مقالات سید شهیدان اهل قلم

یک هشدار

در آغاز دهه هفتاد، و سومین دوره انتشار ماهنامه « سوره »، هنوز هم ما در مطبوعات داخلی، در نسبت با انقلاب اسلامی به دو تلاش عمده بر می خوریم که در تعرض جدی با یکدیگر در جریان هستند:

تلاشی هدفدار و هوشمند که می خواهد انقلاب اسلامی را در درون نظام گسترده فرهنگ جهانی ببلعد و جذب و هضم کند؛ و تلاش دیگری که در جریان است تا انقلاب را از این خطر حفظ کند.

جهان امروز در دوران انتقال از یک عصر به عصری دیگر قرار دارد و تا آنگاه که این انتقال به انجام رسد دیگر روی ثبات را به خود نخواهد دید. این دوران با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آغاز شده است و به این لحاظ، دهه شصت را باید اولین دهه از تجدید عهد محسوب داشت. غرب با شاخک های حسی خویش، فراتر از عوالم درک کامپیوتری، این حقیقت را در یافته است و بنابراین، می کوشد تا با اثبات سیادت خویش بر جهان راه را بر تصوراتی از این دست – که دوران تمدن غرب را پایان گرفته می دانند – ببندد. در هر شرایط دیگری شاید غرب به واکنشی چنین گسترده و متحد در برابر اشغال کویت دست نمی زد، چرا که می دانست با این تغییر ظاهراً جزئی در جغرافیای سیاسی جهان، تعادل ناپایداری که حداقل از بعد از جنگ جهانی دوم به سود غرب ایجاد شده است درهم ریخت و سر منشأ تحولات زنجیره ای متعددی خواهد شد که در کم تر از ده سال، چهره کره زمین را کاملاً متحول خواهد ساخت. غرب با هر تحولی که منتهی به غایات او نگردد مخالفت خواهد کرد، اما میزان این مخالفت فی نفسه می تواند حکایتگر اهمیت مسئله حاضر در نگاه غرب باشد. بعد از چهار پنج قرن از رنسانس، انقلاب اسلامی ایران تنها تحولی است که خارج از عهد فرهنگی رنسانس روی می دهد، و لذا برای اَ حراری که حُریت را در استقلال از غرب می بینند، دهه شصت درخشانترین برهه تاریخ معاصر جهان است. بر همین قیاس، همه همت غرب نیز مصروف آن است که انقلاب اسلامی را در نظام گسترده و سیستماتیک فرهنگ خویش ببلعد.

غرب انقلاب اسلامی را مبتنی بر تفکر سنتی ایران بعد از اسلام می بیند و لذا رودر رویی انقلاب را با خویش همچون مقابله « سنت و تجدد » یافته است و می داند که تهاجم خویش را باید متوجه نقاطی سازد که سنت و تجدد – به زعم او – به یکدیگر می رسند.

اخیراً در شماره ششم فصلنامه « کنکاش »، چاپ آمریکا، مقاله ای به چاپ رسیده است تحت عنوان « در غربت تجدد ماندن » که صراحتاً با اشاره به این تقابل، روشنفکران سکولار(1) و متجدد داخل ایران را نسبت به راه های تقدس زدایی در حوزه های اجتماعی و سیاسی و سکولاریزه کردن سنت و دین هوشیار می سازد.(2) به بخش هایی از این مقاله توجه کنید:

در این چند ساله یک گرایش فرهنگی عرفان گرایانه در میان اقشار متجدد جامعه ایران محبوبیت یافته است. زبان تصوف ایدئولوژی اسلامی و دولتی را به تقابل طلبیده است. شکی نیست که ذات کند و کاو در تاریخ و فرهنگ یک ملت و شناخت از عوامل و عناصری که ذهنیت تاریخی و فرهنگ مشترک آن به ستیز اندیشه های استبدادی و تحمل ناپذیری برخاسته اند تلاشی مفید و تجربه ای حقیقی و درونی است. با این وجود صرف بازگشت به عرفان پادزهر ایدئولوژیک در مقابل فرهنگ اسلامی نخواهد بود. تفکر عرفانی به علت فراهم نمودن زمینه های فکری مناسب تا حدی قادر است که زبان سکولار و فرهنگ تحمل پذیری را در جامعه گسترش دهد. این امر به خصوص در آزادی زبان عرفانی از قید و بندهای فرمالیستی دینی، و تشویق عشق و زیبایی ( در مقابل ترس و زهد در شریعت ) می تواند به عنوان زمینه های فرهنگی ایرانی در برابر ایدئولوژی اسلام سیاسی مطرح گردد.

