بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک
 

احکام طلاق

٢٤٩٨ مردى که زن خود را طلاق مى‏دهد، بايد عاقل و بنابر احتياط واجب بالغ باشد و به اختيار خود طلاق دهد و اگر او را مجبور کنند که زنش را طلاق دهد طلاق باطل است و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويد صحيح نيست.

٢٤٩٩ زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاک باشد و شوهرش در آن پاکى يا در حال نفاس يا حيض که پيش از اين پاکى بوده با او نزديکى نکرده باشد،و تفصيل اين دو شرط در مسايل آينده گفته مى‏شود.

٢٥٠٠ طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است: اول: آنکه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديکى نکرده باشد. دوم: آبستن باشد و اگر معلوم نباشد که آبستن است و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشکال ندارد. سوم: مرد به واسطه غايب بودن نتواند يا برايش مشکل باشد که پاک بودن زن را بفهمد.

٢٥٠١ اگر زن را از خون حيض پاک بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق او باطل است، و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاک بوده، طلاق او صحيح است.

٢٥٠٢ کسى که مى‏داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود مثلا مسافرت کند و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتى که معمولا زنها از حيض يا نفاس پاک مى‏شوند، صبر کند.

٢٥٠٣ اگر مردى که غايب است بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنانچه بتواند اطلاع پيدا کند که زن او در حال حيض يا نفاس است‏يا نه، اگر چه اطلاع او از روى عادت حيض زن يا نشانه‏هاى ديگرى باشد که در شرع معين شده، بايد تا مدتى که معمولا زنها از حيض يا نفاس پاک مى‏شوند، صبر کند.

٢٥٠٤ اگر با عيالش که از خون حيض و نفاس پاک است، نزديکى کند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر کند تا دوباره حيض ببيند و پاک شود، ولى زنى را که نه سالش تمام نشده، يا آبستن است، اگر بعد از نزديکى طلاق دهند، اشکال ندارد،و همچنين است اگر يائسه باشد، يعنى اگر سيده است بيشتر از شصت و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد.

٢٥٠٥ هرگاه با زنى که از خون حيض و نفاس پاک است، نزديکى کند و در همان پاکى طلاقش دهد، اگر بعد معلوم شود که موقع طلاق آبستن بوده، اشکال ندارد.

٢٥٠٦ اگر با زنى که از خون حيض و نفاس پاک است نزديکى کند و مسافرت نمايد، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدرى که زن معمولا بعد از آن پاکى، خون مى‏بيند و دوباره پاک مى‏شود، صبر کند.

٢٥٠٧ اگر مرد بخواهد زن خود را که به واسطه مرضى حيض نمى‏بيند طلاق دهد،بايد از وقتى که با او نزديکى کرده، تا سه ماه از جماع با او خوددارى نمايد و بعداو را طلاق دهد.

٢٥٠٨ طلاق بايد به صيغه عربى صحيح خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد،بايد بگويد: "زوجتى فاطمة طالق" زن من فاطمه رها است، و اگر ديگرى را وکيل کند،آن وکيل بايد بگويد: "زوجة موکلى فاطمة طالق".

٢٥٠٩ زنى که صيغه شده، مثلا يک ماهه يا يک ساله او را عقد کرده ‏اند طلاق ندارد، و رها شدن او به اين است که مدتش تمام شود يا مرد مدت را به او ببخشد،به اين ترتيب که بگويد: " مدت را به تو بخشيدم"، و شاهد گرفتن و پاک بودن زن از حيض لازم نيست.

عده طلاق

٢٥١٠ زنى که نه سالش تمام نشده و زن يائسه عده ندارد، يعنى اگر چه شوهرش با او نزديکى کرده باشد، بعد از طلاق مى‏تواند فورا شوهر کند.

٢٥١١ زنى که نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر شوهرش با او نزديکى کند و طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عده نگهدارد يعنى بعد از آن که در پاکى طلاقش داد، به قدرى صبر کند که دوبار حيض ببيند و پاک شود و همين که حيض سوم را ديد، عده او تمام مى‏شود و مى‏تواند شوهر کند، ولى اگر پيش از نزديکى کردن با او طلاقش دهد، عده ندارد، يعنى مى‏تواند بعد از طلاق فورا شوهر کند.

٢٥١٢ زنى که حيض نمى‏بيند اگر در سن زنهايى باشد که حيض مى‏بينند، چنانچه شوهرش بعد از نزديکى کردن او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق تا سه ماه عده نگهدارد.

٢٥١٣ زنى که عده او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالى يعنى از موقعى که ماه ديده مى‏شود تا سه ماه عده نگهدارد، و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و نيز کسرى ماه اول را از ماه چهارم عده نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلا اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عده نگهدارد، و احتياط مستحب آن است که از ماه چهارم بيست و يک روز عده نگهدارد تا با مقدارى که از ماه اول عده نگهداشته سى روز شود.

٢٥١٤ اگر زن آبستن را طلاق دهند، عده‏اش تا دنيا آمدن يا سقط شدن بچه او است، بنابر اين اگر مثلا يک ساعت بعد از طلاق بچه او به دنيا آيد، عده‏اش تمام مى‏شود.

