اجمالى و نه تفصیلى به آن نداشته و نمى‏توانستند داشته باشند از پدران خود پیروى کرده‏اند، این پدران بوده‏اند که با علم به حقیقت امر فرزندان ضعیف خود را به سوى شرک سوق داده‏اند و با تلقینات سوء خود آنان را بر این رسم نکوهیده بار آوردند، حتى فرزندان اطلاعى از ضلالت و اضلال پدران هم نداشتند، و به همین جهت حجت آنان بر ما تمام بود، و مى‏توانستند بگویند: شرک و عصیان و ابطال حق همه از پدران ما بوده، و تنها آنان مستحق مؤاخذه هستند- ما حقى را نمى‏فهمیدیم تا مامور به احقاق آن شده و در صورت عصیان آن امر مورد مؤاخذه قرار بگیریم، پس ما در عین اینکه همه عمر مشرک بوده‏ایم مع ذلک هیچ گناهى از ما سر نزده، و هیچ حقى را ابطال نکرده‏ایم،" أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ" و حرفشان هم حسابى بود.( ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 404)

علامه طبرسی در مجمع البیان کیفیت این شاهد گرفتن را در سه قول از تمام مفسرین و محدثین و مکلمین چنین بیان می دارد:

علماى سنى و شیعه، در باره معناى این آیه و این بیرون آوردن و شهادت خواستن، اختلاف کرده و چند وجه گفته‏اند:

1- خداوند، ذریه آدم را بصورت ذرات (ژنها) از صلبش بیرون آورد و آنها را به آدم نشان داد و فرمود: من از ذریه تو پیمان مى‏گیرم که مرا بپرستند و برایم شریک قرار ندهند و روزى آنها با من باشد. سپس به آنها گفت: آیا من خداى شما نیستم؟

گفتند: بله، شهادت مى‏دهیم که خداى ما هستى. به ملائکه فرمود: شما گواه باشید، گفتند: گواهیم.

برخى گفته‏اند: خداوند در آن حالت به آنها فهم و خرد بخشید، بطورى که خطاب خدا را مى‏شنیدند و مى‏فهمیدند. سپس آنها را به صلب آدم بازگردانید. مردم همگى در صلب آدم محبوس بودند و خداوند تدریجاً آنها را بیرون مى‏آورد. کسانى که بر اسلام پایدار بمانند، تابع فطرت نخستین هستند و کسانى که کافر شوند، فطرت نخستین را ترک کرده‏اند. این وجه، از جماعتى از مفسرین است. روایاتى هم در اینباره نقل کرده‏اند که از نظر فنى چندان مورد اعتماد نیستند.

محققین مى‏گویند: ظاهر قرآن با این مطلب، سازش ندارد. زیرا خداوند مى‏گوید: ذریه بنى آدم را از پشت بنى آدم گرفت نه از پشت آدم. سپس خداوند مى‏فرماید: اینکار را کردیم تا نگویند: غافل بودیم یا عذر بیاورند که پدرانى مشرک داشته و بر دین پدران خود بزرگ شده‏اند، از اینجا بر مى‏آید: که اینان داراى پدرانى مشرک بوده‏اند. پس منظور صلب آدم نیست. وانگهى ذریه‏اى که از صلب آدم بیرون آمد. اگر عاقل نبود که نمى‏توانست شناسنده توحید باشد و اگر عاقل بود، نباید این عهد و پیمان را از یاد ببرد، زیرا گرفتن عهد و پیمان در صورتى حجت است که انسان فراموش نکند. اکنون ما طبق این قول باید آن پیمان را بخاطر داشته باشیم و حال آنکه نداریم. چگونه ممکن است که تمام عقلاى عالم چنین پیمانى را که خود بسته و امضاء کرده‏اند، از یاد ببرند؟! ما ملاحظه مى‏کنیم که اهل آخرت، بسیارى از احوال دنیا را مى‏شناسند و اهل بهشت به اهل جهنم مى‏گویند: ما وعده خدا را حق یافتیم! (اعراف 44). در صورتى که این مطلب صحیح باشد، باید به این صورت باشد که خداوند مردم را در گذشته، مکلف ساخته باشد. آن گاه آنها را بار دیگر باز گردانده باشد تا آنها را ثواب یا کیفر دهد. بدون اینکه بیاد گذشته باشند و چنین فرضى نتیجه‏اش درستى مذهب تناسخ است.