زبان فارسی در کاربرد عرفانیش از یک سو ساختاری ضد تقدس مآبی دارد و از سوی دیگر، به دلیل وجود ابهام و دوگانگی در مفاهیم، قابلیت مطرح شدن در فرهنگ اسلامی را داراست. ویژگی اخیر زبان عرفانی آن را تا حدود زیادی از خطر تکفیر شدن توسط شریعتمداران حفظ می کند و به آن خصوصیت ویژه ای می دهد. در عین حال گرایش به ابهام و همزیستی عرفان در کنار فرهنگ دینی، محدودیت های خود را دارد. دوگانگی در اخلاقیات و عمل روزانه، چه بسا تحت عنوان مفاهیم عرفانی توجیه شده و به صورت بخشی از فرهنگ مشترک ما ایرانیان در آمده است. عرفان در عمل می تواند بهترین پوشش در جهت تقیه کردن، رواج معیارهای اخلاقی متضاد و دو گانه و مشروعیت دادن به بسیاری از رفتارها و ارزش های استبدادی و تعبدی در آید...

با این وجود گسترش یک فرهنگ سیاسی در جامعه ایران که بر اساس تحمل عقاید و آرای مختلف باشد و قادر به شکستن بنیادهای اختناق، تعبد و خرافات باشد، بایستی به مسائل تاریخی و ویژگی های فرهنگی جامعه حساس بوده و همّ خود را صرف متحول نمودن سنتها و ارزشهایی کند که به صورت موانعی در راه آزادی و پویایی جامعه در آمده اند. این باور که بدون اعتنا به کلیت اسلام و عقاید دینی و فرهنگی عامه مردم امکان گسترش تجدد و تحول برود، بسیار بعید است. نمی توان صحبت از انقلاب، رفرم و تحول مردم یک جامعه کرد اما به اصلاح و تحول باورها و رفتارهای فرهنگی آنها بی اعتناء بود. دقیقاً با علم به این موضوع است که لزوم بحث و چالش فرهنگی نویسندگان و روشنفکران اسلامی مطرح می شود.

مطبوعات وابسته به رژیم در میان خیل مطالب شعارگونه و تکرار مکرراتی که در این ده ساله به خورد ما داده اند برخی مباحث مهم و حساس راپیش کشیده اند که متأسفانه با بی اعتنایی قشر متجدد جامعه روبرو گردیده است. نظرات افرادی مانند عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری، با قاطعیت مجاز بودن تجدید نظر در شریعت را مطرح کرده و زمینه مناسبی را در اختیار روشنفکران سکولار قرار می دهد تا نقطه نظرات خود را مطرح کرده و تضادهایی که دینی نمودن حوزه سیاسی جامعه به وجود می آورد مورد تأکید قرار دهند. جالب توجه اینکه سروش یک مسئله به ظاهر دینی را با توسل به نظریات متفکرین غیر دینی ( غربی ) و سکولار مطرح کرده و با استــدلالی که کاملاً برای روشنفکران متجدد ایران آشناست، به جدال با مدعیان « ارتودوکسی » در شریعت می رود. ضاهراً هیچ موقعیتی مناسب تر از این برای متفکرین و نویسندگان غیر اسلامی ایران نیست تا موضوع مهمی را که یک شخصیت روشنفکری مهم در جمهوری اسلامی آغاز کرده بهانه قرار داده و وارد بحث و گفتگو گردند. یک بار در گذشته آراء کسانی مانند شریعتی و مطهری را به نقد در نیاوردیم و سرانجامش را مشاهده نمودیم. حال چگونه می توان راحت نشست و دلخوش داشت که افکار امثال سروش لزوماً تأثیری کمتر و محدودتر داشته باشد؟ برنامه ای که شریعتی در خیال داشت و امروزه روشنفکرانی مانند سروش بدان پرداخته اند هدفی فراتر از تقویت سنت در مقابل تجدد و یا دین در مقابل بی دینی دارد. این تلاشی است در جهت معرفی عناصری از تجدد ارزشها و روابط دینی و سنتی جامعه ایران.