٢٥١٥ زنى که نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر صيغه شود، مثلا يک ماهه يا يک ساله، چنانچه شوهرش با او نزديکى نمايد و مدت آن زن تمام شود يا شوهر مدت را به او ببخشد، در صورتى که حيض مى‏بيند، بايد به مقدار دو حيض و اگر حيض نمى‏بيند، چهل و پنج روز بايد از شوهر کردن خوددارى نمايد.

٢٥١٦ ابتداى عده طلاق از موقعى است که خواندن صيغه طلاق تمام مى‏شود، چه زن بداند طلاقش داده‏اند يا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عده بفهمد که او را طلاق داده‏اند، لازم نيست دوباره عده نگهدارد.

عده زنى که شوهرش مرده

٢٥١٧ زنى که شوهرش مرده، اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد يعنى از شوهر کردن خوددارى نمايد اگر چه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديکى نکرده باشد، و اگر آبستن باشد بايد تا موقع زاييدن عده نگهدارد، ولى اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه‏اش به دنيا آيد، بايد تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر کند، و اين عده را عده وفات مى‏گويند.

٢٥١٨ زنى که در عده وفات مى‏باشد حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بکشد و همچنين کارهاى ديگرى که زينت‏حساب شود بر او حرام مى‏باشد.

٢٥١٩ اگر زن يقين کند که شوهرش مرده و بعد از تمام شدن عده وفات شوهر کند،چنانچه معلوم شود شوهر او بعدا مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود و در صورتى که آبستن باشد، به مقدارى که در عده طلاق گفته شد براى شوهر دوم عده طلاق و بعد براى شوهر اول عده وفات نگهدارد، و اگر آبستن نباشد، براى شوهر اول عده وفات و بعد براى شوهر دوم عده طلاق نگهدارد.

٢٥٢٠ ابتداى عده وفات از موقعى است که زن از مرگ شوهر مطلع شود.

٢٥٢١ اگر زن بگويد عده‏ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مى‏شود: اول:آنکه مورد تهمت نباشد. دوم: از طلاق يا مردن شوهرش به قدرى گذشته باشد که در آن مدت، تمام شدن عده ممکن باشد.

طلاق بائن و طلاق رجعى

٢٥٢٢ طلاق بائن آن است که بعد از طلاق مرد حق ندارد به زن خود رجوع کند يعنى بدون عقد او را به زنى قبول نمايد و آن بر پنج قسم است: اول: طلاق زنى که نه سالش تمام نشده باشد. دوم: طلاق زنى که يائسه باشد. يعنى اگر سيده است بيشتراز شصت‏سال و اگر سيده نيست بيشتر از پنجاه سال داشته باشد. سوم: طلاق زنى که شوهرش بعد از عقد با او نزديکى نکرده باشد. چهارم: طلاق زنى که او را سه دفعه طلاق داده‏اند. پنجم: طلاق خلع و مبارات، و احکام اينها بعدا گفته خواهد شد. و غير اينها طلاق رجعى است، که بعد از طلاق تا وقتى زن در عده است مرد مى‏تواند به او رجوع نمايد.

٢٥٢٣ کسى که زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانه‏ اى که موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون کند، ولى در بعضى از مواقع در کتابهاى مفصل گفته شده، بيرون کردن او اشکال ندارد، و نيز حرام است زن براى کارهاى غير لازم از آن خانه بيرون رود.

احکام رجوع کردن

٢٥٢٤ در طلاق رجعى مرد به دو قسم مى‏تواند به زن خود رجوع کند : اول: حرفى بزند که معنايش اين باشد که او را دوباره زن خود قرار داده است. دوم: کارى کند که از آن بفهمد رجوع کرده است.

٢٥٢٥ براى رجوع کردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد، بلکه اگر بدون اين که کسى بفهمد بگويد: به زنم رجوع کردم، صحيح است.

٢٥٢٦ مردى که زن خود را طلاق رجعى داده اگر مالى از او بگيرد و با او صلح کند که ديگر به او رجوع نکند حق رجوع از بين نمى رود.

٢٥٢٧ اگر زنى را دوبار طلاق دهد و به او رجوع کند، يا دو بار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق عقدش کند، بعد از طلاق سوم، آن زن بر او حرام است، ولى اگربعد از طلاق سوم به ديگرى شوهر کند، با چهار شرط به شوهر اول حلال مى‏شود، يعنى مى‏تواند آن زن را دوباره عقد نمايد: اول: آنکه عقد شوهر دوم هميشگى باشد و اگرمثلا يک ماهه يا يک ساله او را صيغه کند، بعد از آن که از او جدا شد، شوهر اول نمى‏تواند او را عقد کند. دوم: شوهر دوم بالغ باشد و با او نزديکى و دخول کند، و بنابر احتياط واجب بايد انزال شود. سوم: شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد. چهارم: عده طلاق يا عده وفات شوهر دوم تمام شود.

طلاق خلع

٢٥٢٨ طلاق زنى را که به شوهرش مايل نيست و مهر يا مال ديگر خود را به او مى‏بخشد که طلاقش دهد طلاق خلع گويند.