از على بن عیسى نقل شده است که ابو بکر بن اخشید، مى‏گفت: ممکن است این مطلب صحیح باشد، لکن خداوند این کار را به این منظور انجام داد که آنها را در راه شکر و نعمت و اقرار به یکتایى قرار دهد و نشان دهد که اساس خلقت انسان، بر نیکى گذاشته شده است. چنان که روایت شده است که: مردم بر فطرت، زاده‏اند. ابو الهذیل در کتاب حجت، حکایت کرده است که: حسن بصرى و اصحابش مى‏گفتند: نعمتى که در بهشت به اطفال داده میشود، پاداش ایمان آنها در عالم ذر است.

2- مقصود این است که خداوند اولاد آدم را از صلب پدران برحم مادران انتقال داد و تدریجاً آنها را بصورت انسانى کامل و عاقل و مکلف در آورد و آثار صنع خود را به آنها نشان داد و آنها را متمکن ساخت که دلائل توحید را بشناسند. تو گویى از آنها شهادت خواست و به آنها گفت: آیا خداى شما نیستم؟ آنها تصدیق کردند. بنابراین معناى شاهد گرفتن آنها این است که: خداوند از راه آفرینش به آنها توحید خود را فهمانید، زیرا در عقول آنها دلایلى قرار داد که اثبات یکتایى خدا مى‏کنند و در وجود آنها و غیر آنها شگفتیهایى خلق کرد که براى آنها جاى تردید و ابهامى باقى نگذارد. بدین ترتیب، درست مثل این است که خداوند با این آیات و دلائل، آنها را به یگانگى خود گواه گرفته باشد و طورى مطلب را واضع و بدیهى کرده است که مثل این است که آنها زبان به اقرار و اعتراف گشوده‏اند. گر چه حقیقتاً شهادت و اعترافى نبوده است- نظیر این مطلب، این است که خداوند مى‏فرماید: «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ» (فصلت 11) یعنى: به آسمان و زمین گفت: به رغبت یا کراهت، بیائید. گفتند برغبت آمدیم. اگر چه واقعاً خداوند چنین نگفته و آنها چنین جوابى نداده‏اند. نظیر دیگر آن این آیه است: «شاهِدِینَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ» (توبه 17) یعنى کفار، بکفر خویشتن گواهى دادند، در حالى که بزبان خویش، چنین اعترافى نکرده‏اند. لکن عملى که از آنها ظاهر شده، طورى در اثبات کفر آنها صراحت داشته است که گویى اعتراف کرده‏اند.

در محاورات مردم نیز بچنین تعبیراتى بر مى‏خوریم. مثل اینکه انسان مى‏گوید: اعضا و اندام من به نعمت تو گواهى مى‏دهند یا بعضى از خطبا مى‏گویند: از زمین بپرسید که چه کسى رودها را جارى ساخته و درختان را غرس کرده و میوه‏هاى ترا بکمال رسانیده است؟! اگر نتواند بزبان پاسخ گوید، اسبابى فراهم مى‏کند که عبرت آموز و پاسخ اعتبارى است. بررسى سخنان و اشعار و نظم عربى این مطلب را ثابت مى‏کند. این قول از رمانى و ابو مسلم و ابن اخشید است.