در اروپا روشنفکران و متفکرین سکولار در طی یک دوره نهادهایی را بنیاد نهادند که در کلیت خود سنت ( و از جمله دین ) را در حوزه خصوصی زندگی فردی محدود نمود و همزیستی آن را با زندگی عرفی ممکن ساخت. در ایران به نظر می رسد که روشنفکران متجدد اعتناء به امر سکولاریزه نمودن سنت و نهاد دین نداشته و این امر را متفکرین سنتی تر جامعه به عهده گرفته اند. حال مشکل در این است که اسباب و لوازمی که شریعتی و سروش در اختیار دارند ( مثلاً زبان مهدی گرایانه شریعتی و یا رابطه ویژه سروش با روحانیت در قدرت ) چه محدودیت هایی را در راه موفقیت این برنامه به وجود خواهد آورد. امری که تنها دخالت متفکرین غیر دینی می تواند به عریان نمودن آن کمک رساند. درست به دلیل شناخت از محدودیت های تاریخی و درونی یک تلاش فکری اسلامی در جهت به وجود آوردن رفرم در سنت است که درگیر شدن نویسندگان و متفکرین غیر دینی ایرانی در چنین مباحثی ضروری و حتی حیاتی می شود. جامعه ادبی و روشنفکری ایران بدون دخالت در بحث هایی که پیرامون رابطه سنت و تجدد و تحول فرهنگ دینی در جریان است، مسئولیت خود را که تحول فرهنگی جامعه و باز نمودن افق فکری و پندارهای ایرانیان است به سر انجام نخواهند رساند. عرفی کردن حوزه زندگی فرهنگی و سیاسی درایران بایستی مسئله تقدس زدایی را در این حوزه ها در دستور کار خود قرار دهد. هر زمان که عرصه سیاست و فرهنگ جامعه در پوشش دین و ایمان ظاهر شد، فاتحه تحمل عقاید و سعه صدر فرهنگی خوانده شده است. این مهم با تلاش در جهت عرفی کردن حوزه عمومی (public ) جامعه ممکن خواهد شد.

عرفی کردن حوزه سیاسی در ایران خواه نا خواه با این دکترین دینی که اسلام را پاسخگوی تمام مسائل بشر می داند، در تقابل است. یک دوره نقد و چالش فرهنگی و فکری لازم است تا این پندار اسلامی را تضعیف کرده و زمینه را برای عرفی نمودن روابط سیاسی و فرهنگی در جامعه فراهم نماید.

تحقق چنین هدفی به آسانی ممکن نخواهد شد. بسیاری مسائل، از رشد ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جامعه گرفته تا اصلاح دین، گسترش فرهنگ و تفکر جدید در یک چنین فرایندی لازم و ملزوم یکدیگرند. اما اصلاح دین با توجه به تلاش دو نیروی موازی هم صورت پذیر است. متفکرین اصلاح طلب دینی با تأثیر پذیری از ارزشها و فرهنگ جدید، تجدد در دین را در دستور کار خود قرار خواهند داد و روشنفکران غیر دینی جامعه از فرصتهای مناسب بهره جسته و دست به تقدس زدایی در حوزه های اجتماعی و سیاسی خواهند زد.(3)