٢٥٢٩ اگر شوهر بخواهد صيغه طلاق خلع را بخواند، چنانچه اسم زن مثلا فاطمه باشد مى‏گويد: "زوجتى فاطمة خالعتها على ما بذلت هى طالق" يعنى زنم فاطمه را طلاق خلع دادم او رها است.

٢٥٣٠ اگر زنى کسى را وکيل کند که مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر،همان کس را وکيل کند که زن را طلاق دهد، چنانچه اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وکيل صيغه را اين طور مى‏خواند: "عن موکلتى فاطمة بذلت مهرها لموکلى محمد ليخلعها عليه" پس از آن بدون فاصله مى‏گويد: "زوجة موکلى خالعتها على ما بذلت هى طالق" و اگر زنى کسى را وکيل کند که غير از مهر چيز ديگرى را به شوهر ببخشد که او را طلاق دهد وکيل به جاى کلمه " مهرها" آن چيز را بگويد، مثلا اگر صد تومان داده بايد بگويد: "بذلت ماة تومان".

طلاق مبارات

٢٥٣١ اگر زن و شوهر يکديگر را نخواهند و زن مالى به مرد بدهد که او را طلاق دهد، آن طلاق را مبارات گويند.

٢٥٣٢ اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد: "بارات زوجتى فاطمة على مهرها فهى طالق" يعنى مبارات کردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رها است، و اگر ديگرى را وکيل کند، وکيل بايد بگويد: "بارات زوجة موکلى فاطمة على مهرها فهى طالق" ودر هر دو صورت اگر بجاى کلمه "على مهرها" "بمهرها" بگويد اشکال ندارد.

٢٥٣٣ صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربى صحيح خوانده شود، ولى اگر زن براى آن که مال خود را به شوهر ببخشد مثلا به فارسى بگويد: "براى طلاق فلان مال را به تو بخشيدم"، اشکال ندارد.

٢٥٣٤ اگر زن در بين عده طلاق خلع يا مبارات از بخشش خود برگردد شوهر مى‏تواند رجوع کند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

٢٥٣٥ مالى را که شوهر براى طلاق مبارات مى‏گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد، اشکال ندارد.

احکام متفرقه طلاق

٢٥٣٦ اگر با زن نامحرمى به گمان اين که عيال خود او است نزديکى کند، چه زن بداند که او شوهرش نيست‏يا گمان کند که شوهرش مى‏باشد بايد عده نگهدارد.

٢٥٣٧ اگر با زنى که مى‏داند عيالش نيست، زنا کند، چنانچه زن نداند که آن مرد شوهر او نيست، بنابر احتياط واجب بايد عده نگهدارد.

٢٥٣٨ اگر مرد، زنى را گول بزند که از شوهر طلاق بگيرد و زن او شود، طلاق و عقد آن صحيح است، ولى هر دو معصيت بزرگى کرده‏اند

٢٥٣٩ هرگاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط کند که اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلا شش ماه به او خرجى ندهد، اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است، ولى چنانچه شرط کند که اگر مرد مسافرت کند، يا مثلا تا شش ماه خرجى ندهد، از طرف او براى طلاق خود وکيل باشد، چنانچه پس از مسافرت مرد يا خرجى ندادن شش ماه، خود را طلاق دهد صحيح است.

٢٥٤٠ زنى که شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگرى شوهر کند بايد نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل نمايد.

٢٥٤١ پدر و جد پدرى ديوانه اگر مصلحت باشد، مى‏توانند زن او را طلاق بدهند.

٢٥٤٢ اگر پدر و جد پدرى براى طفل خود زنى را صيغه کند، اگرچه مقدارى از زمان تکليف بچه جزء مدت صيغه باشد، مثلا براى پسر چهارده ساله خودش زنى را دو ساله صيغه کند چنانچه صلاح بچه باشد، مى‏تواند مدت آن زن را ببخشد ولى زن دايمى او را نمى‏تواند طلاق دهد.

٢٥٤٣ اگر از روى علاماتى که در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پيش آنان طلاق دهد، ديگرى که آنان را عادل نمى‏داند بنابر احتياط واجب، نبايد آن زن را براى خود يا براى کس ديگر عقد کند.

٢٥٤٤ اگر کسى زن خود را بدون اين که او بفهمد طلاق دهد، چنانچه مخارج او را مثل وقتى که زنش بوده بدهد و مثلا بعد از يک سال بگويد: يک سال پيش تو را طلاق دادم و شرعا هم ثابت کند، مى‏تواند چيزهايى را که در آن مدت براى زن تهيه نموده و او مصرف نکرده است از او پس بگيرد ولى چيزهايى را که مصرف کرده نمى‏تواند از او مطالبه نمايد.

احکام غصب

غصب آن است که انسان از روى ظلم بر مال يا حق کسى مسلط شود و اين يکى از گناهان بزرگ است که اگر کسى انجام دهد در قيامت به عذاب گرفتار مى‏شود. از حضرت پيغمبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده است که هر کس يک وجب زمين از ديگرى غصب کند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق بر گردن او مى‏اندازد.

٢٥٤٥ اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاى ديگرى که براى عموم ساخته شده است استفاده کنند، حق آنان را غصب نموده، و همچنين است بنابر احتمال موافق با احتياط، اگر جايى را در مسجد که قبلا ديگرى به آن پيشى گرفته است تصرف کند.