و البته برخی مفسرین جدید همچون آقای ثقفی تهرانی نیز طرفدار این قول اند. ایشان در تفسیر روان جاوید می فرمایند: خداوند قبل از ایجاد موجودات عالم بود بتمام حقائق و ذوات و خصوصیّات و استعدادات و قابلیّات آنها و در آن مقام رفیع تمامى بوجود عقلى نورى منبسط و مشهود پروردگار بودند گویا خداوند بلسان خالقیّت و اقتضاء علیّت از آنها سؤال میفرمود آیا من خالق شما نیستم و آنها بزبان مخلوقیّت و اقتضاء معلولیّت جواب میگفتند بلى ما شاهدیم که تو خالق مائى و ما مخلوق و بنده توئیم و این مقاوله در عالم مثال که اشباح موجودات در آنجا جمعند نیز واقع شد بطوریکه گوشهاى مناسب با آن عالم شنیدند چنانچه تسبیح سنگ ریزه را در دست پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گوشهائیکه بتصرف آنحضرت مناسب با آن عالم شده بود شنیدند از قضا این گفتگو در این عالم هم بین خدا و خلق دائما جارى است خداوند بتوسط انبیاء عظام و اوصیاء گرام ایشان این سؤال را نموده و مینماید و بنى آدم بلسان عقل همیشه بلى گویانند و در مواقع شدّت و اضطرار بارتکاز فطرى توجّه بحق نموده اقرار بعبودیت مینمایند نهایت آنکه هواى نفس و وسوسه شیطان گاهى وادار مینماید آنها را بانکار ولى این اقرارها حجّت است از خداوند بر آنها در روز قیامت که نگویند ما غفلت داشتیم از خالق خود و پدران ما ما را بشرک و کفر وادار نمودند آیا سزاوار است ما بکردار آنها معاقب شویم و بآنها جواب داده شود که خداوند بشما عقل داد و در تمام مراتب وجود از شما اقرار گرفت شما تقلید از پدران خود نمودید با آنکه عقل شما حکم میکرد که در اصول دین نباید تقلید کرد پس مراد از ظهور مظاهر و نشئات و مراد از ذرّیّه ذرّات یعنى رقائق حقائق و مراد از شهادت شهود و حضورشان در عالم عقل و مثال و اقرارشان بعبودیت بلسان حال و مقال است و این طور خداوند بانحاء مختلفه مردم را متذکر بحکم عقلى و ادلّه توحید مینماید و براى آنکه رجوع بعقل و بازگشت بحق نمایند بیان میفرماید و در کافى و توحید و عیاشى از امام باقر ع نقل نموده که پرسیدند از این آیه فرمود بیرون آورد از پشت آدم ذرّیّه او را تا روز قیامت پس بیرون آمدند مانند مورچه پس شناساند بآنها خود را و ارائه داد صنعش را و اگر نبود این نمى‏شناخت کسى پروردگار خود را. (تفسیر روان جاوید، ج‏2، ص: 492)

3- مقصود جماعتى از ذریه آدم است که آنها را خلق و عقل آنها را کامل کرد و بزبان فرستادگان خود از آنها اقرار گرفت که خدا را بشناسند و اطاعتش کنند. آنها نیز اقرار کردند. خداوند آنها را بر خویشتن گواه گرفت که روز قیامت نگویند: ما غافل بودیم یا پدرانمان مشرک بودند و ما از آنها تقلید کردیم. بدین ترتیب، خداوند مى‏خواهد بیان کند که از روى رحمت خود، کسانى را که عذرى دارند، کیفر نمى‏دهد. این مطلب، مربوط بقومى خاص از بنى آدم است، نه همه، و مؤمن داخل در این آیه نیست. چه مى‏فرماید: اینهایى که پیمان بسته‏اند، پدران مشرک داشته‏اند. علاوه بر این فرزندان صلبى آدم از صلب بنى آدم گرفته نشده‏اند. این قول از جبائى و قاضى است. جمله «شَهِدْنا» از زبان ملائکه است. یعنى فرشتگان گفتند: شهادت دادیم تا روز قیامت نگویید .... این مطلب را ازهرى از بعضى نقل کرده و گوید: بوسیله «قالُوا بَلى‏» مطلب تمام شده است. اما این مطلب، هم خلاف ظاهر و هم خلاف قول مفسرین است، زیرا منظور این است که آنها در جواب گفتند: ما شهادت دادیم. نه فرشتگان گفتند: ما شهادت دادیم. تنها اختلاف در این است که بنى آدم چگونه شهادت داده‏اند و در این آیه نامى از ملائکه برده نشده است. أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ: براى اینکه روز قیامت هنگامى که گرفتار کیفر مى‏شوید، نگویید: ما از این جریان بى‏خبر بودیم و اطلاعى از آن نیافتیم و عقل ما کامل نشده بود که در باره آن بیندیشیم.

أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ: یا اینکه نگویید: پدران ما که بالغ و عاقل شده بودند، مشرک بودند و ما اطفالى بودیم که هنوز قوه تفکر در ما بکمال نرسیده بود و از فکر آنها تبعیت مى‏کردیم. بنا بر وجه سوم، یعنى: از شما اقرار گرفتم تا مرا اطاعت کنید و شکر نعمتم را بجاى آورید و روز قیامت نگویید: ما از پیمانى که بزبان پیامبران گرفته شده بود غافل بودیم و نگویید: پدران ما مشرک بودند و ما هم تربیت یافته آنها هستیم و از آنها تقلید کردیم. پس جایى براى بهانه تراشى باقى نمانده است.أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ: و براى اینکه در روز قیامت نگویید: چرا ما را بوسیله رفتار پدران مشرکمان هلاک مى‏کنى؟ یعنى هلاک شما بخاطر رفتار خود شماست، نه رفتار پدران.( ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص: 107-111)

اما علامه طباطبایی در چگونگی شاهد گرفتن به عالم ذر معتقد بوده و بیان طبرسی و امثالهم را اینگونه پاسخ می دهد:

1- اینکه گفتید:" بایستى هیچ یک از ذریه این میثاق را فراموش نکنند" صحیح نیست، زیرا فراموش کردن موقف میثاق و خصوصیات آن ضررى به تمامیت حجت نمى‏زند، آنچه ضرر مى‏زند فراموش کردن اصل میثاق و از دست دادن معرفت به وحدانیت پروردگار است، و این نه فراموش مى‏شود، و نه از صفحه دل زایل مى‏گردد، و همین بس است براى تمامیت حجت، به شهادت اینکه اگر جنابعالى بخواهى از شخصى میثاق و عهدى بگیرى و او را به خانه خود دعوت نموده و پذیرایى کنى و تا آنجا که قدرت دارى براى گرفتن این عهد بیخ گوشش بخوانى، بشارتش دهى، انذارش کنى تا سرانجام عهد را از او بگیرى مادامى که این شخص اصل میثاق و عهد را از یاد نبرده باشد، ماخوذ به عهد خود هست، هر چند خصوصیات پذیرایى آن روز منزل تو را فراموش کرده باشد.

2- ممتنع بودن اینکه گروه بى‏شمار ذریه، همگى خاطرات عالم ذر را فراموش کنند صرف استبعاد است و هیچ دلیلى بر این امتناع نیست، علاوه بر اینکه اصل میثاق که همان معرفت به ربوبیت پروردگار است فراموش نشده و نمى‏شود، و به یاد داشتن همین مقدار از آن خاطرات براى تمامیت حجت کافى است. و اینکه مساله مورد بحث را با مساله تناسخ قیاس کردید صحیح نیست، زیرا بطلان تناسخ دلیلش منحصر در امتناع فراموش کردن گروه بى‏شمار ذریه نیست، تا اگر این امتناع باطل شد مساله تناسخ صحیح شود، بلکه مساله بطلان تناسخ دلیل دیگرى دارد که در جاى خود ذکر شده و باید بدانجا مراجعه کرد. و کوتاه سخن، هیچ دلیلى نیست که فراموش کردن خاطرات یک عالم را در یک عالمى دیگر ممتنع بسازد.

3- آیه مورد بحث از فرزندان بلا فصل آدم و اینکه ایشان هم از صلب آدم بیرون آمده‏اند ساکت نیست، و جمله" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ" به تنهایى کافى است در اینکه دلالت بر آن بکند، چون کلمه" بَنِی آدَمَ" معنایش این است که از صلب آدم بیرون شده‏اند، و در دلالت بر این معنا هیچ احتیاجى به مئونه بیشترى نیست، و همچنین کلمه ذریه که دلالت مى‏کند بر اخراج اولاد از صلب اولاد و همچنین. پس، از کلمه بنى آدم استفاده مى‏شود که خداى تعالى اولاد بلا فصل آدم را از صلب آدم، و از کلمه ذریه استفاده مى‏شود که اولاد او را از صلب اولاد او بیرون آورد تا رسید به آخرین اولاد او، عینا نظیر بیرون آمدن ایشان در دنیا که نشاء توالد و تناسل است.

فخر رازى در تفسیر خود از اشکال سوم چنین پاسخ داده که: بیرون آمدن اولاد صلبى آدم از صلب او از ناحیه خبر استفاده مى‏شود، هم چنان که بیرون آمدن اولاد از صلب پدران خود، از ناحیه آیه شریفه بدست مى‏آید، پس دلالت مجموع آیه و خبر بر مجموع بنى آدم تمام است. و لیکن همانطورى که خواننده خود ملاحظه مى‏کند جواب فخر رازى قانع کننده نیست».