آنچه خواندید نیاز به شرح ندارد، و از آنجا که نویسنده ملزم به لحاظ کردن هیچ مصلحتی نبوده، خود مقاله از گویایی کافی برخوردار است و می تواند ما را نسبت به راه هایی که روشنفکران سکولار برای مقابله با اسلام یافته اند هوشیار کند. خطاب مقاله به روشنفکرانی که در داخل کشور زندگی می کنند با نحوی اعتراض نیز همراه است. نویسنده مقاله از عدم ذکاوت و موقع ناشناسی آنها نیز سخت عصبانی است، اگر چه به اعتقاد من این عصبانیت بیش تر یک ژست فضل فروشانه است و نویسنده خود می داند که چندان هم جای اعتراض وجود ندارد. من لازم می دانم که یک بار دیگر اهمّ سفارش های نویسنده مقاله را با آنچه که در فضای فرهنگی داخل کشور ما وجود دارد مقایسه کنم:

نویسنده مقاله درباره عرفان می نویسد:

تفکر عرفانی به علت فراهم نمودن زمینه های فکری مناسب تا حدی قادر است که زبان سکولار و فرهنگ تحمل پذیری را در جامعه گسترش دهد.

و بعد با زیرکی تمام به خصوصیتی که چنین امکانی را در اختیار زبان عرفان قرار می دهد اشاره می کند:

- آزادی زبان عرفانی از قید و بندهای فرمالیستی دینی و تشویق عشق و زیبایی ( در برابر ترس و زهد در شریعت ).

- وجود ابهام و دوگانگی در مفاهیم عرفانی.

وجود ابهام و دوگانگی در مفاهیم عرفانی به دلیل تأویل پذیری آنهاست. می و میخانه و چشم و ابرو و خال و کرشمه و ساقی... عل الظاهربه معانی ظاهری این الفاظ دلالت دارند و اما عارف و صوفی نظر به این دلالت ظاهری ندارند؛ همه عالم در نظر عارف دارای نسبتی تأویلی است با عالم اسما و به این لحاظ، عارف و صوفی در ظاهر عالم نیز باطن آن را می نگرند. همان طور که نویسنده مقاله تشخیص داده است این دوگانگی در دلالت برای مارهایی که قصد سوء دارند نیز سوراخ خوبی است. زبان عرفانی همان طور که می تواند ریشه شریعت را از تحجر و مقدس مآبی زاهدان متنسّک حفظ کند، تبر خوبی نیز به دست عالمان متهتّک می دهد تا به جان اصل دین بیفتند.

خلاف آنچه نویسنده مقاله انگاشته است سال هاست که روشنفکران سکولار این ابهام و دوگانگی را در زبان عرفانی باز یافته اند و از آن طریق به مقابله با باطن دین برخاسته اند: این همه جار و جنجال و کشاکش که در اطراف حافظ و مولوی و حلاج و... در سال های پیش از انقلاب و پس از آن بر پا شده است علتی جز این ندارد. استقبال حضرت امام از زبان عرفانی و غزل سرایی ایشان، هم در مقابله و معارضه با فرهنگ تحجر و مقدس مآبی – که با توسل به ظاهر شریعت، باطن آن را انکار می کند – مؤثر بوده است و هم در جوابگویی به روشنفکرانی که قائل به تأویل در زبان عرفانی نبوده اند.

اخیراً در نشریه « کار و توسعه » مصاحبه ای با یکی از اساتید حکمت و فلسفه انجام شده که اگر چه بسیار خواندنی است، اما مراد بنده از اشاره به این مصاحبه، سؤالی است که از این استاد معظم به عمل آمده است. پرسیده اند:

آیا به نظر شما برای حرکت در جهت توسعه اقتصادی و پیشرفت در صنعت باید زیربنای فکری را تغییر داد و بنظر برخی خود را از جاذبه میدان فلسفی اندیشه عرفانی رها کرد و بر علم متکی شد؟

تقابل اندیشه عرفانی و توسعه اقتصادی و پیشرفت در صنعت، نعل وارونه ای است که نه راهبر به عرفان است و نه توسعه اقتصادی و صنعتی. نشریه « کار و توسعه » شاید کاملاً صادقانه و با حسن نیت به این مسئله پرداخته باشد، اما حکمی که از پذیرش این تقابل استنتاج می شود این است که: « اگر توسعه صنعتی می خواهید باید دست از عرفان – که حقیقت دین است – بشویید. » پاسخ استاد در برابر این سؤال بسیار داهیانه است:

اولاً تفکر غالب کنونی تفکر عرفانی نیست. ثانیاً عرفان مانع هیچ کمالی نمی شود. اما اگر فرض کنیم جامعه ای پدید آید که به تفکر عرفانی وابسته باشد، می توانیم بپرسیم که وضع تکنیک و تکنولوژی در این جامعه چه می شود و آیا تکنولوژی می تواند بر مبنای تفکر عرفانی تأسیس شود و بسط یابد.

پاسخ دادن به این پرسش بسیار دشوار است و کسی می تواند به آن پاسخ دهد که بداند تکنیک با تفکر چه نسبتی دارد و انحاء تفکر را بشناسد و خود اهل معرفت باشد. مع ذلک اگر مقصود این است که عرفان با تفکر غالب در جامعه تکنیکی کنونی جمع نمی شود من این معنی را تصدیق می کنم و می گویم تکنیک کنونی جوهر تفکر را در خود دارد و بر تفکر بیگانه مبتنی نمی شود و هر جا برود حقیقت تفکرهای تاریخی را کنار می گذارد و صرفاً صورت ظاهر و ظاهر بی اثر آنها را می پذیرد و تحمل می کند. ولی ما که نمی خواهیم تکنولوژی را تأسیس کنیم. ما در صدد اخذ و اقتباس تکنولوژی هستیم و البته راضی نیستیم که مصرف کننده صرف و وابسته به قدرت های صنعتی و اقتصادی باشیم. در راه اخذ و اقتباس تکنیک و توسعه اقتصادی و اجتماعی موانعی وجود دارد که باید برداشته شود. همچنین تصاحب تکنولوژی شرایط و لوازمی دارد که باید به وجود آید. کسی که می گوید تفکر عرفانی مانع راه ترقی ماست، دانسته یا ندانسته مردم را گمراه می کند و نه فقط مانع یا موانع حقیقی را از نظر ایشا ن می پوشاند، بلکه معرفت و عرفان را در موضع اتهام می نشاند...

در کشور ما، تفکر عرفانی بوده است و وجود تاریخی ما کم و بیش ریشه در آن دارد. اما گمان نمی کنم که نظام اجتماعی ما در میدان جاذبه اندیشه عرفانی قرار داشته باشد. یعنی بنظر نمی رسد که تفکر غالب در روابط ما تفکر عرفانی باشد. اندیشه ما هم کم و بیش اندیشه منتشر جهانی است.(4)

اتکای بر علم نیز اگر به معنای ترک ولایت فقها و تسلیم در برابر مدیریت علمی یعنی ولایت ساینتیست ها(5) و تکنوکرات ها(6) باشد، پیشنهاد ریاکارانه ای است در جهت نفی معتقداتی که انقلاب اسلامی و ولایت فقیه در خاک آن ریشه دوانده اند، اگر نه، ولایت فقیه یا حکومت دینی، بالذات، تعارضی با علوم جدید ندارد. تعارض و تناقص هنگامی پدید می آید که ما علوم جدید را به مثابه یک ایدئولوژی اعتبار کنیم و بخواهیم که بایدها و نبایدها، یعنی احکام عملی حیات خویش را از آنها اخذ کنیم. ما بایدها و نبایدها، یعنی احکام عملی زندگی خویش را از شریعت می گیریم و فقه است که واسطه حقیقتِ تشریع و حیطه عملی حیات ماست.

نویسنده مقاله چاپ شده در فصلنامه « کنکاش » متوجه این سؤال نشده است. او به روشنفکران سکولار که دخالت شریعت را در اداره جامعه نفی می کنند پیشنهاد می دهد که راه هایی برای « مسخ عرفان » بیابند و این کاری است که از مدت ها قبل از این پیشنهاد در ایران آغاز شده و فیلم هایی چون « هامون »، « نارونی »، « جستجوگر »، « نقش عشق »، « مادر » و بسیاری دیگر با همین قصد تولید شده اند. چاپ و انتشار کتاب های « کارلوس کاستانـــدا » و یا رمان هایی چون « زنان بدون مردان »، « طوبا و معنای شب » و غیره نیز با همین قصد انجام می گردد.(7)

پیشنهاد دوم نویسنده مقاله به طور خلاصه چنین است:

نظرات افرادی که – در مطبوعات داخل ایران – با قاطعیت، مجاز بودن تجدید نظر در شریعت را مطرح می کنند، زمینه مناسبی را در اختیار روشنفکران سکولار قرار می دهد تا نقطه نظرات خود را مطرح کرده و تضادهایی را که دینی نمودن حوزه سیاسی جامعه به وجود می آورد مورد تأکید قرار دهند.

مراد نویسنده این است که روشنفکران سکولار باید از این فرصت استفاده کنند و با دامن زدن به تضادهایی که تفکر دینی حکومت را در مواجهه با عرف اجتماعی – که خواه نا خواه در همه جای دنیا متأثر از غرب است – به آن دچار خواهد شد، زمینه جدایی دین از سیاست را فراهم آورند. نویسنده مقاله ادامه می دهد:

جالب توجه اینکه دکتر سروش یک مسئله به ظاهر دینی را با توسل به نظریات متفکرین غیر دینی ( غربی ) و سکولار مطرح کرده و با استدلالی که کاملاً برای روشنفکران متجدد ایران آشنا است به جدال با مدعیان ارتودوکسی شریعت می رود. ظاهراً هیچ موقعیتی مناسب تر از این برای متفکرین و نویسندگان غیر اسلامی ایران نیست تا موضوع مهمی را که یک شخصیت روشنفکری مهم در جمهوری اسلامی آغاز کرده بهانه قرار داده وارد بحث و گفتگو کردند.

کاملاً روشن است که نویسنده مقاله این جدال را با مقابله ای که میان پروتستانتیسم و ارتودوکسیسم در قرون اخیر درگیر بوده است قیاس می کند و این مقایسه درستی است. مذهب پروتستان نیز با یک تجدید نظر در اصول مسیحیت به وجود آمد و دین را به امری کاملاً فردی، متفرّع بر وجدانیات اومانیستی و احکام پوزیتیویستی دنیای جدید تبدیل کرد. نویسنده مقاله با صراحت می نویسد:

در اروپا روشنفکران و متفکرین سکولار در طی یک دوره نهادهایی را بنیاد نهادند که در کلیت خود سنت ( و از جمله دین ) را در حوزه خصوصی زندگی فردی محدود نمود و همزیستی آن را با زندگی عرفی ممکن ساخت. در ایران به نظر می رسد که روشنفکران متجدد اعتناء چندانی به امر سکولاریزه نمودن سنت و نهاد دین نداشته و این امر را متفکرین سنتی تر جامعه به عهده گرفته اند.

عنوان « سکولاریزه نمودن سنت و نهاد دین » برای آنچه که در ایران توسط بعضی روشنفکران مذهبی آغاز شده عنوان مناسبی است. دین اسلام برای آنکه بتواند با زندگی عرفی جامعه امروز هم زیستی و تطابق پیدا کند باید در حوزه خصوصی زندگی فردی محدود شود، یعنی همچنان که درباره مسیحیت اتفاق افتاد باید از این ادعا که می تواند پاسخگوی تمام مسائل بشر باشد دست بردارد و حکومت را رها کند و خدا را نیز به یک خدای فردی که فقط از طریق وجدان فردی می توان با او ارتباط یافت، مبدل سازد. برای آنکه این اتفاق بیفتدنخست باید امکان دسترسی به حقیقت دین را از طریق قرآن و احادیث انکار کرد و بعد فقه را از پاسخگویی به معضلات جامعه امروز عاجز دانست و بعد در جواب اینکه « بالاخره باید از چه راه به حقیقت دین دست یافت؟ » صورت تعمیم یافته ای از نبوت ( یعنی نبوت فردی ) را پیشنهاد کرد و بعد در جواب اینکه « پس برای اداره جامعه چه باید کرد و به کجا روی آورد؟ » گفت: « جهان امروز در حلّ مشکلات خویش بیش از آنکه به فقیهان نیازمند باشد به راهنمایان و مدیران و کارشناسان نیازمند است. »(8) پس باید ولایت ساینتیست ها و رو شنفکران را به جای ولایت فقیه نشاند.

نویسنده مقاله به روشنفکران متجدد داخل ایران توصیه می کند که برای مبارزه با دین به مثابه یک حکومت باید به عرفی کردن زندگی فرهنگی و سیاسی ایرانیان بپردازند و در این راه نیز نخست مسئله تقدس زدایی را در حوزه عمومی جامعه در دستور کار خود قرار دهند. نویسنده با صراحت می گوید که این عرفی کردن با آن دکترین دینی که اسلام را پاسخگوی همه مسائل بشر می داند در تقابل است و بنابراین، می توان گفت که عصاره مقاله مزبور را باید در این قسمت از گفتار جست و جو کرد که می نویسد:

برنامه ای که شریعتی در خیال داشت و امروزه روشنفکرانی مانند سروش بدان پرداخته اند هدفی فراتر از تقویت سنت در مقابل تجدد و یا دین در مقابل بی دینی دارد. این تلاشی است در جهت معرفی عناصری از تجدد در ارزشها و روابط دینی و سنتی جامعه ایران.

در اینکه این سخن را به همین صورت که نویسنده مقاله نوشته است بتوان کاملاً پذیرفت بنده تردید دارم، اما در آنکه نتیجتاً تلاش هایی از این دست به معرفی عناصری از تجدد در ارزش ها و روابط دینی و سنتی جامعه ایران می انجامد، تردید ندارم. نویسنده مقاله از آنجا که می داند عرف زندگی مردم در سراسر دنیا شبیه به هم و متأثر از تمدن غربی است، پیشنهاد خود را در عبارت « عرفی کردن زندگی فرهنگی و سیاسی » بیان می کند، حال آنکه عرف جامعه ما فقط متأثر از « ارزش های متجددانه » نیست و هنوز در حوزه های متعددی توانسته است که ماهیت سنتی دینی خود را حفظ کند.

دین اسلام هیچ عنصری از تجدد در ارزشها و روابط دینی خود ندارد، اما این به آن معنی نیست که تمدن جدید بشر را یکسره انکار می کند.تعبیراتی چون « اومانیسم اسلامی » و یا « سوسیالیست مسلمان » که در آثار مرحوم دکتر شریعتی وجود دارد حکایتگر آن است که ایشان در شناخت ماهیت تمدن جدید و نسبت آن به اسلام دچار اشتباهاتی است که حتی افرادی چون نویسنده مقاله فصلنامه « کنکاش » را به طمع می اندازد. اومانیسم و سوسیالیسم امکان جمع با دین و دینداری را ندارند و تا این نسبت ادارک نشود، التقاط از تفکر روشنفکران مسلمان ما نیز زدوده نخواهد شد؛ اما به هر تقدیر، دشمنان اسلام از همین طریق که نویسنده مقاله بالا بدان اشاره کرده است می توانند نقاطی را که باید در تفکر دینی مورد حمله واقع شوند بشناسند و فتنه را از همان جا آغاز کنند. برای نمونه در همین مقاله – که قسمتی از آن را نقل کردیم – زبان عرفانی به مثابه یکی از همان نقاطی که هم می تواند در فرهنگ اسلام طرح شود و هم توسط روشنفکران سکولار تفسیری متجددانه پیدا کند معرفی شده است.

من نمی دانم دوستان ما، و مثلاً وزیر محترم ارشاد، که ما در اعتقاد آنها به انقلاب اسلامی و خلوص نیاتشان تردیدی نداریم، با علم به این مسائل و مقدمات باز هم می توانند همه آنچه را که در فضای فرهنگی و هنری جامعه امروز ما اتفاق می افتد حمل بر صحت کنند و هیچ دغدغه ای نسبت به آینده نداشته باشند؟ اگر چنین است ما بسیار علاقه مند هستیم که براهین و استدلال های آنها را نیز بشنویم.