٢٥٤٦ چيزى را که انسان پيش طلبکار گرو مى‏گذارد، بايد پيش او بماند که اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد. پس اگر پيش از آن که طلب او را بدهد آن چيز را از او بگيرد، حق او را غصب کرده است.

٢٥٤٧ مالى را که نزد کسى گرو گذاشته‏اند، اگر ديگرى غصب کند، صاحب مال و طلبکار مى‏توانند چيزى را که غصب کرده، از او مطالبه نمايند، و چنانچه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است، و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مى‏باشد.

٢٥٤٨ اگر انسان چيزى را غصب کند بايد به صاحبش برگرداند و اگر آن چيز از بين برود بايد عوض آن را به او بدهد.

٢٥٤٩ اگر از چيزى که غصب کرده منفعتى به دست آيد مثلا از گوسفندى که غصب کرده بره‏اى پيدا شود، مال صاحب مال است، و نيز کسى که مثلا خانه‏اى را غصب کرده، اگر چه در آن ننشيند، بايد اجاره آن را بدهد.

٢٥٥٠ اگر از بچه يا ديوانه چيزى را غصب کند، بايد آن را به ولى او بدهدو اگر از بين رفته، بايد عوض آن را بدهد.

٢٥٥١ هرگاه دو نفر با هم چيزى را غصب کنند، اگر چه هر يک به تنهايى مى‏توانسته‏اند آن را غصب نمايند، هر کدام آنان به نسبت استيلايى که پيدا کرده، ضامن آن است.

٢٥٥٢ اگر چيزى را که غصب کرده با چيز ديگرى مخلوط کند، مثلا گندمى را که غصب کرده با جو مخلوط نمايد، چنانچه جدا کردن آنها ممکن است اگر چه زحمت داشته باشد بايد جدا کند و به صاحبش برگرداند.

٢٥٥٣ اگر ظرف طلا و نقره يا چيز ديگرى را که نگاه داشتنش جايز است،کصب کند و خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد، و در صورتى که مزد ساختن کمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد، تفاوت قيمت را هم بايد بدهدو چنانچه براى اين که مزد ندهد بگويد: "آن را مثل اولش مى‏سازم"، مالک مجبور نيست قبول نمايد، و نيز مالک نمى‏تواند او را مجبور کند که آن را مثل اولش بسازد.

٢٥٥٤ اگر چيزى را که غصب کرده به طورى تغيير دهد که از اولش بهتر شود، مثلا طلايى را که غصب کرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگويد: مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد و نمى‏تواند براى زحمتى که کشيده مزد بگيرد بلکه بدون اجازه مالک حق ندارد آن را به صورت اولش در آورد و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش کند بايد مزد ساختن آن را هم به صاحبش بدهد و در صورتى که مزد ساختن کمتر از تفاوت ساخته و نساخته باشد تفاوت قيمت را هم بايد بدهد.

٢٥٥٥ اگر چيزى را که غصب کرده به طورى تغيير دهد که از اولش بهتر شود و صاحب مال بگويد: "بايد آن را به صورت اول در آورى"، واجب است آن را به صورت اولش در آورد، و چنانچه قيمت آن به واسطه تغيير دادن ازاولش کمتر شود،بايد تفاوت آن را به صاحبش بدهد، پس طلايى را که غصب کرده، اگر گوشواره بسازد و صاحب آن بگويد: "بايد به صورت اولش در آورى"، در صورتى که بعد از آب کردن، قيمت آن از پيش از گوشواره ساختن کمتر شود، بايد تفاوت آن را بدهد.

٢٥٥٦ اگر در زمينى که غصب کرده زراعت کند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود او است، و چنانچه صاحب زمين راضى نباشد که زراعت، و درخت در زمين بماند، کسى که غصب کرده، بايد فورا زراعت، يا درخت‏خود را، اگر چه ضرر نمايد، از زمين بکند، و نيز بايد اجاره زمين را در مدتى که زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد، و خرابيهايى را که در زمين پيدا شده درست کند، مثلا جاى درختها را پر نمايد، و اگر به واسطه اينها قيمت زمين از اولش کمتر شود،بايد تفاوت آن را هم بدهد، و نمى‏تواند صاحب زمين را مجبور کند که زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد، و نيز صاحب زمين نمى‏تواند او را مجبور کند که درخت‏يا زراعت را به او بفروشد.

٢٥٥٧ اگر صاحب زمين راضى شود که زراعت و درخت در زمين او بماند، کسى که آن را غصب کرده، لازم نيست درخت و زراعت را بکند، ولى بايد اجاره آن زمين را از وقتى که غصب کرده تا وقتى صاحب زمين راضى شده بدهد.

٢٥٥٨ اگر چيزى را که غصب کرده از بين برود در صورتى که مثل گاو و گوسفند باشد که قيمت اجزاى آن با هم فرق دارد مثلا گوشت آن يک قيمت و پوست آن قيمت ديگر دارد، بايد قيمت آن را بدهد و چنانچه قيمت بازار آن فرق کرده باشد بايد قيمت روزى را که تلف کرده بدهد.

٢٥٥٩ اگر چيزى را که غصب کرده و از بين رفته مانند گندم و جو باشد که قيمت اجزايش با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزى را که غصب کرده بدهد، ولى چيزى را که مى‏دهد، بايد خصوصياتش مثل چيزى باشد که آن را غصب کرده و از بين رفته است.

٢٥٦٠ اگر چيزى را که مثل گوسفند قيمت اجزاى آن با هم فرق دارد غصب نمايد و از بين برد چنانچه قيمت بازار آن فرق نکرده باشد ولى در مدتى که پيش او بوده مثلا چاق شده باشد بايد قيمت چاقى را که از بين رفته بدهد.

٢٥٦١ اگر چيزى را که غصب کرده ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مى‏تواند عوض آن را از هر کدام آنان بگيرد، و اگر از اولى بگيرد،مى‏تواند اولى از دومى مطالبه کند، ولى اگر دومى به اولى برگردانده و پيش او تلف شده، نمى‏تواند از او مطالبه کند.

٢٥٦٢ اگر چيزى را که مى‏فروشند يکى از شرطهاى معامله در آن نباشد، مثلا چيزى را که بايد با وزن خريد و فروش کنند بدون وزن معامله نمانيد، معامله باطل است و چنانچه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند که در مال يک ديگر تصرف کنند اشکال ندارد وگرنه چيزى را که از يک ديگر گرفته‏اند مثل مال غصبى است و بايد آن را به هم برگرداند و در صورتى که مال هر يک در دست ديگرى تلف شود چه بداند معامله باطل است چه نداند بايد عوض آن را بدهد.

٢٥٦٣ هرگاه مالى را از فروشنده بگيرد که آن را ببيند يا مدتى نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديده بخرد، در صورتى که آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

احکام مالى که انسان آن را پيدا مى‏کند

٢٥٦٤ مالى که انسان پيدا مى‏کند اگر نشانه‏اى نداشته باشد که به واسطه آن صاحبش معلوم شود احتياط واجب آن است که از طرف صاحبش صدقه بدهد.

٢٥٦٥ اگر مالى پيدا کند که نشانه دارد و قيمت آن از ٦/١٢ نخود نقره سکه‏دار کمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضى است‏يا نه،نمى‏تواند بدون اجازه او بردارد، و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مى‏تواند به قصد اين که ملک خودش شود بردارد، و در اين صورت اگر تلف شود، نبايد عوض آن را بدهد، بلکه اگر قصد ملک شدن هم نکرده و بدون تقصير او تلف شود، دادن عوض بر او واجب نيست.

٢٥٦٦ هرگاه چيزى که پيدا کرده نشانه‏اى دارد که به واسطه آن مى‏تواند صاحبش را پيدا کند اگر چه صاحب آن کافرى باشد که در امان مسلمانان است در صورتى که قيمت آن چيز به ٦/١٢ نخود نقره سکه‏دار برسد بايد اعلان کند و چنانچه از روزى که آن را پيدا کرده تا يک هفته هر روزى و بعد تا يک سال هفته‏اى يک مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان کند کافى است.

٢٥٦٧ اگر انسان خودش نخواهد اعلان کند، مى‏تواند به کسى که اطمينان دارد بگويد از طرف او اعلان نمايد.

٢٥٦٨ اگر تا يک سال اعلان کند و صاحب مال پيدا نشود مى‏تواند آن را براى خود بردارد به قصد اين که هر وقت صاحبش پيدا شد به او بدهد ولى احتياط مستحب آن است که از طرف صاحبش صدقه بدهد.

٢٥٦٩ اگر بعد از آن که يک سال اعلان کرد و صاحب مال پيدا نشد، مال را براى صاحبش نگهدارى کند و از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن کوتاهى نکرده و تعدى يعنى زياده روى هم ننموده، ضامن نيست، ولى اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد يا براى خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است.

٢٥٧٠ کسى که مالى را پيدا کرده اگر عمدا به دستورى که گفته شد اعلان نکند، گذشته از اين که معصيت کرده، باز هم واجب است اعلان کند.

٢٥٧١ اگر بچه نابالغ چيزى پيدا کند، ولى او بايد اعلان نمايد.

٢٥٧٢ اگر انسان در بين سالى که اعلان مى‏کند از پيدا شدن صاحب مال نااميد شود، احتياط واجب آن است که آن را صدقه بدهد.

٢٥٧٣ اگر در بين سالى که اعلان مى‏کند، مال از بين برود، چنانچه در نگهدارى آن کوتاهى کرده يا تعدى يعنى زياده‏روى کرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، و اگر کوتاهى نکرده و زياده روى هم ننموده، چيزى بر او واجب نيست.

٢٥٧٤ اگر مالى را که نشانه دارد و قيمت آن به ٦/١٢ نخود نقره سکه‏دار مى‏رسد در جايى پيدا کند که معلوم است به واسطه اعلان صاحب آن پيدا نمى‏شود، مى‏تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و چنانچه صاحبش پيدا شود و به صدقه دادن راضى نشود، بايد عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه‏اى که داده، مال خود او است.

٢٥٧٥ اگر چيزى را پيدا کند و به خيال اين که مال خود اواست بردارد، بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يک سال اعلان نمايد.

٢٥٧٦ لازم نيست موقع اعلان جنس چيزى را که پيدا کرده بگويد بلکه همين قدر که بگويد چيزى پيدا کرده‏ام، کافى است.

٢٥٧٧ اگر کسى چيزى را پيدا کند و ديگرى بگويد مال من است، در صورتى بايدبه او بدهد که نشانه‏هاى آن را بگويد و يقين پيدا کند که مال او است، ولى اگر ذکر نشانه‏ها فقط موجب گمان مالک بودنش باشد، مخير است که به او بدهد يا ازدادن به او خوددارى نمايد.

٢٥٧٨ اگر قيمت چيزى که پيدا کرده به ٦/١٢ نخود نقره سکه‏دار برسد، چنانچه اعلان نکند و در مسجد يا جاى ديگرى که محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود يا ديگرى آن را بردارد، کسى که آن را پيدا کرده ضامن است.

٢٥٧٩ هرگاه چيزى پيدا کند که اگر بماند فاسد مى‏شود، بايد تا مقدارى که ممکن است آن را نگهدارد، بعد قيمت کند و خودش بردارد يا بفروشد و پولش ر نگهدارد، و احتياط مستحب آن است که در فروش آن به خودش يا به ديگرى از حاکم شرع، در صورت امکان، اجازه بگيرد و در هر صورت بايد تعريف تا يک سال را ادامه دهد تا اگر صاحب آن پيدا شد، پول را به او تسليم کند و اگر صاحب آن پيدا نشد از طرف او صدقه بدهد، و احتياط واجب آن است که براى صدقه دادن از حاکم شرع اجازه بگيرد.

٢٥٨٠ اگر چيزى را که پيدا کرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتى که قصدش اين باشد که صاحب آن را پيدا کند، اشکال ندارد.

٢٥٨١ اگر کفش او را ببرند و کفش ديگرى به جاى آن بگذارند، چناچه بداند کفشى که مانده مال کسى است که کفش او را برده، در صورتى که از پيدا شدن صاحبش مايوس و يا برايش مشقت داشته باشد، مى‏تواند به جاى کفش خودش بردارد.ولى اگر قيمت آن از کفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادى قيمت را به او بدهد، و چنانچه از پيدا شدن او نااميد شود، بايد با اجازه حاکم شرع زيادى قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد، و اگر احتمال دهد کفشى که مانده،مال کسى نيست که کفش او را برده، بايد با آن معامله مجهول المالک نمايد يعنى از صاحبش تفحص کند و چنانچه از پيدا کردن او مايوس شود، از طرف او به فقير صدقه بدهد.

٢٥٨٢ اگر مالى را که کمتر از ٦/١٢ نخود نقره سکه‏دار ارزش دارد پيدا کند و از آن صرف نظر نمايد و در مسجد يا جاى ديگر بگذارد، چنانچه کسى آن را بردارد، براى او حلال است.

احکام سر بريدن و شکار کردن حيوانات

٢٥٨٣ اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى که بعدا گفته مى‏شود سر ببرند: چه وحشى باشد و چه اهلى، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاک است، ولى بهيمه‏اى که انسان با آن وطى و نزديکى کرده و حيوانى که نجاستخوار شده، اگر به دستورى که در شرع معين نموده‏اند آن را استبراء نکرده باشند، بعد از سر بريدن گوشت آن حلال نيست.

٢٥٨٤ حيوان حلال گوشت وحشى مانند آهو و کبک و بز کوهى و حيوان حلال گوشتى که اهلى بوده و بعدا وحشى شده مثل گاو و شتر اهلى که فرار کرده و وحشى شده است، اگر به دستورى که بعدا گفته مى‏شود آنها را شکار کنند، پاک و حلال است ولى حيوان حلال گوشت اهلى مانند گوسفند و مرغ خانگى و حيوان حلال گوشت وحشى که به واسطه تربيت کردن اهلى شده است، با شکار کردن پاک و حلال نمى‏شود.

٢٥٨٥ حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شکار کردن پاک و حلال مى‏شود که بتواند فرار کند يا پرواز نمايد، بنابر اين بچه آهو که نمى‏تواند فرار کند و بچه کبک که نمى‏تواند پرواز نمايد، با شکار کردن پاک و حلال نمى‏شود، و اگر آهو و بچه‏اش را که نمى‏تواند فرار کند با يک تير شکار نمايند، آهو حلال و بچه‏اش حرام است.

٢٥٨٦ حيوان حلال گوشتى که مانند ماهى خون جهنده ندارد، اگر به خودى خود بميرد، پاک است، ولى گوشت آن را نمى‏شود خورد.

٢٥٨٧ حيوان حرام گوشتى که خون جهنده ندارد مانند مار با سر بريدن حلال نمى‏شود،ولى مرده آن پاک است.

٢٥٨٨ سگ و خوک به واسطه سر بريدن و شکار کردن پاک نمى‏شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است و حيوان حرام گوشتى را که درنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ، اگر به دستورى که گفته مى‏شود سر ببرند يا با تير و مانند آن شکار کنند،پاک است ولى گوشت آن حلال نمى‏شود، و اگر با سگ شکارى آن را شکار کنند، پاک شدن بدنش هم اشکال دارد.

٢٥٨٩ فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتى که مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگى مى‏کنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودى خود بميرند، نجسند، و همچنين اگر سر آنها را ببرند، پاک نمى‏شوند، مگر راسو و سوسمار که پاک شدن آن با تذکيه خالى از وجه نيست.

٢٥٩٠ اگر از شکم حيوان زنده بچه مرده‏اى بيرون آيد يا آن را بيرون آورند،خوردن گوشت آن حرام است.

دستور سر بريدن حيوانات

٢٥٩١ دستور سر بريدن حيوان آن است که چهار رگ بزرگ کردن آن را از پايين برآمدگى زير گلو به طور کامل ببرند، و اگر آنها را بشکافند، کافى نيست.

٢٥٩٢ اگر بعضى از چهار رگ را ببرند و صبر کنند تا حيوان بميرد، بعد بقيه را ببرند، فايده ندارد. بلکه اگر به اين مقدار هم صبر نکنند، ولى به طور معمول چهار رگ را پشت‏سر هم نبرند، اگر چه پيش از جان دادن حيوان بقيه رگها را ببرند، اشکال دارد.

٢٥٩٣ اگر گرگ گلوى گوسفند را به طورى بکند که از چهار رگى که در گردن است و بايد بريده شود چيزى نماند، آن حيوان حرام مى‏شود، ولى اگر مقدارى از گردن را بکند و چهار رگ باقى باشد، يا جاى ديگرى بدن را بکند، در صورتى که گوسفند زنده باشد، و به دستورى که گفته مى‏شود سر آن را ببرند، حلال و پاک مى‏باشد.

شرايط سر بريدن حيوان

٢٥٩٤ سر بريدن حيوان پنج‏شرط دارد: اول : کسى که سر حيوان را مى‏برد چه مرد باشد چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نکند و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد يعنى خوب و بد را بفهمد،مى‏تواند سر حيوان را ببرد. دوم: سر حيوان را با چيزى ببرند که از آهن باشد، ولى چنانچه آهن پيدا نشود و طورى باشد که اگر سر حيوان را نبرند مى‏ميرد، با چيز تيزى که چهار رگ آن را جدا کند مانند شيشه و سنگ تيز، مى‏شود سر آن را بريد. سوم:در موقع سر بريدن جلوى بدن حيوان رو به قبله باشد و کسى که مى‏داند بايد رو به قبله سر ببرد اگر عمدا حيوان را رو به قبله نکند، حيوان حرام مى‏شود، ولى اگر فراموش کند، يا مساله را نداند، يا قبله را اشتباه کند، يا نداند قبله کدام طرف است،يا نتواند حيوان را رو به قبله کند، اشکال ندارد. چهارم: وقتى مى‏خواهد سر حيوان را ببرد يا کارد به گلويش بگذارد به نيت‏سر بريدن، نام خدا را ببرد و همين قدر که بگويد: "بسم الله" کافى است واگر بدون قصد سر بريدن، نام خدا را ببرد، آن حيوان پاک نمى‏شود و گوشت آن هم حرام است، ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد، اشکال ندارد. پنجم: حيوان بعد از سر بريدن حرکتى بکند، اگرچه مثلا چشم يا دم خود را حرکت دهد، يا پاى خود را به زمين زند که معلوم شود زنده بوده است.

دستور کشتن شتر

٢٥٩٥ اگر بخواهند شتر را بکشند که بعد از جان دادن پاک و حلال باشد، بايدبا پنج‏شرطى که براى سر بريدن حيوانات گفته شد کارد يا چيز ديگرى را که از آهن و برنده باشد، در گودى بين گردن و سينه‏اش فرو کنند.

٢٥٩٦ وقتى مى‏خواهند کارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است که شتر ايستاده باشد، ولى اگر در حالى که زانوها را به زمين زده يا به پهلو خوابيده و جلو بدنش رو به قبله است، کارد را در گودى گردنش فرو کنند، اشکال ندارد.

٢٥٩٧ اگر به جاى اين که کارد در گودى گردن شتر فرو کنند سر آن را ببرند يا گوسفند و گاو و مانند اينها را مثل شتر کارد در گودى گردنشان فرو کنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است، ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است، به دستورى که گفته شد، کارد در گودى گردنش فرو کنند، گوشت آن حلال و بدن آن پاک است، و نيز اگر کارد در گودى گردن گاو يا گوسفند يا مانند اينها فرو کنند و تا زنده است‏سر آن را ببرند، حلال و پاک مى‏باشد.

٢٥٩٨ اگر حيوانى سرکش شود و نتوانند آن را به دستورى که در شرع معين شده بکشند يا مثلا در چاه بيفتد و احتمال بدهند که در آن جا بميرد و کشتن آن به دستور شرع ممکن نباشد، چنانچه با چيزى مثل شمشير که به واسطه تيزى آن بدن زخم مى‏شود، به بدن حيوان زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد، حلال مى‏شود و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولى بايد شرطهاى ديگرى را که براى سر بريدن حيوانات گفته شد،دارا باشد.

چيزهايى که موقع سر بريدن حيوانات مستحب است

٢٥٩٩ چند چيز در سر بريدن حيوانات مستحب است: اول: موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يک پاى آن را ببندند و پاى ديگرش را باز بگذارند، و موقع سر بريدن گاو، چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند، و موقع کشتن شتر دو دست آن را از پايين تا زانو، يا تا زير بغل به يک ديگر ببندند و پاهايش را باز بگذارند، و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها کنند تا پر و بال بزند. دوم: کسى که حيوان را مى‏کشد، رو به قبله باشد. سوم: پيش از کشتن حيوان، آب جلوى آن بگذارند. چهارم: کارى کنند که حيوان کمتر اذيت‏شود، مثلا کارد را خوب تيز کنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

چند چيز در کشتن حيوانات مکروه است:

اول: آنکه کارد را پشت‏حلقوم فرو کنند و به طرف جلو بياورند که حلقوم از پشت آن بريده شود. دوم: در جايى حيوان را بکشند که حيوان ديگر آن را ببيند. سوم: در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولى در صورت احتياج عيبى ندارد. چهارم: خود انسان چهارپايى را که پرورش داده است بکشد. و احتياط آن است که پيش از بيرون آمدن روح، پوست‏حيوان را نکنند و مغز حرام را که در تيره پشت است نبرند.و حرام است که پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا کنند، ولى بااين عمل حيوان حرام نمى‏شود.

احکام شکار کردن با اسلحه

٢٦٠١ اگر حيوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شکار کنند، با پنج‏شرط حلال و بدنش پاک است: اول: آنکه اسلحه شکار مثل کارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد که به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره کند. و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اينها حيوانى را شکار کند، پاک نمى‏شود و خوردن آن هم حرام است. و اگر حيوانى را با تفنگ شکار کنند، چنانچه گلوله آن تيز باشد که در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره کند، پاک و حلال است. و اگر گلوله تيز نباشد بلکه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بکشد، يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاک و حلال بودنش اشکال دارد. دوم: کسى که شکار مى‏کند بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد که خوب و بد را بفهمد، و اگر کافر يا کسى که اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏کند، حيوانى را شکار نمايد، آن شکار حلال نيست. سوم: اسلحه را براى شکار کردن حيوان به کار برد. و اگر مثلا جايى را نشان کند و اتفاقا حيوانى را بکشد، آن حيوان پاک نيست و خوردن آن هم حرام است. چهارم: در وقت بکار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمدا نام خدا را نبرد، شکار حلال نمى‏شود. ولى اگر فراموش کند، اشکال ندارد. پنجم: وقتى به حيوان برسد که مرده باشد، يا اگر زنده است، به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد. و چنانچه به اندازه سر بريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است.

٢٦٠٢ اگر دو نفر حيوانى را شکار کنند، و يکى از آنان مسلمان و ديگرى کافر باشد يا يکى از آن دو، نام خدا را ببرد و ديگرى عمدا نام خدا را نبرد، آن حيوان حلال نيست.

٢٦٠٣ اگر بعد از آن که حيوانى را تير زدند، مثلا در آب بيفتد و انسان بداند که حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست. بلکه اگر شک کند که فقط براى تير بوده يا نه، حلال نمى‏باشد.

٢٦٠٤ اگر با سگ غصبى يا اسلحه غصبى حيوانى را شکار کند، شکار حلال است و مال خود او مى‏شود. ولى گذشته از اين که گناه کرده بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

٢٦٠٥ اگر با شمشير يا چيز ديگرى که شکار کردن با آن صحيح است، با شرطهايى که در صفحه گذشته گفته شد، حيوانى را دو قسمت کنند و سر و گردن در يک قسمت بماند و انسان وقتى برسد که حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت‏حلال است اگربه همين قطع کردن جان داده باشد. و اگر حيوان زنده باشد و وقت تنگ باشد براى سر بريدن به آداب شرع، قسمتى که سر و گردن ندارد حرام و قسمتى که سر و گردن دارد حلال است. و اگر وقت باشد براى سر بريدن، آن قسمت که در آن، سر نيست‏حرام است و آن قسمت ديگر اگر سر آن را به دستورى که در شرع معين شده ببرند، حلال است‏به شرط آن که در زمان بريدن سرش زنده باشد، اگر چه ممکن نباشد زنده بماند و در حال جان دادن باشد.

٢٦٠٦ اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگرى که شکار کردن با آن صحيح نيست‏حيوانى را دو قسمت کنند، قسمتى که سر و گردن ندارد حرام است و قسمتى که سر و گردن دارد اگر زنده باشد و سر آن را به دستورى که در شرع معين شده ببرند حلال است به شرط آن که در زمان بريدن سرش، زنده باشد، اگر چه ممکن نباشد زنده بماند ودر حال جان دادن باشد.

٢٦٠٧ اگر حيوانى را شکار کنند يا سر ببرند و بچه زنده‏اى از آن بيرون آيد،چنانچه آن بچه را به دستورى که در شرع معين شده سر ببرند حلال، و گرنه حرام مى‏باشد.

٢٦٠٨ اگر حيوانى را شکار کنند يا سر ببرند و بچه مرده‏اى از شکمش بيرون آورند چنانچه خلقت بچه کامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد، پاک و حلال است.

 
 Copyright © 2003-2013 - AVINY.COM - All Rights Reserved