اما اخبارى که مى‏گوید: خداوند ذریه آدم را از صلب او بیرون آورده و از آنها میثاق گرفت؟ این اخبار در مقام شرح داستان مزبور است نه در مقام شرح الفاظ آیه تا در آنها اشکال کنید به اینکه با ظاهر قرآن موافق نیست و یا مخالف آن است.

و اما اینکه گفتید:" و لازمه این کلام این است که بتوان براى ذریه، پدران مشرکى فرض کرد و این معنا شامل فرزندان بلا فصل آدم نمى‏شود" و نیز اینکه گفتید:" آیه شریفه عام نیست بلکه تنها مخصوص مشرکینى است که داراى پدران مشرک بوده‏اند و فرزندان بلا فصل آدم و جمیع افراد با ایمان و همچنین مشرکینى را که داراى پدران مشرک نبوده‏اند شامل نمى‏شود" اشکال صحیحى نیست، براى اینکه منظور آیه شریفه این است که: خداى سبحان اینکار را کرد تا مشرکین در روز قیامت نگویند:" إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا ..." این معنایش این نیست که فرد فرد مشرکین بگویند:" إنما أشرک آبائی" تا برگشت معناى آیه به این شود که ما اگر اینکار را نمى‏کردیم یک یک افرادى را که مى‏خواستیم عذاب کنیم مى‏گفتند: من مشرک نشدم بلکه نیاکان من مشرک شدند و من تابع ایشان بودم نه متبوع، غرض آیه شریفه متعلق به چنین معنایى نشده بلکه گفتارى را که نقل کرده کلام مجموع مشرکین است.

4- آیه و روایت هم دلالت دارند بر اینکه خداوند بعد از آنکه جدا کرد بنى آدم را، و پدران را از فرزندان متمایز ساخت آن گاه همه را به حالت جمعیت و وحدت برگردانید.( ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 409)

علامه بعد از اینکه بیان اثباتی عالم ذر به شکلی که برخی روایات به آن دلالت دارند را رد می کند بیان منکرین عالم ذر که نشانه های عالم را در قبول وحدانیت توسط فطرت همان پیمان الهی می دانند، را رد می کند و می فرماید: کلامى که ما در این گفتار داریم این است که سیاق آیه مساعد با آن نیست، براى اینکه خداى تعالى آیه شریفه را با جمله" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ" افتتاح کرده و از ظرف وقوع این داستان به لفظ" اذ زمانى که" تعبیر فرموده، و این تعبیر دلالت دارد بر اینکه این داستان در زمان‏هاى گذشته و یا در یک ظرف محقق الوقوعى مانند آنها صورت گرفته است، نظیر تعبیرى که در جمله" وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ ... قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ"(مائده/116) کرده، و با اینکه داستان در زمان آینده رخ مى‏دهد بخاطر اینکه رخ دادنش حتمى است از ظرف وقوع آن به لفظ" اذ" تعبیر کرده.

و با در نظر گرفتن اینکه مورد خطاب در آیه رسول خدا و یا غیر او است به شهادت اینکه مى‏فرماید:" أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ تا در قیامت نگویید"، از آقایان مى‏پرسیم با اینکه خطاب متوجه ما شنوندگان و مخاطبین به آیات قرآنى است و خطاب به گفته شما هم خطابى است دنیوى و مربوط به ما اهل دنیا و ظرفى هم که به آن اتکاء شده زمان زندگى دنیایى ما و یا زندگى نوع بشر و مدت اقامت او در زمین است، و خلاصه ظرف داستان مورد بحث آیه عین ظرف وجود نوع انسان در دنیا است با این حال چرا از این ظرف به لفظ" اذ" تعبیر فرمود؟ و حال آنکه هیچ مصححى براى تعبیر به این لفظ نیست، چون همانطور که گفته شد لفظ مزبور دلالت دارد بر اینکه داستان، قبل از نقل آن واقع شده است، عنایت دیگرى از قبیل تحقق وقوع و امثال آن هم در کار نیست تا مصحح آن باشد.

پس اینکه فرمود:" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ" چنان که دلالت دارد بر خلقت نوع انسان به نحو تولید و بیرون کشیدن فردى از فرد دیگر و به راه انداختن افراد بى‏شمار از افراد انگشت شمار به همین نحوى که ما مشاهده مى‏کنیم و مى‏بینیم که همواره نسل‏هاى متعاقب وجود نوع انسان را حفظ مى‏کند در عین حال دلالت دارد بر اینکه داستان یک نوع تقدمى بر جریان خلقت و سیر مشهود آن دارد.(ترجمه المیزان ج 8 ص415) پس بدین ترتیب قول مفسرینی که عالم ذر را همین عالم تکوین و زندگی در دنیا دانسته اند نیز رد شد.