در پایان، فقط یک بار دیگر توجه خوانندگان این مقاله را به قسمتی از مقاله نقل شده از فصلنامه « کنکاش » جلب می کنم و بدون هیچ توضیحی در می گذرم:

اصلاح دین [ و یا به زعم بنده پروتستانتیسم اسلامی ! ] با توجه به تلاش دو نیروی موازی هم صورت پذیر است. متفکرین اصلاح طلب دینی با تأثیر پذیری از ارزش ها و فرهنگ جدید، تجدّد در دین را در دستور کار خود قرار خواهند داد و روشنفکران غیر دینی جامعه از فرصت های مناسب بهره جسته و دست به تقدس زدایی در حوزه های اجتماعی و سیاسی خواهند زد.

منبع:کتاب حلزون های خانه به دوش صفحه ی 63

برچسب های مرتبط:روشنفکران،اسلام،عرفان،آمریکا،غرب

 

پی نوشت ها

1. secular: این جهانی، غیر دینی، قائل به جدایی دین و سیاست. _و.

2. خود آنها سکولاریزاسیون را در پاورقی مقاله مزبور چنین معنا کرده اند: « سکولاریزاسیون به معنای دنیوی سازی یا طرد دیانت از زندگی اجتماعی است. انسان سکولار کسی است که با دخالت شریعت در اداره جامعه مخالف است.»

3. علی آشتیانی، در غربت تجدد ماندن، کنکاش، 6، بهار 1369، صص 112 تا 115. در حاشیه نام مقاله آمده است: نقدی بر « تلقی روشنفکران ایرانی معاصر بودن». _و.

4.  رضا داوری اردکانی، میعادگاه تکنیک کجاست؟، کار و توسعه، 1، مهر 1369، ص 34. _و.

5. scientist: کسی که قائل به اصلت علم و روش علمی است. _و.

6. technocrat: کسی که قائل به اصلات و ولایت تکنیک است. _و.

7. پژوهشی در دست انجام است تا تصویر روشن تری از مسئله « مسخ عرفان» به دست دهد.

8. باید دانست که هیچ تفکری تا تبدیل به احکام عملی و باید ها و نبایدها نگردد نمی تواند در اداره جامعه امروز و یا دیروز منشا اثر باشد، و بدون تردید چه ما بخواهیم این حکم را از دانش جدید و تکنولوژی کسب کنیم و چه از تفکر دینی، نیازمند به روش یا به قول متجددین «متدولوژی» هستیم. فقه به معنای مصطلح، فقط شیوه ی استنباط حكم است و اینكه گفته می شود اسلام پاسخگوی همه ی مسائل بشری است، نه به شیوه ی استنباط حكم- كه فقه باشد- بلكه به اصل حقیقت دین یا حكمت نظری آن برمیگردد كه جوابگوی همه ی معضلات بشر در امروز و فردا و فرداهای دور است. فقط كافی است كه فقه به مسائل جدیدی كه برای بشر پیش می آید توجه كند. و اگر بگوییم كه از حكمت نظری به حكمت عملی منطقاً نمی توان رسید، در حیطه ی دانش جدید نیز به همان معضلی دچار خواهیم شد كه از آن گریخته ایم. اختلاف نظر دانشمندان و كارشناسان در مواضع عملی- مثلاً در این مورد كه آیا مرداب انزلی باید لایروبی گردد و یا خیر، كه سالها مورد اختلاف میان جهاد سازندگی و سازمان حفظ محیط زیست بود و بالاخره هم به نتیجه نرسید- خود به خود حكایت از همین حقیقت دارد كه حتی در دانش تجربی نیز، نتیجه ی عملی به صورت حكم در مقدمات منطقی استدلال وجود ندارد، و اینكه دانشمندان و كارشناسان غربی به احكام واحدی عمل می كنند به این واقعیت رجوع دارد كه آنها در غایت و هدف واحدی كه «تصرف در طبیعت و غلبه ی بر آن برای تامین هرچه بیشتر حوائج مادی و روانی خویش باشد.» به اتفاق نظر رسیده اند. بگذریم از آنكه اصلاً علوم جدید شانیت صدور احكام عملی ندارندو بحث در این باره را باید به بعد موكول كرد.  

 

Logo
https://old.aviny.com/Article/Aviny/Chapters/YekHoshdar.aspx?&mode=print