در بیان حقیقت عالم ذر علامه طباطبائی آنرا خارج از احوالات زمانی دانسته و نسبت آن با عالم مادی را همچون نسبت یکون به کن در آیه شریفه " أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ" می داند و مقتضاى آیات فوق این است که براى عالم انسانى با همه وسعتى که دارد در نزد خداى سبحان وجودى جمعى باشد، و این وجود جمعى همان وجهه‏اى است که گفتیم وجود هر چیزى به خداى سبحان داشته و خداوند آن را بر افراد افاضه نموده، و در آن وجه هیچ فردى از افراد دیگر غایب نبوده و افراد از خدا و خداوند هم از افراد غایب نیست، چون معقول نیست فعل از فاعل و صنع از صانع خود غایب شود، و این همان حقیقتى است که خداوند از آن تعبیر به ملکوت کرده و فرموده:" وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ" (انعام/75) و آیه شریفه" کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ"(تکاثر/7) نیز بدان اشاره دارد.

و اما این وجه دنیایى انسان که ما آن را مشاهده کرده و مى‏بینیم آحاد انسان و احوال و اعمال آنان به طبقات زمان تقسیم شده، و بر مرور لیالى و ایام منطبق گشته و نیز اینکه مى‏بینیم انسان بخاطر توجه به تمتعات مادى زمینى و لذائذ حسى از پروردگار خود محجوب شده، همه این احوال متفرع بر وجهه دیگر زندگى است که گفتیم سابق بر این زندگى و این زندگى متاخر از آن است، و موقعیت این نشات در تفرعش بر آن نشات موقعیت" یکون" و" کن" در جمله" أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ" را دارد.

و به این بیان روشن گردید که این نشات دنیوى انسان مسبوق است به نشات انسانى دیگرى که عین این نشات است، جز اینکه آحاد موجود در آن، محجوب از پروردگار خود نیستند، و در آن نشات وحدانیت پروردگار را در ربوبیت مشاهده مى‏کنند، و این مشاهده از طریق مشاهده نفس خودشان است نه از طریق استدلال، بلکه از این جهت است که از او منقطع نیستند، و حتى یک لحظه او را غایب نمى‏بینند، و لذا به وجود او و به هر حقى که از طرف او باشد اعتراف دارند. آرى، قذارت شرک و لوث معصیت از احکام این نشات دنیایى است، نه آن نشات، آن نشات قائم به فعل خدا است، و جز فعل خدا کس دیگر فعلى ندارد- دقت فرمایید-.

در نتیجه اگر در آیه مورد بحث یعنى آیه" وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ..." به خوبى دقت بفرماید خواهد دید که آیه اشاره مى‏کند به تفصیل حقیقتى که آیات فوق بطور اجمال به آن اشاره داشت، اشاره مى‏کند به یک نشات انسانى که سابق بر نشات دنیایى او است، این نشات است که خداوند در آن بین افراد نوع انسان تفرقه و تمایز قرار داده و هر یک از ایشان را بر نفس خود شاهد گرفته است که" أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ آیا من پروردگار شما نیستم؟ قالُوا بَلى‏ گفتند آرى" این است معناى آیه شریفه و دیگر آن اشکالاتى که بر کلام مثبتین عالم ذر وارد مى‏شد بر آن وارد نمى‏شود، ایشان از آیه و روایات، عالم ذرى فهمیده بودند که تقدم زمانى بر این عالم دارد، لیکن در معنایى که ما از آیه شریفه و از سایر آیات فهمیدیم تقدم زمانى نیست، نشاتى است که به حسب زمان هیچ انفکاک و جدایى از نشات دنیوى ندارد، بلکه با آن و محیط به آن است، و تقدمى که بر آن دارد مانند تقدم" کن" بر" فیکون" است، پس آن محذورها و اشکالاتى که در تقدم زمانى بود در این وجه راه ندارد.( ترجمه المیزان، ج8 ص418)

منبع: خبرگزاری فرهنگ انقلاب اسلامی

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo